تک پارتی از ایزانا
شما وایزانا باهم رلین
از زبان بنده
ا.ت از ایزانا اجازه میگیره ومیره خرید
30دقیقه بعد
از زبان ایزانا
خب تو خونه بودم وداشتم با گوشیم ورمیرفتم که یه پیام از طرف یوی اومد(یوی یه دختر حسود ورو ایزانا کراشه وبه ا.ت حسودی میکونه) چییییییییی این که ا.ت چرا با اون پسره دست تودسته
(اسلاید دوم ا.ته وسوم هم لباسیه که ا.ت تنشه)
از زبان بنده
ایزانا خیلی خیلی اصبی بود باورش نمیشد که ا. ت بهش خیانت کرده یوی بهش زنگ زدو یکمی چرتو پرت راجب ا.ت گفتو وگفت که با خودش باشه واز این حرفا ایزاناهم که میخواست کار ا.ت رو جبران کنه قبول میکنه وبا یوی میره بیرون
و خب اون ا.ت رو میبینن با اون پسره که اتفاقی میخوره به ایزانا
ایزانا: واو خانوم ا.ت خیانت کار چطوری
....: چی میگی من که ا.ت نیستم بعد تو خواهر بزرگه منو از کجامیشناشی
ایزانا: چی میخوایی سر منو شیره بمالی
...: نه من ای می اعم خواهر کوچیک تره ا.ت وخیانتم نکردم چون من تورو نمیشناسم
ایزانا: ینی تو ا.ت نیستی وخواهرشی
ای می: اره امروز تولد خواهرمه اومدم توکیو... اعه سلام ا.تییییی چه خبر
ایزانا یوی بر میگردن عقب وا.ت رو میبینن و ا.ت ایزانا و یوی رو دست تو دست هم میبینه ودنیارو سرش خراب میشه ولبخندش کم کم به بغض تبدیل میشه وخریدایی که کرده بود از دستش میوفته و اشکاش سرازیر میشه ومیدوعه ومیره
ای می: عههه این چرا رفت
ای می میره دنبال ا.ت وایزاناعم همراهش میره
ولی به ا.ت نمیرسن
ایزانا میره خونه به امید این که دوباره ملکشو ببینه ولی ا.ت اونجا نبو هر جاکه به ذهنش میرسیدو گشت ولی ملکشو پیذا نکرد
چند ماه بعد
از زبان ایزانا
هعی چند وقته که ملکموندیدم هق چرا چراهق من چرا از خودش نپرسیدم
یک ساعت همینطور گریه میکردم ودر اخر رفتم اون شهربازی که همیشه باهم میرفتیم
وایسا اون ا.ته که وایی چه خشکل شده ملکه من.... واییی من چی میگم من به اون خیانت کردم ولی من فقط میخواستم جواب کاری که انجام نداده بودو بدم واقعا چرا چرا ولی الان چی کار کنم
میرم همه چیو بهش میگم
از زبان بنده
ایزانا میره ودست ات میگیره ومیره جایی که کسی نباشه
ات: چیکار میکنی "با بغض" ولم کن ازت متنفرم هق هق ولم کن خیانت کار
ایزانا ات رو بوسید وهمه چیرو به ات گفت واونو بغل کرد
ایزانا: منو ببخش ملکه من
ات:بخشیدمت ودیگه تکرار نشع
وبغش کرد
چند سال بعد
ایزانا وات ازدواج کردن ویه دختر کوچولو دارن که ایزانا بهش میگه پرنسس بابا
... . .............................. ...........................
میدونم گند زدم ولی به روم نیارین
از زبان بنده
ا.ت از ایزانا اجازه میگیره ومیره خرید
30دقیقه بعد
از زبان ایزانا
خب تو خونه بودم وداشتم با گوشیم ورمیرفتم که یه پیام از طرف یوی اومد(یوی یه دختر حسود ورو ایزانا کراشه وبه ا.ت حسودی میکونه) چییییییییی این که ا.ت چرا با اون پسره دست تودسته
(اسلاید دوم ا.ته وسوم هم لباسیه که ا.ت تنشه)
از زبان بنده
ایزانا خیلی خیلی اصبی بود باورش نمیشد که ا. ت بهش خیانت کرده یوی بهش زنگ زدو یکمی چرتو پرت راجب ا.ت گفتو وگفت که با خودش باشه واز این حرفا ایزاناهم که میخواست کار ا.ت رو جبران کنه قبول میکنه وبا یوی میره بیرون
و خب اون ا.ت رو میبینن با اون پسره که اتفاقی میخوره به ایزانا
ایزانا: واو خانوم ا.ت خیانت کار چطوری
....: چی میگی من که ا.ت نیستم بعد تو خواهر بزرگه منو از کجامیشناشی
ایزانا: چی میخوایی سر منو شیره بمالی
...: نه من ای می اعم خواهر کوچیک تره ا.ت وخیانتم نکردم چون من تورو نمیشناسم
ایزانا: ینی تو ا.ت نیستی وخواهرشی
ای می: اره امروز تولد خواهرمه اومدم توکیو... اعه سلام ا.تییییی چه خبر
ایزانا یوی بر میگردن عقب وا.ت رو میبینن و ا.ت ایزانا و یوی رو دست تو دست هم میبینه ودنیارو سرش خراب میشه ولبخندش کم کم به بغض تبدیل میشه وخریدایی که کرده بود از دستش میوفته و اشکاش سرازیر میشه ومیدوعه ومیره
ای می: عههه این چرا رفت
ای می میره دنبال ا.ت وایزاناعم همراهش میره
ولی به ا.ت نمیرسن
ایزانا میره خونه به امید این که دوباره ملکشو ببینه ولی ا.ت اونجا نبو هر جاکه به ذهنش میرسیدو گشت ولی ملکشو پیذا نکرد
چند ماه بعد
از زبان ایزانا
هعی چند وقته که ملکموندیدم هق چرا چراهق من چرا از خودش نپرسیدم
یک ساعت همینطور گریه میکردم ودر اخر رفتم اون شهربازی که همیشه باهم میرفتیم
وایسا اون ا.ته که وایی چه خشکل شده ملکه من.... واییی من چی میگم من به اون خیانت کردم ولی من فقط میخواستم جواب کاری که انجام نداده بودو بدم واقعا چرا چرا ولی الان چی کار کنم
میرم همه چیو بهش میگم
از زبان بنده
ایزانا میره ودست ات میگیره ومیره جایی که کسی نباشه
ات: چیکار میکنی "با بغض" ولم کن ازت متنفرم هق هق ولم کن خیانت کار
ایزانا ات رو بوسید وهمه چیرو به ات گفت واونو بغل کرد
ایزانا: منو ببخش ملکه من
ات:بخشیدمت ودیگه تکرار نشع
وبغش کرد
چند سال بعد
ایزانا وات ازدواج کردن ویه دختر کوچولو دارن که ایزانا بهش میگه پرنسس بابا
... . .............................. ...........................
میدونم گند زدم ولی به روم نیارین
۳۴.۱k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.