for love P8
for love p7
ب.ج : تصادف کرده.
م.ج : چییییی؟؟
م : چطوری؟
ب.ج :امروز جلوی خیابون یان دونگ تصادف کرده.
ب.ر : خیابون یان دونگ؟؟؟
ب.ج : به خونه شما مربوط نیست نگران نباشید.
م.ج : واس چی دارین بحث میکنید؟؟ پاشین بریم دیگه
ب.ج : آقای هوانگ متاسفم بابت اتفاقاتی که....آیششش
م.ر : خانم هوانگ اگه راحت ترید بفرمائید عمارت خودتون تا اگه شد یه شب دیگه...
چیییییییی؟؟؟؟؟؟؟
جونگ کوک رو ول میکردم؟؟؟؟
هربار که برام قلدری میکرد بیشتر عاشقش میشدم.
از وقتی یادمه اون پسرو دوست داشتم.
هی خودمو گول میزدم که اون این بلاها رو سرت اورده و این چیزا ولی ته دلم همیشه براش قنج میرفت.
ادامه حرف مادر جونگ کوک رو نشنیدم فقط حرف مامان خودمو شنیدم.
م.ر : این چه حرفیه عزیزم معلومه که میایم
تو ده ثانیه همه سوار ماشیناشون بودن.
برعکس وقتی که ومده بودیم بابا انقدر تند میرفت که مامان حدود صد بار بهش گفت انقدر تند میره ماهم باید تخت بغلی جونگ کوک بخوابیم
بعد ده دقیقه به بیمارستان رسیدیم.
زود تر از همه از ماشین پیاده شدم و سمت پذیرش دوییدم.
+ خانم....آقای جئون جونگ کوک اینجا بستری اند؟؟
( لاولیا مسئول پذیرش رو با ^ م.پ ^ نشون میدم )
م.پ : بله عزیزماتاق 645 بستری شدن میتونی.....
نزاشتم حرفش تموم شه دوییدم سمت بخش بستری ها
اتاقشو پیدا کردم خواستم درو باز کنم که یه خانم پرستار جلومو گرفت.
پ : عزیزم نمیتونید وارد این اتاق شید
+ چی؟
پ : گفتم نمیتونید وارد اتاق شید این اتاق vip مخصوص اقای جئون جونگ....
همینطور که اون پرستار وراج داشت حرف میزد وارد اتاق شدم
جونگ کوک مثله یه پسره 4 ساله خوابیده بود
بهش نزدیک تر شدم که پرستاره جیغ زد.
پ : دختره روانی مگه من بهت نگفتم نرو اون تو ( با جیغ )
عین دیوونه ها پاشو میکوبید زمین و جیغ میزد
پ : همین الان بیا بیرون تا کل بیمارستانو خبر نکردم ( با جیغ بیشتر )
_ چی شده؟؟
جونگ کوک از خواب پرید.
اون پرستار هول سریع رفت روی تخت کوک نشست
پ : اوپا این دختره وارد اتاق شما شد
پ : من خواستم جلوشو بگیرم ولی....
_ رز؟؟؟
جونگ کوک بلند شد و منو با یه حرکت تو بغلش کشید
تحملمو از دست دادم و شروع کردم به هق هق گریه کردن
+ اصلا...هق... جواست به خودت....هق...هست؟؟؟
+ میدونی ...هق ....چند بار مردمو .... هق....زنده شدم؟؟؟
منو از خودش فاصله داد و بازومو گرفت
چونه مو با دستش داد بالا و چشماشو به چشمام دوخت
نمیتونستم جلوی اشکام رو بگیرم
بوسه ای به چشمام زد و دستشو رو سرم کشید
_ دورت بگردم چیزی نشد که
+ این چیزی نشدته؟؟/ اصلا فکر کردی اگه چیزیت میشد من باید چه خاکی....
داشتم حرف میزدم که بوسه اس رو لبم زد
+ هی هی هی این چه کاری درک میکنی که دارم باهات....
دوباره رو لبم بوسه کاشت
_ اگه به غر زدن ادامه بدی منم به بوسیدنت ادامه میدم
فکر کردم شوخی میکنه پس ادامه دادم
+ تو با خودت چی فکر کردی که هی منو ببو...
انگار شوخی نمیکرد
لباشو رو لبام گزاشت و از کمرم منو نزدیک خودش کرد
همینطور که با عشق داشتیم همو میبوسیدیم صدایی باعث شد به خودمون بیایم
م : هه آقارو با استرس اومدیم ببینیم زندست یا مرده داره دوست عزیز منو میبوسه
یهو از هم جدا شدیم و مینجیو دیدیم که دست به سینه جلو مون ایستاده
مینجی برگشت و دید خانواده ها دارن از ته راهرو میان
منو پیش خودش کشید و جونگ کوک رو رو تختش پرت کرد
وقتی خانواده ها اومدن انتظار داشتم اول حال جونگ کوک رو بپرسن ولی با حرفی که مامان جونگ کوک زد به معنی واقعی کلمه رنگ لبو شدم
م.ج .............
