"پشیمونم"p6
جونگکوک در حال خورد کردن پیاز ها بود که از یخچال با اون مشخصاتی که داده بود یه چیزی برداشتم و گرفتم سمتش
_اینه؟
برگشت سمتم و یه نگاهی به دستم کرد هم اومد چیزی بگه صدای اخش آشپز خونه رو گرفت که منم هل شدم و هرچی تو دستم بود رو انداختم ، زود رفتم سمتش که دیدم انگشتشو با چاقو بریده .. انگشتشو کرد تو دهنش که زود با دستم دستشو از دهنش کشیدم بیرون
_چندشش!
تازه فهمیدم چی گفتم که نگاه سنگینشو رو خودم حس کردم ، یه تعظیم کوچولویی کردم و گفتم : " I'm so sorry "
و زود چرخیدم و رفتم سمت کابینت ها یه کشایی رو از پایین باز کردم و وسایل کمک های اولیه رو برداشتم و گذاشتمش رو میز ، درشو باز کردم و چسب زخمو برداشتم.
قدم کوتاه تر از جونگکوک بود برای همین با یه حرکت پریدم رو اوپن و روش نشستم و پاهامو از بالا آویزون کردم ، جونگکوک متعحب نگام میکرد انگار لاک پشت نینجا دیده.
_بیاین اینجا!
اولش هیچ حرکتی نکرد ولی بعد از چند لحظه اومد رو به روم جای پاهام واستاد ، یه نگاهی به پاهام انداختم که یادم افتاد پاهام لخته و پیرهن تنمه که یهو از خجالت قرمز شدم ولی اگه حرکتی میزدم بیشتر ضایع میشدم پس جوری رفتار کردم که انگار اتفاقی نیوفتاده.
چسب زخم رو از تو پوستش در اوردم و دست جونگکوک رو گرفتم و اوردم بالا و با دقت شروع به زدن به انگشتاش کردم که سرمو بلند کردم که چشام قفلی زد رو لباش ؛ یادمه وقتی دبیرستانی بودیم یبار تو مدرسه از رو بچگی لباشو بوسیدم.
داشت بدنم وسوسه میشد که سرمو انداختم پایین و عادی رفتار کردم ولی داخل بدنم قل قله بود.
"از زبان جونگکوک "
ناهی در حال چسب زدن به انگشتم بود که چشام رو صورتش قفلی زد ، میدونستم سنگینی نگاهمو میتونه رو خودش حس کنه برای همین سرمو انداختم پایین که چشام به پا های لختش افتاد که زود چرخیدم طرف چپ ، این دختر آخر یه چیزیش میشه.
انگشتمو فشار داد که برگشتم سمتش و بهش نگاه کردم و آروم جوری که بشنوه گفتم: " آروم تر"
که باز این دفعه نگاهم رفت به گردنش این دختر داشت یه جورایی اذیتم میکرد ، یه خال رو گردنش نظرمو جلب کرد که یاد یکی افتادم که دقیقا همین خال رو داشت .. که یهو با تعجب به چشاش نگاه کردم ؛ چند بار سرمو پایین بردم و اوردم بالا نمیدونم چرا این مدلی شده بودم یه حسی داشتم که نمیتونستم حتی توصیفش کنم.
_تموم شد.
با حرفش به خودم اومدم و یه قدم رفتم عقب که از اوپن پرید پایین که صدای دادش بلند شد!
_آخ لعنتی پاهام!
پاهاش پیچ خورده بود ، نمیدونم امروز چه روز نفرین شده ای بود که همش اتفاق های این مدلی میوفتاد.
خواستم کمکش کنم که متوجه پاهای لختش و پیرهن کوتاهش شدم که بی هوا رفتم پی کارم.
"از زبان ناهی"
انتظار داشتم مث من که بهش کمک کردم کمکم کنه که رفت سراغ کارش ، با کمک از در و تخته از جام پاشدم که تازه فهمیدم چرا کمکم نکرده .. یه پوزخند شیطانیی زدم و با کمک از دیوار رفتم بیرون از آشپز خونه.
