فیک my life p1
_ویو آت
جدیدا به کره مهاجرت کردم برای درس خوندن . داشتم تو کافه تریای دانشگاه قهوه می خوردم که چشمم افتاد به میز کلاس طبقه دوم (ما طبقه اولیم) بچه ی معروف دانشگاه که اسمش پارک جیمین بود رو دیدم
همه ی دانشگاه روی اون کراش داشتن اما من نه
اون بخاطر صدای و قیافه خوبی که داشت معروف بود .
من مثل بقیه روش کراش نداشتم چون از کسایی که زیادی معروفن زیاد خوشم نمیاد
مثلاً اگه یهو من باهاش ازدواج کنم همه دانشگاه می ریزند سر من.
اون داشت با صمیمی ترین دوست هاش حرف می زد که اسمشونو تهیونگ و جانک کوک بود.
دوست صمیمی ام الی فقط زل زده بود به جیمین
گفتم قهوه رو بخور سرد می شه
گفت مگه این جیگر میزاره ؟؟
آهی کشیدم و بیخیالش شدم
قهوه ام رو خوردم و راهی کلاسم شدم
+ویو جیمین
زنگ خورده بود و قرار بود تهیونگ و جانک کوک بیان خونمون
چون هر سه مون رشته موسیقی می خونیم و باید با هم تمرین کنیم
بابام برامون ماشین فرستاده بود با راننده و بادیگارد
انقدر که دخترای دانشگاه می ریزن سرم بابام همیشه یه بادیگارد میزاره پیشم تا مراقبم باشه
راستش من خودم دوست ندارم اصلا با این جور دخترا ازدواج کنم و بابام هم داره دنبال یه دختر خوب برام می گرده
وسط تمرین موسیقی بودیم که بابام صدام زد
بابا °
جیمین+
° پسرم بیا کارت دارم
+چشم الان میام
°پسرم یه دختر خوب برات پیدا کردم
+چی؟کی؟؟
°اسمش آت عه مث اینکه تو دانشگاه شماس و......
+نههه من با اون جور دخترا نمی ازدواجمممم
°نه این از اونا نیست . رشته ریاضی عه درسش هم خوبه و برای تحصیل به کشور ما اومده و می اینکه واقعا از اونایی نیست که دنبالت میوفته
+عکسشو ببینم؟
°بیا اینها.....
وای.......این همون دختر خوشگلس که کلاس پایینی عه و دنبالم نمی یوفته !
من اینو می شناسم
چند بار دیدمش...
+خب کی بریم خواستگاری اش؟
°فردا ....لباساتو آماده کن برای فردا.........
پایان پارت ۱
لایک کنین پارت بعدو بزارم❤️🍓
جدیدا به کره مهاجرت کردم برای درس خوندن . داشتم تو کافه تریای دانشگاه قهوه می خوردم که چشمم افتاد به میز کلاس طبقه دوم (ما طبقه اولیم) بچه ی معروف دانشگاه که اسمش پارک جیمین بود رو دیدم
همه ی دانشگاه روی اون کراش داشتن اما من نه
اون بخاطر صدای و قیافه خوبی که داشت معروف بود .
من مثل بقیه روش کراش نداشتم چون از کسایی که زیادی معروفن زیاد خوشم نمیاد
مثلاً اگه یهو من باهاش ازدواج کنم همه دانشگاه می ریزند سر من.
اون داشت با صمیمی ترین دوست هاش حرف می زد که اسمشونو تهیونگ و جانک کوک بود.
دوست صمیمی ام الی فقط زل زده بود به جیمین
گفتم قهوه رو بخور سرد می شه
گفت مگه این جیگر میزاره ؟؟
آهی کشیدم و بیخیالش شدم
قهوه ام رو خوردم و راهی کلاسم شدم
+ویو جیمین
زنگ خورده بود و قرار بود تهیونگ و جانک کوک بیان خونمون
چون هر سه مون رشته موسیقی می خونیم و باید با هم تمرین کنیم
بابام برامون ماشین فرستاده بود با راننده و بادیگارد
انقدر که دخترای دانشگاه می ریزن سرم بابام همیشه یه بادیگارد میزاره پیشم تا مراقبم باشه
راستش من خودم دوست ندارم اصلا با این جور دخترا ازدواج کنم و بابام هم داره دنبال یه دختر خوب برام می گرده
وسط تمرین موسیقی بودیم که بابام صدام زد
بابا °
جیمین+
° پسرم بیا کارت دارم
+چشم الان میام
°پسرم یه دختر خوب برات پیدا کردم
+چی؟کی؟؟
°اسمش آت عه مث اینکه تو دانشگاه شماس و......
+نههه من با اون جور دخترا نمی ازدواجمممم
°نه این از اونا نیست . رشته ریاضی عه درسش هم خوبه و برای تحصیل به کشور ما اومده و می اینکه واقعا از اونایی نیست که دنبالت میوفته
+عکسشو ببینم؟
°بیا اینها.....
وای.......این همون دختر خوشگلس که کلاس پایینی عه و دنبالم نمی یوفته !
من اینو می شناسم
چند بار دیدمش...
+خب کی بریم خواستگاری اش؟
°فردا ....لباساتو آماده کن برای فردا.........
پایان پارت ۱
لایک کنین پارت بعدو بزارم❤️🍓
۲.۳k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.