(کیوت جذاب)پارت9
بلند شد رفت تو اتاق وقتی میخواستم برم تو اتاق
چنان عربده ای کشید که نزدیک بیافتم زمین
ا.ت:
برگشتم خونه
سرگیجه داشتم
چون خونه زیادی از دست داده بودم
رفتم توی اتاقم افتادم روی تخت
چشمامو بستم و به این فکر کردم که تهیونگ الان حالش چطوره ؟منو یادش هست؟هنوزم عاشقمه؟(توی فکر)
همه این سوال داشت دیوانم میکرد
نا خدا گاه زدم زیر گریه
انقدر گریه کردم که چشمام قرمز شده بود
که دستی موهامو داد پشت گوشم
ا.ت:
ترسیده پریدم بالا که با قیافه تهیونگ مواجه شدم
پریدم بغلش و کلی گریه کردم
اونم فقط دلداریم میداد
بعد که گریم تموم شد
هلش داد و بهش گفتم:
تو.....چرا....به من دروغ گفتی!!!(با داد).
تهیونگ:
من......میخواستم برگردم ولی....(با بغض)
ا.ت:
ولی چی؟؟!ها !؟به من فکر نکردی؟!به اینکه قلبم میشکنه؟!
(با گریه)
تهیونگ:
ا.ت.....تو بازم .....منو قضاوت کردی (با بغض)
ا.ت:
وقتی اینو گفت تازه متوجه بغض توی صداش شدم
آروم دستمو توی موهاش فرو بردم که زد زیر گریه
بغلش کردم که توی بغلم با گریه گفت :
من اونجا برای نجات جون مامان و بابام مجبور بودم توی یه مافیا کار کنم
ا.ت:
باشه باشه گریه نکن
تهیونگ :
اوهوم فقط بذار توی بغلت باشم
ا.ت:
اوهوم باشه
و بغلش کردم
که یهو صدای در اومد.........
خماری بمونید 😂😈
دوستان گلم ممنونم ازتون که ۲۰۰ تاییم کردین ممنونم خیلی زیاد ❤️❤️🥺😍😍💓💓😘😘😘😘😘😘
شرط پارت بعد:
لایک:۱۸
کامنت:۵
فالو:۱
دوستون دارم بای 🥺❤️😍😘
آهان راستی بچه ها من امروز باید وایه امتحانم بخونم و نمیتونم فعالیت کنم اگه وقت کردم فعالیت میکنم ممنون
امیدوارم درکم کنین ممنون 😘💗🥺
لایک،کامنت،فالو فراموش نشه 🥺❤️😘💗
چنان عربده ای کشید که نزدیک بیافتم زمین
ا.ت:
برگشتم خونه
سرگیجه داشتم
چون خونه زیادی از دست داده بودم
رفتم توی اتاقم افتادم روی تخت
چشمامو بستم و به این فکر کردم که تهیونگ الان حالش چطوره ؟منو یادش هست؟هنوزم عاشقمه؟(توی فکر)
همه این سوال داشت دیوانم میکرد
نا خدا گاه زدم زیر گریه
انقدر گریه کردم که چشمام قرمز شده بود
که دستی موهامو داد پشت گوشم
ا.ت:
ترسیده پریدم بالا که با قیافه تهیونگ مواجه شدم
پریدم بغلش و کلی گریه کردم
اونم فقط دلداریم میداد
بعد که گریم تموم شد
هلش داد و بهش گفتم:
تو.....چرا....به من دروغ گفتی!!!(با داد).
تهیونگ:
من......میخواستم برگردم ولی....(با بغض)
ا.ت:
ولی چی؟؟!ها !؟به من فکر نکردی؟!به اینکه قلبم میشکنه؟!
(با گریه)
تهیونگ:
ا.ت.....تو بازم .....منو قضاوت کردی (با بغض)
ا.ت:
وقتی اینو گفت تازه متوجه بغض توی صداش شدم
آروم دستمو توی موهاش فرو بردم که زد زیر گریه
بغلش کردم که توی بغلم با گریه گفت :
من اونجا برای نجات جون مامان و بابام مجبور بودم توی یه مافیا کار کنم
ا.ت:
باشه باشه گریه نکن
تهیونگ :
اوهوم فقط بذار توی بغلت باشم
ا.ت:
اوهوم باشه
و بغلش کردم
که یهو صدای در اومد.........
خماری بمونید 😂😈
دوستان گلم ممنونم ازتون که ۲۰۰ تاییم کردین ممنونم خیلی زیاد ❤️❤️🥺😍😍💓💓😘😘😘😘😘😘
شرط پارت بعد:
لایک:۱۸
کامنت:۵
فالو:۱
دوستون دارم بای 🥺❤️😍😘
آهان راستی بچه ها من امروز باید وایه امتحانم بخونم و نمیتونم فعالیت کنم اگه وقت کردم فعالیت میکنم ممنون
امیدوارم درکم کنین ممنون 😘💗🥺
لایک،کامنت،فالو فراموش نشه 🥺❤️😘💗
۵.۶k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.