شب
تیان کلا امروز خونه نیومده بود .. جونگکوک هم نبود یه نگاهی به ساعت کردم که دیدم ساعت ۲ بامداده ، نمیدونم خودم چرا خوابم نمی برد.
یه جور هایی هم تنها موندن تو عمارت به این بزرگی ترسناک بود .. ولی سعی کردم مثبت فکر کنم که صدای در عمارت بلند شد
_یعنی کیه؟
از اتاقم بیرون نرفتم همینطوریش هم گرخیده بودم که در اتاقم آروم آروم با یه صدایی باز شد.
همونطوری که رو تخت بودم یکم رفتم عقب و دستمو جلو دهنم گرفتم که چهره ای جونگکوک برام نمایان شد با همون یه زره نوری که روشن بود.
یه نفس راحتی کشیدم و از رو تخت بلند شدم و واستادم ، یه بوی الکل ازش میومد فکنم مست بود .. به تاریکی روبه روش خیره شده بود و انگار سعی میکرد زمان بخره که گفتم: " پس اومدین اینجا که فقط من رو نگاه کنید؟"
که گفت: " اومدهم که پشیمونیم رو ابراز کنم ..
که یهو تلو خورد ولی باز خودشو ثابت نگه داشت و ادامه داد
_حسی.. بیهوده که چیزی... رو تغییر نمیده
از حرفاش هیچی نمیفهمیدم فکنم منو با کسی اشتباه گرفته بود
_و با وجود این..
تا حرفشو خواست کامل کنه ، داشت میفتاد که زود گرفتمش که منم چون پام لنگ بود دوتایی افتادیم رو تخت ، افتاده بودم روش خواستم پاشم که مانع شد
_از اون موقع احساس پشیمونی یه .. لحظه هم منو ول نکرده.
_از حرفاتون چیزی نمیفهمم اقای جئون.
دوباره میخواستم پاشم دوباره مانع شد ، چه گیری کرده بودما!
_اینه؟
برگشت سمتم و یه نگاهی به دستم کرد هم اومد چیزی بگه صدای اخش آشپز خونه رو گرفت که منم هل شدم و هرچی تو دستم بود رو انداختم ، زود رفتم سمتش که دیدم انگشتشو با چاقو بریده .. انگشتشو کرد تو دهنش که زود با دستم دستشو از دهنش کشیدم بیرون
_چندشش!
تازه فهمیدم چی گفتم که نگاه سنگینشو رو خودم حس کردم ، یه تعظیم کوچولویی کردم و گفتم : " I'm so sorry "
و زود چرخیدم و رفتم سمت کابینت ها یه کشایی رو از پایین باز کردم و وسایل کمک های اولیه رو برداشتم و گذاشتمش رو میز ، درشو باز کردم و چسب زخمو برداشتم.
قدم کوتاه تر از جونگکوک بود برای همین با یه حرکت پریدم رو اوپن و روش نشستم و پاهامو از بالا آویزون کردم ، جونگکوک متعحب نگام میکرد انگار لاک پشت نینجا دیده.
_بیاین اینجا!
اولش هیچ حرکتی نکرد ولی بعد از چند لحظه اومد رو به روم جای پاهام واستاد ، یه نگاهی به پاهام انداختم که یادم افتاد پاهام لخته و پیرهن تنمه که یهو از خجالت قرمز شدم ولی اگه حرکتی میزدم بیشتر ضایع میشدم پس جوری رفتار کردم که انگار اتفاقی نیوفتاده.
چسب زخم رو از تو پوستش در اوردم و دست جونگکوک رو گرفتم و اوردم بالا و با دقت شروع به زدن به انگشتاش کردم که سرمو بلند کردم که چشام قفلی زد رو لباش ؛ یادمه وقتی دبیرستانی بودیم یبار تو مدرسه از رو بچگی لباشو بوسیدم.