ب.ج : تصادف کرده.
م.ج : چییییی؟؟
م : چطوری؟
ب.ج :امروز جلوی خیابون یان دونگ تصادف کرده.
ب.ر : خیابون یان دونگ؟؟؟
ب.ج : به خونه شما مربوط نیست نگران نباشید.
م.ج : واس چی دارین بحث میکنید؟؟ پاشین بریم دیگه
ب.ج : آقای هوانگ متاسفم بابت اتفاقاتی که....آیششش
م.ر : خانم هوانگ اگه راحت ترید بفرمائید عمارت خودتون تا اگه شد یه شب دیگه...
چیییییییی؟؟؟؟؟؟؟
جونگ کوک رو ول میکردم؟؟؟؟
هربار که برام قلدری میکرد بیشتر عاشقش میشدم.
از وقتی یادمه اون پسرو دوست داشتم.
هی خودمو گول میزدم که اون این بلاها رو سرت اورده و این چیزا ولی ته دلم همیشه براش قنج میرفت.
ادامه حرف مادر جونگ کوک رو نشنیدم فقط حرف مامان خودمو شنیدم.
م.ر : این چه حرفیه عزیزم معلومه که میایم
تو ده ثانیه همه سوار ماشیناشون بودن.
برعکس وقتی که ومده بودیم بابا انقدر تند میرفت که مامان حدود صد بار بهش گفت انقدر تند میره ماهم باید تخت بغلی جونگ کوک بخوابیم
بعد ده دقیقه به بیمارستان رسیدیم.
زود تر از همه از ماشین پیاده شدم و سمت پذیرش دوییدم.
+ خانم....آقای جئون جونگ کوک اینجا بستری اند؟؟
( لاولیا مسئول پذیرش رو با ^ م.پ ^ نشون میدم )
م.پ : بله عزیزماتاق 645 بستری شدن میتونی.....
نزاشتم حرفش تموم شه دوییدم سمت بخش بستری ها
اتاقشو پیدا کردم خواستم درو باز کنم که یه خانم پرستار جلومو گرفت.
پ : عزیزم نمیتونید وارد این اتاق شید
+ چی؟
پ : گفتم نمیتونید وارد اتاق شید این اتاق vip مخصوص اقای جئون جونگ....
همینطور که اون پرستار وراج داشت حرف میزد وارد اتاق شدم
جونگ کوک مثله یه پسره 4 ساله خوابیده بود
بهش نزدیک تر شدم که پرستاره جیغ زد.
پ : دختره روانی مگه من بهت نگفتم نرو اون تو ( با جیغ )
عین دیوونه ها پاشو میکوبید زمین و جیغ میزد
پ : همین الان بیا بیرون تا کل بیمارستانو خبر نکردم ( با جیغ بیشتر )
_ چی شده؟؟
جونگ کوک از خواب پرید.
اون پرستار هول سریع رفت روی تخت کوک نشست
پ : اوپا این دختره وارد اتاق شما شد
پ : من خواستم جلوشو بگیرم ولی....
_ رز؟؟؟
جونگ کوک بلند شد و منو با یه حرکت تو بغلش کشید
تحملمو از دست دادم و شروع کردم به هق هق گریه کردن
+ اصلا...هق... جواست به خودت....هق...هست؟؟؟
+ میدونی ...هق ....چند بار مردمو .... هق....زنده شدم؟؟؟
منو از خودش فاصله داد و بازومو گرفت
چونه مو با دستش داد بالا و چشماشو به چشمام دوخت
نمیتونستم جلوی اشکام رو بگیرم
بوسه ای به چشمام زد و دستشو رو سرم کشید
_ دورت بگردم چیزی نشد که
+ این چیزی نشدته؟؟/ اصلا فکر کردی اگه چیزیت میشد من باید چه خاکی....
داشتم حرف میزدم که بوسه اس رو لبم زد
+ هی هی هی این چه کاری درک میکنی که دارم باهات....
دوباره رو لبم بوسه کاشت
_ اگه به غر زدن ادامه بدی منم به بوسیدنت ادامه میدم
فکر کردم شوخی میکنه پس ادامه دادم
+ تو با خودت چی فکر کردی که هی منو ببو...
انگار شوخی نمیکرد
لباشو رو لبام گزاشت و از کمرم منو نزدیک خودش کرد
همینطور که با عشق داشتیم همو میبوسیدیم صدایی باعث شد به خودمون بیایم
م : هه آقارو با استرس اومدیم ببینیم زندست یا مرده داره دوست عزیز منو میبوسه
یهو از هم جدا شدیم و مینجیو دیدیم که دست به سینه جلو مون ایستاده
مینجی برگشت و دید خانواده ها دارن از ته راهرو میان
منو پیش خودش کشید و جونگ کوک رو رو تختش پرت کرد
وقتی خانواده ها اومدن انتظار داشتم اول حال جونگ کوک رو بپرسن ولی با حرفی که مامان جونگ کوک زد به معنی واقعی کلمه رنگ لبو شدم
م.ج .............
۸.۰k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.