عشق درسایه سلطنت پارت 150
چیزی نگفتم
اروم انگشت شستش رو روی جای چکم کشید.. قیافه ام رو جمع کردم
تهیونگ: درد میکنه؟
اروم گفتم
مری: یه کم...
تهیونگ کلافه گفت
تهیونگ: میدونم ازم متتفری که نتونستم ازت حمایت کنم..
سریع گفتم
تهیونگ: نه...
ناباور نگام کرد که سر پایین انداختم.. چونه ام رو گرفت و گفت
تهیونگ: پس چرا سرتو مینداری پایین؟؟ چرانگام نمیکنی؟ منو مقصر میدونی؟
اروم دستم رو روی دستش که چونه ام رو گرفته بود گذاشتم و گفتم
مری: تقصیر شما نبود.. شد دیگه...
لبخند باریکی بهم زد و سرش رو کمی کج کرد و دقیق نگام کرد و بعد اروم منو کشید تو بغلش متعجب به ضربان بلند قلبم گوش سپردم..اروم دستش رو روی موهام کشید..
تهیونگ: واسه ماموريت من اینجوری شد..
و منو از بغلش بیرون کشید و بو*سه خیلی نرم و کوتاهی روی گونه ام زد..اروم چشمم رو بستم چقدر توجهش شیرین و لذت بخش بود..
مری: قبلا هم گفتم .. خودم صورتم رو به دستای مادرتون کوبیدم. اونم با عشق..
لبخندی زد و گفت
تهیونگ: نمیدونستم انقدر مادرم رو دوست داری...
مری: او هو... عشق دل به دل راه داره.. اونم همین طور.
ریز خندیدم
مری: اولین بارم نیست چک میخورم..
تهیونگ: به هر حال تو کشور من اولی بود..
زل زدم تو چشمش و گفتم
مری: دومی و سومی بود..
چشماشو تنگ کرد که گفتم
مری: اولیش رو خودتون افتتاح کردین. یادتون نیست؟ نصفه شب.. تبر...
زیر لب ٫٫ اوه اوهی٫٫ گفت و لبخندش گشاد شد که سعی میکرد جمعش کنه و از داخل لپش رو گاز گرفته بود که لبخندش عمیق تر نشه و با لحن خاص و شیطونی گفت
تهیونگ: به هر حال.. مقصود اینه که هیچ کس جز من حق نداره روت دست بلند کنه...
زل زدم تو چشمش و زدم زیر خنده با لبخند نگام کرد..
به نامجون اشاره کرد و گفت
تهیونگ: بیارش اینجا..
نامجون ظرفی رو روی توی دست تهیونگ گذاشت که ندیدمش..
تهیونگ شونه ام رو هل داد عقب و روی صندلی گوشه راهرو نشوندم..با تعجب نگاش کردم ظرف رو جلوی ژاکلین گرفت و گفت
تهیونگ:اینو بگیر بزن رو رد چک صورت بانو..
ژاکلین سریع جلو اومد و تعظیم کرد و ظرف رو گرفت
ژاکلین دست برد داخل ظرف و مواد سبزی مانندی رو اروم و با احتیاط روی صورتم میذاشت..
به تهیونگ خیره شدم...اونم دستش رو پشتش قفل کرده بود و نگام میکرد..
تهیونگ: نمیخوام ردش رو صورتت بمونه...
چیزی نگفتم..اونم دیگه چیزی نگفت..
ژاکلین قشنگ اون نصفه صورتم رو با ماده شبیه سبزی
پوشوند..
تهیونگ همونجور که میرفت و گفت
تهیونگ:بذار چندین ساعت بمونه..
و دور شد...توجه هاش فوق العاده قشنگ بود... حسابی ذوق کردم..
****
پارت باقی مانده که دیروز نشد بزارم
اروم انگشت شستش رو روی جای چکم کشید.. قیافه ام رو جمع کردم
تهیونگ: درد میکنه؟
اروم گفتم
مری: یه کم...
تهیونگ کلافه گفت
تهیونگ: میدونم ازم متتفری که نتونستم ازت حمایت کنم..
سریع گفتم
تهیونگ: نه...
ناباور نگام کرد که سر پایین انداختم.. چونه ام رو گرفت و گفت
تهیونگ: پس چرا سرتو مینداری پایین؟؟ چرانگام نمیکنی؟ منو مقصر میدونی؟
اروم دستم رو روی دستش که چونه ام رو گرفته بود گذاشتم و گفتم
مری: تقصیر شما نبود.. شد دیگه...
لبخند باریکی بهم زد و سرش رو کمی کج کرد و دقیق نگام کرد و بعد اروم منو کشید تو بغلش متعجب به ضربان بلند قلبم گوش سپردم..اروم دستش رو روی موهام کشید..
تهیونگ: واسه ماموريت من اینجوری شد..
و منو از بغلش بیرون کشید و بو*سه خیلی نرم و کوتاهی روی گونه ام زد..اروم چشمم رو بستم چقدر توجهش شیرین و لذت بخش بود..
مری: قبلا هم گفتم .. خودم صورتم رو به دستای مادرتون کوبیدم. اونم با عشق..
لبخندی زد و گفت
تهیونگ: نمیدونستم انقدر مادرم رو دوست داری...
مری: او هو... عشق دل به دل راه داره.. اونم همین طور.
ریز خندیدم
مری: اولین بارم نیست چک میخورم..
تهیونگ: به هر حال تو کشور من اولی بود..
زل زدم تو چشمش و گفتم
مری: دومی و سومی بود..
چشماشو تنگ کرد که گفتم
مری: اولیش رو خودتون افتتاح کردین. یادتون نیست؟ نصفه شب.. تبر...
زیر لب ٫٫ اوه اوهی٫٫ گفت و لبخندش گشاد شد که سعی میکرد جمعش کنه و از داخل لپش رو گاز گرفته بود که لبخندش عمیق تر نشه و با لحن خاص و شیطونی گفت
تهیونگ: به هر حال.. مقصود اینه که هیچ کس جز من حق نداره روت دست بلند کنه...
زل زدم تو چشمش و زدم زیر خنده با لبخند نگام کرد..
به نامجون اشاره کرد و گفت
تهیونگ: بیارش اینجا..
نامجون ظرفی رو روی توی دست تهیونگ گذاشت که ندیدمش..
تهیونگ شونه ام رو هل داد عقب و روی صندلی گوشه راهرو نشوندم..با تعجب نگاش کردم ظرف رو جلوی ژاکلین گرفت و گفت
تهیونگ:اینو بگیر بزن رو رد چک صورت بانو..
ژاکلین سریع جلو اومد و تعظیم کرد و ظرف رو گرفت
ژاکلین دست برد داخل ظرف و مواد سبزی مانندی رو اروم و با احتیاط روی صورتم میذاشت..
به تهیونگ خیره شدم...اونم دستش رو پشتش قفل کرده بود و نگام میکرد..
تهیونگ: نمیخوام ردش رو صورتت بمونه...
چیزی نگفتم..اونم دیگه چیزی نگفت..
ژاکلین قشنگ اون نصفه صورتم رو با ماده شبیه سبزی
پوشوند..
تهیونگ همونجور که میرفت و گفت
تهیونگ:بذار چندین ساعت بمونه..
و دور شد...توجه هاش فوق العاده قشنگ بود... حسابی ذوق کردم..
****
پارت باقی مانده که دیروز نشد بزارم
۳۵.۱k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.