سناریو(وقتی خواهرشی و بهش سیلی میزنی......)
سناریو(وقتی خواهرشی و بهش سیلی میزنی......)
با دادشت یعنی وارث جدید خاندان مافیای سئو به یک بار رفته بودین دادشت برات هم مثل مادر بود و هم پدر هیچوقت چیزی برات کم نزاشته بود نه صداش رو برات بالا برده بود نه روت دستی بلند کرده بود تو دختر بی دردسر و آرومی بودی.
درسته سنت کم بود ولی خیلی باهوش بودی دادشت بشدت روت حساس بود نمیزاشت حتا یک تار مو از موهات کم بشه با اینکه مادر و پدری نداشتی هیچوقت نبودنشون رو حس نکردی چون چانگبین کنارت بود همینجوری که روی مبل ال بار لم داده بودی به دادشت چانگبین که اصلا معلوم نبود کجاست فکر میکردی پیش خودت گفتی قطعا پیش دوستشه پاشدی که یکم برای خودت خوش بگذرونی یکم رقصیدی ولی دیگه حوصلش رو نداشتی......
و رفتی یک دونه ویسکی سفارش دادی ویسکی رو توی دستت گرفتی و خوردی حس عجیبی داشتی گلوت میسوخت سرت یکم گیج رفت ولی یکی دیگه سفارش دادی همینجوری که لیوان ششم رو هم سر کشیدی و میخواستی لیوان هفتم رو هم بالا بکشی که دستی مانعت شد اصلا حواست نبود کیه دستت رو گرفت و کشید که از روی صندلی افتادی که.......
به صورت طرف مقابلت یعنی چانگبین سیلی زدی نگاه عصبیش رو بهت داد که لرزی توی وجودت افتاد مستیت پریده بود وقتی دیدی به کی سیلی زدی فقط دلت میخواست زمین باز شه و بری داخلش چانگبین بدون هیچ حرفی دستت رو گرفت و بردت و پرتت کرد تو ماشین و خودشم نشست خیلی میترسیدی از دادشت هر کاری بر میومد
ا.ت:او....
با دادی که سرت زد اشکت در اومد تا الان اینجوری سرت داد نزده بود
چانگبین:صدات در بیاد قطش میکنم(عربده)
هیچ حرفی نزدی بعد نیم ساعت رسیدین به خونه که خونه نبود یک پا کاخ بود از موهات رو گرفت و کشون کشون بردت تو عمارت پرتت کرد وسط اون عمارت و شروع کرد با پاش زدن به شکمت
ا.ت:د.ا.دش(ضعیف)
هر لحظه محکم تر از قبل میزد
چانگبین:پس دستت رو روی من بلند میکنی ها ع.و.ض.ی
بلای سرت میارم که مرغای آسمون که جای خود دارن خدا به حالت گریه کنه
از دستت گرفت و پرتت کرد تو زیر زمین و دره هم بست
پایان.
.....هانا.....
با دادشت یعنی وارث جدید خاندان مافیای سئو به یک بار رفته بودین دادشت برات هم مثل مادر بود و هم پدر هیچوقت چیزی برات کم نزاشته بود نه صداش رو برات بالا برده بود نه روت دستی بلند کرده بود تو دختر بی دردسر و آرومی بودی.
درسته سنت کم بود ولی خیلی باهوش بودی دادشت بشدت روت حساس بود نمیزاشت حتا یک تار مو از موهات کم بشه با اینکه مادر و پدری نداشتی هیچوقت نبودنشون رو حس نکردی چون چانگبین کنارت بود همینجوری که روی مبل ال بار لم داده بودی به دادشت چانگبین که اصلا معلوم نبود کجاست فکر میکردی پیش خودت گفتی قطعا پیش دوستشه پاشدی که یکم برای خودت خوش بگذرونی یکم رقصیدی ولی دیگه حوصلش رو نداشتی......
و رفتی یک دونه ویسکی سفارش دادی ویسکی رو توی دستت گرفتی و خوردی حس عجیبی داشتی گلوت میسوخت سرت یکم گیج رفت ولی یکی دیگه سفارش دادی همینجوری که لیوان ششم رو هم سر کشیدی و میخواستی لیوان هفتم رو هم بالا بکشی که دستی مانعت شد اصلا حواست نبود کیه دستت رو گرفت و کشید که از روی صندلی افتادی که.......
به صورت طرف مقابلت یعنی چانگبین سیلی زدی نگاه عصبیش رو بهت داد که لرزی توی وجودت افتاد مستیت پریده بود وقتی دیدی به کی سیلی زدی فقط دلت میخواست زمین باز شه و بری داخلش چانگبین بدون هیچ حرفی دستت رو گرفت و بردت و پرتت کرد تو ماشین و خودشم نشست خیلی میترسیدی از دادشت هر کاری بر میومد
ا.ت:او....
با دادی که سرت زد اشکت در اومد تا الان اینجوری سرت داد نزده بود
چانگبین:صدات در بیاد قطش میکنم(عربده)
هیچ حرفی نزدی بعد نیم ساعت رسیدین به خونه که خونه نبود یک پا کاخ بود از موهات رو گرفت و کشون کشون بردت تو عمارت پرتت کرد وسط اون عمارت و شروع کرد با پاش زدن به شکمت
ا.ت:د.ا.دش(ضعیف)
هر لحظه محکم تر از قبل میزد
چانگبین:پس دستت رو روی من بلند میکنی ها ع.و.ض.ی
بلای سرت میارم که مرغای آسمون که جای خود دارن خدا به حالت گریه کنه
از دستت گرفت و پرتت کرد تو زیر زمین و دره هم بست
پایان.
.....هانا.....
۶.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.