p:²⁵
رفت سمت در رانند و خواست سوار شه ک مکث کرد و برگشت....
جین:چی شد ...کله گچی نمیخوای سوار شی ...نظرت عوض شد؟!...
سریع گفتم:ن بابا من خر کی باشم....یعنی من ههه چرا باید نزم عوض شه...فقط...
سرشو تکون داد و سوالی گفت:هوم؟
یونجی: هیچی...(یه لب خند دندون نما زدم و گفتم) عقب میشینم...
رفتم سمت در عقب و دستم به دستگیره نرفته بود ک با صدای نسبتا بلندی ک پرام ریخت و سه متر پریدم هوا گفت:مگه راننده شخصیتم؟!....
همنطور ک دستم روی قلبم ک داشت تند میزد بود گفتم:چته بابا.....یواش...قبلم ریخت..
جین:خیلی پرویی
یونجی:اره میدونم ....لطف داری ...
جین:رو نیست ک
یونجی:الان میگید چیکار کنم ارباب عزیز تر از جانم...
جین:لفظ قلم نیا اصلا بهت نمیاد تا دو دقه پیش میخواستی قورتم بدی ....بیا جلو بشین...
این گفت و در و باز کرد و نشست...منم به پهنای صورت اداشو در اوردم وقتی خیالم راحت شد رفتم نشستم درم محکم بستم....
جین:تقصیر منه ک نمیبرم پست بدم!
با تعجب گفتم:پسم بدی ....کجا؟
جین:باغ وحشی ک فرار کردی ...جایزه خوبیم گذاشتن واست ...
ایییی این پسره داره بد حرصم و درمیارههه هاااا سوزن میارم میترکونمششششش....از حرص زیاد لبم روی هم فشار میدادم اصلا دیگ دلم نمیخواست جوابشو بدم ...ایش
وقتی دید جواب نمیدم برگشت سمت و یه نگاه عاقل اندر سفیه انداخت و گفت:وقتی حرص میخوری بانمک میشی ...نوک دماغت قرمز شده...
اینو ک گفت بی اراده دستم رفت سمت نوک دماغم ک خندش رفت هوا....ای درد ...ای ...هوفففف چهار تا دندون جلو و گذاشتم روی لب پاینم و گفتم :ووو....تو خوبی
جین:اون ک معلومه...
دیگ کشش ندادم...اونم حرفی نزن ...فک کنم ساعت دیگ نزدیک به سه باشع ....جاده ام بدجور تاریک چون جوری ک من دیدم از جاده فرعی رفت ...و اونجام هیچ روشنایی نیست...من تصمیم گرفتم بخوابم چون بدجور چشمام داشت دو دو میزد ...اروم سرم و تکیه دادم ک به سه نرسید غش کردم از خستگی...
تو عالم خواب بودم ک حس کردم ماشین از حرکت وایستاد ...اروم چشمام و باز کردم ک چیزی جز سیاهی ندیدم...برگشتم سمت ارباب جین ک دستاش روی فرمون بود سرشو بهش تکیه داده بود ...اسمش و صدا زدم ولی جوابی نشنیدم ....یکم ترس تو دلم افتاد نکنه....چیزیش شده باشه ....اروم دستم و گذاشتم روی شونشو تکون دادم...
یونجی:ار..باب جین...
بازم صدای نشنیدم ترسم بیشتر شده بود دور برم همه چی سیاه بود هیچ چیز معلوم نبود ....قبلم تند تند میزد ...دستم و بیشتر تکون دادم اینبار داد زدم ...
یونجی:ارباابببب جینن....جیننن..خواهش میکنم بیدار شو ....جیننننن
با جیغ اخر سرش و اورد بالا و گفت:چه خبرتههه؟
بغضم شکست و با گریه گفتم:فک کردم چیزیت شده....
با حالت تعجب داشت نگام میکرد ک بعد چن مین اروم گفت:فقط...فقط سرم گیج رفت ماشین و زدم کنار...همین...چرا گریه میکنی اخه...
یونجی:خب...ترسیدم ....گفتم شاید بلایی سرت اومده ...اینجا خیلی ترسناکه...
