s2 p7
...سلام خوشگلم٪
..خوبی جونگی؟+
....خوبم...٪
+.....
..ببینم....چی شده؟٪
...بینیمو بالا کشیدم
..خوبم....(بغض)+
..قربونت برم...گریه کردی؟٪
...دیگه نمیتونم دووم بیارم جونگی....+
..جونگکوک کجاس؟....٪
...پایینه+
..با اون دختره؟٪
نه بابا....دعوا کرده...مثل همیشه...یکیو+
..بخاطر من کشته
عه؟...میام برام تعریف میکنی....بعد بگو٪
...دوستم نداره
خداحافظ فعلا ...+
...رفتم حموم و لباسامو عوض کردم
بدون آرایش چقدر خوشگلترم...تصمیم گرفتم
...آرایش نکنم
یه تیشرت که یقه ش تقریبا باز بود با یه شلوار
...گشاد راحتی پوشیدم
....موهام هم باز
گوشیمو برداشتم و اومدم از در اتاق برم بیرون
که..همون موقع جونگکوک داشت از اتاقش در
...میومد
.خوبی؟...._
...خوبم.. تو بهتری.... کتک خورده بودی+
!..ات_
+....
اومدم حرف بزنم که نگاهش رو قفسه سینم
...افتاد
...دور و بر و نگاه کرد و هدایتم کرد سمت اتاق
...چیه؟...+
..درو بست
این چه لباسیه؟..واسه من هم سینه هاتو تو_
....معرض دید بزاری بد نیست
...وا...کجاش تو معرض دیده؟+
!واقعا هم نبود
...یکم یقش بازه+
....نباید باشع!میرم پایین اینجوری نباید باشه_
....جونگکوک ولم کن+
....عوض میکنی یا عوض کنم..._
....برو بیرون عوض کنم+
..رفت بیرون
!اههه....+
...یه هودی پوشیدم و رفتم پایین
اوه...هانا تو آشپزخونه بود و انگار نمیتونست از تو
....کابینت یچیزی برداره
...به جونگکوک توجه ای نکردم
.رفتم تو آشپزخونه
..چیزی میخوای هانا؟ +
..ات شی....اون بشقابرو میدی...قد من نمیرسه#
...آره...برو اونور+
...رو نوک پا بلند شدم و بقشابو بهش دادم
دختر کوچولویی بود و میشد گفت من خیلی ازش بلند تر بودم...قدش حدودا ۱۵۸ بود....تقریبا هم قد هانا
...ولی من ۱۷۲ بودم
...ممنون#
سرمو تکون دادم و تا برگشتم تو سالن جونگی و
....هری(پسرشون) رو دیدم
....سالامم٪
....و اومد سمتم و بغلم کرد
....دلم برات تنگشده بود+
...من بیشتر٪
...منم هستما_
....عه سالم داداش٪
...و بغل کردن همو
هنوزم تاجایی که میتونستم با جونگکوک سرد رفتار
....میکردم
+....
...دنبال هری میگشتم که تو بغل جونگکوک بود
....حاال چجوری برم بگیرمش
...میدیش به من...+
...بیا اینجا بشین خب...._
...کنارش نشستم
.تا منو دید لبخندی زد...و دستشو به سمتم دراز کرد
....بیا ببینمتتتت+
...و محکم بغلش کردم
با یاد آوری اینکه من نمیتونم بچه خودمو بغل کنم قطره
...اشکم ریخت ولی زود پاکش کردم
...نگاه های جونگکوک موذبم میکرد
.جونگی اومد کنارم نشست
...ات خوبی...٪
....بد نیستم+
نامجون وارو شد و پس از احوالپرسی پیش جونگکوک
..نشست
+..
مشغول حرف زدن با جونگی شدم.. با صدای جیغ
... جیغوی هری به سمتش برگشتم
..خوبی جونگی؟+
....خوبم...٪
+.....
..ببینم....چی شده؟٪
...بینیمو بالا کشیدم
..خوبم....(بغض)+
..قربونت برم...گریه کردی؟٪
...دیگه نمیتونم دووم بیارم جونگی....+
..جونگکوک کجاس؟....٪
...پایینه+
..با اون دختره؟٪
نه بابا....دعوا کرده...مثل همیشه...یکیو+
..بخاطر من کشته
عه؟...میام برام تعریف میکنی....بعد بگو٪
...دوستم نداره
خداحافظ فعلا ...+
...رفتم حموم و لباسامو عوض کردم
بدون آرایش چقدر خوشگلترم...تصمیم گرفتم
...آرایش نکنم
یه تیشرت که یقه ش تقریبا باز بود با یه شلوار
...گشاد راحتی پوشیدم
....موهام هم باز
گوشیمو برداشتم و اومدم از در اتاق برم بیرون
که..همون موقع جونگکوک داشت از اتاقش در
...میومد
.خوبی؟...._
...خوبم.. تو بهتری.... کتک خورده بودی+
!..ات_
+....
اومدم حرف بزنم که نگاهش رو قفسه سینم
...افتاد
...دور و بر و نگاه کرد و هدایتم کرد سمت اتاق
...چیه؟...+
..درو بست
این چه لباسیه؟..واسه من هم سینه هاتو تو_
....معرض دید بزاری بد نیست
...وا...کجاش تو معرض دیده؟+
!واقعا هم نبود
...یکم یقش بازه+
....نباید باشع!میرم پایین اینجوری نباید باشه_
....جونگکوک ولم کن+
....عوض میکنی یا عوض کنم..._
....برو بیرون عوض کنم+
..رفت بیرون
!اههه....+
...یه هودی پوشیدم و رفتم پایین
اوه...هانا تو آشپزخونه بود و انگار نمیتونست از تو
....کابینت یچیزی برداره
...به جونگکوک توجه ای نکردم
.رفتم تو آشپزخونه
..چیزی میخوای هانا؟ +
..ات شی....اون بشقابرو میدی...قد من نمیرسه#
...آره...برو اونور+
...رو نوک پا بلند شدم و بقشابو بهش دادم
دختر کوچولویی بود و میشد گفت من خیلی ازش بلند تر بودم...قدش حدودا ۱۵۸ بود....تقریبا هم قد هانا
...ولی من ۱۷۲ بودم
...ممنون#
سرمو تکون دادم و تا برگشتم تو سالن جونگی و
....هری(پسرشون) رو دیدم
....سالامم٪
....و اومد سمتم و بغلم کرد
....دلم برات تنگشده بود+
...من بیشتر٪
...منم هستما_
....عه سالم داداش٪
...و بغل کردن همو
هنوزم تاجایی که میتونستم با جونگکوک سرد رفتار
....میکردم
+....
...دنبال هری میگشتم که تو بغل جونگکوک بود
....حاال چجوری برم بگیرمش
...میدیش به من...+
...بیا اینجا بشین خب...._
...کنارش نشستم
.تا منو دید لبخندی زد...و دستشو به سمتم دراز کرد
....بیا ببینمتتتت+
...و محکم بغلش کردم
با یاد آوری اینکه من نمیتونم بچه خودمو بغل کنم قطره
...اشکم ریخت ولی زود پاکش کردم
...نگاه های جونگکوک موذبم میکرد
.جونگی اومد کنارم نشست
...ات خوبی...٪
....بد نیستم+
نامجون وارو شد و پس از احوالپرسی پیش جونگکوک
..نشست
+..
مشغول حرف زدن با جونگی شدم.. با صدای جیغ
... جیغوی هری به سمتش برگشتم
۷.۳k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.