𝕻𝖆𝖗𝖙 ¹²
خون مورد علاقه ی من(𝙈𝙮 𝙛𝙖𝙫𝙤𝙪𝙧𝙞𝙩𝙚 𝙗𝙡𝙤𝙤𝙙) 𝕻𝖆𝖗𝖙¹²
خیلی باهام خوب رفتار میکردن تا قبل از اینکه بیام اینجا و دیگه محبت هاشون رو نبینم £ ججوری شد اومدی اینجا + خب پدر فعلیم وضع مالیش زیاد خوب نیست وتا یک ماه پیش.....خالم و خودش رو گروگان گرفتن مثل اینکه به این ارباب اینجا بدهکار بوده و زمان بهش دادن پرداخت کنه اما نتونسته و به من هیچی نگفتن یکی از این زیر دست هاش به جاش گفت که منو میبره که خدمتکار اینجا باشه و اگرنه اونا رو میکشت منم دوست نداشتم کسی دیگه ای رو از دست بدم قبول کردم خب من با شما دو تا که آشنا شدم هم خوشحالم چون من یتیم بودم و کسی منو به عنوان دوست قبول نمیکرد مرسی که پیشم هستین سه تایی هم دیگه رو بغل کردیم ¥ ما هم خوشحالیم £ دوستون دارم........
.
.
.
.
.
دو روز گذشته کمی خوب شدم کار ها رو به سختی انجام میدادم یه زنی اومد تو . زنه: تهیونگ کجاس + تو اتاقش . زنه رفت بالا یه چن دقیقه بعد اومد پایین گفت: شی آه دخترم اینجایی _ مامان بسه . چه اتفاقی داره میوفته دارم گیج میشم نگاهی به شی آه کردم تو شک بود تهیونگ هم اون بالا.....
این خامم دیگا کیه یکی پشتم میگفت: ٪ ایشون مادر اربابن. اون یکی: ارع ........ زنه: شی آه این چه لباسیه پوشیدی رفت سمت شی آه تهیونگ کلافه بود قضیه چیه + شی آه مادرته......تو خواهر این عوضی هستی ¥ ا/ت بهت توضیح میدم + ولم کن ¥ ا/ت خواهش میکنم بزار بهت توضیح بدم + چه توضیحی . زنه: شی آه این کیه داره به تهیونگ فحش میده & دوستش......نگاهی به دور و برم انداختم گیج بودم نمیتونستم رو پاهام وایسم افتادم رو زمین & ا/ت خوبی + بدون اینکه به حرف کسی توجه کنم بلند شدم و رفتم تو حیاط + چرا اینطوری شد ¥ ا/ت صبر کن + شی آه چرا نگفتی بهم آخ. اومد سمتم با چشمای پر از اشک گفت ¥ ببخشید ببخشید بهت نگفتم چون زمان مناسبی پیدا نکردم بهت بگم + درست توضیح بده ¥ خب فهمیدم تو عمارت برادرمی اومدم اینجا هیچکدوم از خدمتکار ها نمیدونستن که تهیونگ.......
𝙇𝙞𝙠𝙚➪ ³⁰
𝘾𝙤𝙢𝙢𝙚𝙣𝙩➪ ²⁰⁰
خیلی باهام خوب رفتار میکردن تا قبل از اینکه بیام اینجا و دیگه محبت هاشون رو نبینم £ ججوری شد اومدی اینجا + خب پدر فعلیم وضع مالیش زیاد خوب نیست وتا یک ماه پیش.....خالم و خودش رو گروگان گرفتن مثل اینکه به این ارباب اینجا بدهکار بوده و زمان بهش دادن پرداخت کنه اما نتونسته و به من هیچی نگفتن یکی از این زیر دست هاش به جاش گفت که منو میبره که خدمتکار اینجا باشه و اگرنه اونا رو میکشت منم دوست نداشتم کسی دیگه ای رو از دست بدم قبول کردم خب من با شما دو تا که آشنا شدم هم خوشحالم چون من یتیم بودم و کسی منو به عنوان دوست قبول نمیکرد مرسی که پیشم هستین سه تایی هم دیگه رو بغل کردیم ¥ ما هم خوشحالیم £ دوستون دارم........
.
.
.
.
.
دو روز گذشته کمی خوب شدم کار ها رو به سختی انجام میدادم یه زنی اومد تو . زنه: تهیونگ کجاس + تو اتاقش . زنه رفت بالا یه چن دقیقه بعد اومد پایین گفت: شی آه دخترم اینجایی _ مامان بسه . چه اتفاقی داره میوفته دارم گیج میشم نگاهی به شی آه کردم تو شک بود تهیونگ هم اون بالا.....
این خامم دیگا کیه یکی پشتم میگفت: ٪ ایشون مادر اربابن. اون یکی: ارع ........ زنه: شی آه این چه لباسیه پوشیدی رفت سمت شی آه تهیونگ کلافه بود قضیه چیه + شی آه مادرته......تو خواهر این عوضی هستی ¥ ا/ت بهت توضیح میدم + ولم کن ¥ ا/ت خواهش میکنم بزار بهت توضیح بدم + چه توضیحی . زنه: شی آه این کیه داره به تهیونگ فحش میده & دوستش......نگاهی به دور و برم انداختم گیج بودم نمیتونستم رو پاهام وایسم افتادم رو زمین & ا/ت خوبی + بدون اینکه به حرف کسی توجه کنم بلند شدم و رفتم تو حیاط + چرا اینطوری شد ¥ ا/ت صبر کن + شی آه چرا نگفتی بهم آخ. اومد سمتم با چشمای پر از اشک گفت ¥ ببخشید ببخشید بهت نگفتم چون زمان مناسبی پیدا نکردم بهت بگم + درست توضیح بده ¥ خب فهمیدم تو عمارت برادرمی اومدم اینجا هیچکدوم از خدمتکار ها نمیدونستن که تهیونگ.......
𝙇𝙞𝙠𝙚➪ ³⁰
𝘾𝙤𝙢𝙢𝙚𝙣𝙩➪ ²⁰⁰
۴۹.۲k
۰۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.