جین:میبینی ک سالمم ...نترس چیزی نیست الان حرکت میکنیم....
از شدت گریم کم شده بود تقریبا فقط فین فین میکردم...
یونجی:ولی گفتی سرت گیج رفته...
جین:اره ...مشکلی نیست...
دو دل بودم بگم یا ن ولی اخرش دلو زدم به دریا و گفتم:میخواین من برونم...
با تعجبی ک توی چشماش بود برگشت سمت و گفت:مگه بلدی؟
یونجی:اهوم....یه مدت خونه پدرتون...با جون مین یاد گرفتم...
جین:جون مین؟.... اسمش اشنا نیست ..کی هست...
یونجی:یکی از نگهبانای عمارت بود...از بچگی با من و ا/ت دوست بود و هوامون و داشت ...ا/ت زیاد با ما نیمومد اینور و اونور میگفت از زیر کار در نرم ولی وقتی باهاش میرفتیم بیرون خیلی خوش میگذشت...
جین:ک اینطور...
دستم و گذاشتم جلوی دهنم ...ای لال بمیری میتونستی ببندی مدرک جرمات و رو نکنی....این دهنم چفت و بست نداره ....
جین:خیلی خب بیا بشین ....
از ماشین پیاده شد منم یدونه زدم توی سرم و گفتم ادم باش ...سریع پیاده شدم و رفتم جای راننده نشستم ...اونم زود تر از من نشسته بود ...خب شروع میکنیم....نفس عمیق........................(در حال تلاش)....ایی پس این پدال ها کجاست....سرمو بردم پایین...عه اینجان ...دوباره میرفتم بالا هر چی پامو میزدم لمسشون نمیکردم ک با صدای کفری جین برگشتم سمتش...
جین:ببینم قرار تا کی اینجا بمونیم...
در حال تلاش برای رسیدن به پدال ها گفتم:ای....بابا...یه ...دقه ....دندون...روی....جیگرت بزاررر...
وقتی دید دارم زور میزنم گفت:میشه بگی داری چیکار میکنی؟!
یونجی:میگم این پدالات همیشه انقد عقبن......پاهام....نمیرسن...
جین:چی شد ...کله گچی نمیخوای سوار شی ...نظرت عوض شد؟!...
سریع گفتم:ن بابا من خر کی باشم....یعنی من ههه چرا باید نزم عوض شه...فقط...
سرشو تکون داد و سوالی گفت:هوم؟
یونجی: هیچی...(یه لب خند دندون نما زدم و گفتم) عقب میشینم...
رفتم سمت در عقب و دستم به دستگیره نرفته بود ک با صدای نسبتا بلندی ک پرام ریخت و سه متر پریدم هوا گفت:مگه راننده شخصیتم؟!....
همنطور ک دستم روی قلبم ک داشت تند میزد بود گفتم:چته بابا.....یواش...قبلم ریخت..
جین:خیلی پرویی
یونجی:اره میدونم ....لطف داری ...
جین:رو نیست ک
یونجی:الان میگید چیکار کنم ارباب عزیز تر از جانم...
جین:لفظ قلم نیا اصلا بهت نمیاد تا دو دقه پیش میخواستی قورتم بدی ....بیا جلو بشین...
این گفت و در و باز کرد و نشست...منم به پهنای صورت اداشو در اوردم وقتی خیالم راحت شد رفتم نشستم درم محکم بستم....
جین:تقصیر منه ک نمیبرم پست بدم!
با تعجب گفتم:پسم بدی ....کجا؟
جین:باغ وحشی ک فرار کردی ...جایزه خوبیم گذاشتن واست ...
ایییی این پسره داره بد حرصم و درمیارههه هاااا سوزن میارم میترکونمششششش....از حرص زیاد لبم روی هم فشار میدادم اصلا دیگ دلم نمیخواست جوابشو بدم ...ایش
وقتی دید جواب نمیدم برگشت سمت و یه نگاه عاقل اندر سفیه انداخت و گفت:وقتی حرص میخوری بانمک میشی ...نوک دماغت قرمز شده...
