ویو جونگ کوک:
ویو جونگ کوک:
تموم شد............چهره بی نقصش با پارچه سفید پوشانده شد . درست شب عروسیش .............................روز بختش شد روز مرگش. قطره ای اشک از کنار چشمش سر خورد.......
...................
هیونجین با دو به سمت دکتر رفت و با بغض سراغشو گرفت
هیونجین:دکتر ب...بچه چی شد*بغض*
دکتر:شما کی هستین؟
هیون:ه...هوانگ هیونجین هستم
دکتر:دنبالم بیاین
دکتر هیون رو به اتاقی برد
ویو هیون:
اون خیلی .....کوچولو عه هنوز سه ماهش بود برای همین گذاشته بودنش توی ی دستگاه مخصوص
دکتر:چند روز قبل خانم کیم اومدن و گفتن قراره اتفاقی بیفته و گفتن به همسرشون چیزی نگم و گفت بچه رو به شما نشون بدم
هیونجینلبحند بی جونی زد
هیون:ممنون
*چهار ماه بعد ویو هیون*
دوباره حال جنی بد شده بود داشت توی خیالش با ا/ت حرف میزد امید وارم کارش به بیمارستان نکشه
جئون بی رحم تر از قبل بود...... دیوونه تر شده بود بی دلیل روزی چهار نفرو می کشت . و من؟ پوچ و توخالی و..........تنها دلیلی که هنوز تو سئولم جنی و اون کوچولوعه از دستگاه درش اوردن قراره من سرپرستیشو به عهده بگیرم
نمی زارمم مثل ا/ت توی دست جئون هلاک بشه
جنی ویو :
نه......اون نرفته اون تا منو خاک نکنه خودش نمیمیره
با بغل هیون اروم تر شدم
جنی:هیون تو منو ول نمی کنی مگه نه
هیون:نه.....
دختر به خودت بیا مثلا مافیایی
جنی:*اروم خندید*
جنی:باید یچیزی رو ببینی
منو به اتاق ا/ت برد ....هنوزم بوی ا/ت و می ده
ی فلش برداشت و توی لپتاپ پلی کرد
ویدیو:
ا/ت:اگه این ویدیو رو میبینین یعنی من مردم و امیدوارم زودتر این ویدیو رو پیدا کنین
فردا روز عروسیمه
و همچنین روز مرگم
جونگ کوک قراره کارمو تموم کنه *پوزخند و چشماش پر شد*
وقتی داشت با تلفن حرف می زد شنیدم
من دیگه نمی خوام مقاومت کنم
حتی به خاطر این کچولو
جنی!
جنی به خودت بیا می خوام باندو تو به عهده بگیری و
گریه نکن مافیا گریه نمی کنه*خنده*
هیونجیناا سعی نکن انتقاممو بگیری می خوام از این کوچولو مراقبت کنی
سه ماهشه به دکتر گفتم گفت می تونه زنده بمونه پس مراقبش باش
هیونجینا خوشحالم که شناختمت*لبخند*
فلش بک به ملاقات ا/ت و جونگ کوک تو بیمارستان
مرد وارد اتاق شد
چشمای دخترک نیمه باز بود
کوک:کی می گفت ی روزی ملکه مافیا به این روز بیفته *پوزخند*
کوک:می دونی ..... کشتنت کمی قلبمو به درد میاره اما نمیتونم ی بمب ساعتی با خودم نگه دارم اما می دونی باهات خیلی خوش گذشت*نیشخند*
پسر ی سرنگ برداشت و به سرنگ ا/ت تزریق کرد(ادمین علاقه خاصی به سرنگ داره😂😂)
کوک:خوب بخوابی پرنسس
تموم شد............چهره بی نقصش با پارچه سفید پوشانده شد . درست شب عروسیش .............................روز بختش شد روز مرگش. قطره ای اشک از کنار چشمش سر خورد.......
...................
هیونجین با دو به سمت دکتر رفت و با بغض سراغشو گرفت
هیونجین:دکتر ب...بچه چی شد*بغض*
دکتر:شما کی هستین؟
هیون:ه...هوانگ هیونجین هستم
دکتر:دنبالم بیاین
دکتر هیون رو به اتاقی برد
ویو هیون:
اون خیلی .....کوچولو عه هنوز سه ماهش بود برای همین گذاشته بودنش توی ی دستگاه مخصوص
دکتر:چند روز قبل خانم کیم اومدن و گفتن قراره اتفاقی بیفته و گفتن به همسرشون چیزی نگم و گفت بچه رو به شما نشون بدم
هیونجینلبحند بی جونی زد
هیون:ممنون
*چهار ماه بعد ویو هیون*
دوباره حال جنی بد شده بود داشت توی خیالش با ا/ت حرف میزد امید وارم کارش به بیمارستان نکشه
جئون بی رحم تر از قبل بود...... دیوونه تر شده بود بی دلیل روزی چهار نفرو می کشت . و من؟ پوچ و توخالی و..........تنها دلیلی که هنوز تو سئولم جنی و اون کوچولوعه از دستگاه درش اوردن قراره من سرپرستیشو به عهده بگیرم
نمی زارمم مثل ا/ت توی دست جئون هلاک بشه
جنی ویو :
نه......اون نرفته اون تا منو خاک نکنه خودش نمیمیره
با بغل هیون اروم تر شدم
جنی:هیون تو منو ول نمی کنی مگه نه
هیون:نه.....
دختر به خودت بیا مثلا مافیایی
جنی:*اروم خندید*
جنی:باید یچیزی رو ببینی
منو به اتاق ا/ت برد ....هنوزم بوی ا/ت و می ده
ی فلش برداشت و توی لپتاپ پلی کرد
ویدیو:
ا/ت:اگه این ویدیو رو میبینین یعنی من مردم و امیدوارم زودتر این ویدیو رو پیدا کنین
فردا روز عروسیمه
و همچنین روز مرگم
جونگ کوک قراره کارمو تموم کنه *پوزخند و چشماش پر شد*
وقتی داشت با تلفن حرف می زد شنیدم
من دیگه نمی خوام مقاومت کنم
حتی به خاطر این کچولو
جنی!
جنی به خودت بیا می خوام باندو تو به عهده بگیری و
گریه نکن مافیا گریه نمی کنه*خنده*
هیونجیناا سعی نکن انتقاممو بگیری می خوام از این کوچولو مراقبت کنی
سه ماهشه به دکتر گفتم گفت می تونه زنده بمونه پس مراقبش باش
هیونجینا خوشحالم که شناختمت*لبخند*
فلش بک به ملاقات ا/ت و جونگ کوک تو بیمارستان
مرد وارد اتاق شد
چشمای دخترک نیمه باز بود
کوک:کی می گفت ی روزی ملکه مافیا به این روز بیفته *پوزخند*
کوک:می دونی ..... کشتنت کمی قلبمو به درد میاره اما نمیتونم ی بمب ساعتی با خودم نگه دارم اما می دونی باهات خیلی خوش گذشت*نیشخند*
پسر ی سرنگ برداشت و به سرنگ ا/ت تزریق کرد(ادمین علاقه خاصی به سرنگ داره😂😂)
کوک:خوب بخوابی پرنسس
۸.۸k
۱۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.