داشت بدنم وسوسه میشد که سرمو انداختم پایین و عادی رفتار کردم ولی داخل بدنم قل قله بود.
"از زبان جونگکوک "
ناهی در حال چسب زدن به انگشتم بود که چشام رو صورتش قفلی زد ، میدونستم سنگینی نگاهمو میتونه رو خودش حس کنه برای همین سرمو انداختم پایین که چشام به پا های لختش افتاد که زود چرخیدم طرف چپ ، این دختر آخر یه چیزیش میشه.
انگشتمو فشار داد که برگشتم سمتش و بهش نگاه کردم و آروم جوری که بشنوه گفتم: " آروم تر"
که باز این دفعه نگاهم رفت به گردنش این دختر داشت یه جورایی اذیتم میکرد ، یه خال رو گردنش نظرمو جلب کرد که یاد یکی افتادم که دقیقا همین خال رو داشت .. که یهو با تعجب به چشاش نگاه کردم ؛ چند بار سرمو پایین بردم و اوردم بالا نمیدونم چرا این مدلی شده بودم یه حسی داشتم که نمیتونستم حتی توصیفش کنم.
_تموم شد.
با حرفش به خودم اومدم و یه قدم رفتم عقب که از اوپن پرید پایین که صدای دادش بلند شد!
_آخ لعنتی پاهام!
پاهاش پیچ خورده بود ، نمیدونم امروز چه روز نفرین شده ای بود که همش اتفاق های این مدلی میوفتاد.
خواستم کمکش کنم که متوجه پاهای لختش و پیرهن کوتاهش شدم که بی هوا رفتم پی کارم.
"از زبان ناهی"
انتظار داشتم مث من که بهش کمک کردم کمکم کنه که رفت سراغ کارش ، با کمک از در و تخته از جام پاشدم که تازه فهمیدم چرا کمکم نکرده .. یه پوزخند شیطانیی زدم و با کمک از دیوار رفتم بیرون از آشپز خونه.
شب
تیان کلا امروز خونه نیومده بود .. جونگکوک هم نبود یه نگاهی به ساعت کردم که دیدم ساعت ۲ بامداده ، نمیدونم خودم چرا خوابم نمی برد.
یه جور هایی هم تنها موندن تو عمارت به این بزرگی ترسناک بود .. ولی سعی کردم مثبت فکر کنم که صدای در عمارت بلند شد
_یعنی کیه؟
از اتاقم بیرون نرفتم همینطوریش هم گرخیده بودم که در اتاقم آروم آروم با یه صدایی باز شد.
همونطوری که رو تخت بودم یکم رفتم عقب و دستمو جلو دهنم گرفتم که چهره ای جونگکوک برام نمایان شد با همون یه زره نوری که روشن بود.
یه نفس راحتی کشیدم و از رو تخت بلند شدم و واستادم ، یه بوی الکل ازش میومد فکنم مست بود .. به تاریکی روبه روش خیره شده بود و انگار سعی میکرد زمان بخره که گفتم: " پس اومدین اینجا که فقط من رو نگاه کنید؟"
که گفت: " اومدهم که پشیمونیم رو ابراز کنم ..
که یهو تلو خورد ولی باز خودشو ثابت نگه داشت و ادامه داد
_حسی.. بیهوده که چیزی... رو تغییر نمیده
از حرفاش هیچی نمیفهمیدم فکنم منو با کسی اشتباه گرفته بود
_و با وجود این..
تا حرفشو خواست کامل کنه ، داشت میفتاد که زود گرفتمش که منم چون پام لنگ بود دوتایی افتادیم رو تخت ، افتاده بودم روش خواستم پاشم که مانع شد
_از اون موقع احساس پشیمونی یه .. لحظه هم منو ول نکرده.
_از حرفاتون چیزی نمیفهمم اقای جئون.
دوباره میخواستم پاشم دوباره مانع شد ، چه گیری کرده بودما!
۱۵.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.