اینو ک گفت بی اراده دستم رفت سمت نوک دماغم ک خندش رفت هوا....ای درد ...ای ...هوفففف چهار تا دندون جلو و گذاشتم روی لب پاینم و گفتم :ووو....تو خوبی
جین:اون ک معلومه...
دیگ کشش ندادم...اونم حرفی نزن ...فک کنم ساعت دیگ نزدیک به سه باشع ....جاده ام بدجور تاریک چون جوری ک من دیدم از جاده فرعی رفت ...و اونجام هیچ روشنایی نیست...من تصمیم گرفتم بخوابم چون بدجور چشمام داشت دو دو میزد ...اروم سرم و تکیه دادم ک به سه نرسید غش کردم از خستگی...
تو عالم خواب بودم ک حس کردم ماشین از حرکت وایستاد ...اروم چشمام و باز کردم ک چیزی جز سیاهی ندیدم...برگشتم سمت ارباب جین ک دستاش روی فرمون بود سرشو بهش تکیه داده بود ...اسمش و صدا زدم ولی جوابی نشنیدم ....یکم ترس تو دلم افتاد نکنه....چیزیش شده باشه ....اروم دستم و گذاشتم روی شونشو تکون دادم...
یونجی:ار..باب جین...
بازم صدای نشنیدم ترسم بیشتر شده بود دور برم همه چی سیاه بود هیچ چیز معلوم نبود ....قبلم تند تند میزد ...دستم و بیشتر تکون دادم اینبار داد زدم ...
یونجی:ارباابببب جینن....جیننن..خواهش میکنم بیدار شو ....جیننننن
با جیغ اخر سرش و اورد بالا و گفت:چه خبرتههه؟
بغضم شکست و با گریه گفتم:فک کردم چیزیت شده....
با حالت تعجب داشت نگام میکرد ک بعد چن مین اروم گفت:فقط...فقط سرم گیج رفت ماشین و زدم کنار...همین...چرا گریه میکنی اخه...
یونجی:خب...ترسیدم ....گفتم شاید بلایی سرت اومده ...اینجا خیلی ترسناکه...
جین:میبینی ک سالمم ...نترس چیزی نیست الان حرکت میکنیم....
از شدت گریم کم شده بود تقریبا فقط فین فین میکردم...
یونجی:ولی گفتی سرت گیج رفته...
جین:اره ...مشکلی نیست...
دو دل بودم بگم یا ن ولی اخرش دلو زدم به دریا و گفتم:میخواین من برونم...
با تعجبی ک توی چشماش بود برگشت سمت و گفت:مگه بلدی؟
یونجی:اهوم....یه مدت خونه پدرتون...با جون مین یاد گرفتم...
جین:جون مین؟.... اسمش اشنا نیست ..کی هست...
یونجی:یکی از نگهبانای عمارت بود...از بچگی با من و ا/ت دوست بود و هوامون و داشت ...ا/ت زیاد با ما نیمومد اینور و اونور میگفت از زیر کار در نرم ولی وقتی باهاش میرفتیم بیرون خیلی خوش میگذشت...
جین:ک اینطور...
دستم و گذاشتم جلوی دهنم ...ای لال بمیری میتونستی ببندی مدرک جرمات و رو نکنی....این دهنم چفت و بست نداره ....
جین:خیلی خب بیا بشین ....
از ماشین پیاده شد منم یدونه زدم توی سرم و گفتم ادم باش ...سریع پیاده شدم و رفتم جای راننده نشستم ...اونم زود تر از من نشسته بود ...خب شروع میکنیم....نفس عمیق........................(در حال تلاش)....ایی پس این پدال ها کجاست....سرمو بردم پایین...عه اینجان ...دوباره میرفتم بالا هر چی پامو میزدم لمسشون نمیکردم ک با صدای کفری جین برگشتم سمتش...
جین:ببینم قرار تا کی اینجا بمونیم...
در حال تلاش برای رسیدن به پدال ها گفتم:ای....بابا...یه ...دقه ....دندون...روی....جیگرت بزاررر...
وقتی دید دارم زور میزنم گفت:میشه بگی داری چیکار میکنی؟!
یونجی:میگم این پدالات همیشه انقد عقبن......پاهام....نمیرسن...
۱۶۴.۹k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.