پارت ۱
پارت ۱
(ویو ات)
الان دقیقاً همون لحظهای بود که همیشه دنبالش بودم پشت اون در توی اون خونه پدر عزیزم منتظرم بود حتی نمیتونم تصور کنم بعد این همه تحقیر هایی که شده و درد هایی که کشیده چقدر الان به خون من تشنهاس (پوزخند)
در رو باز کردم و وارد خونهای شدم که هشت سال پیش ازش فرار کرده بودم لبخندی که از روی شرارت و نفرت روی لبم نوشته بود رونمیتونستم کنترل کنم به پیرمرد شکستهای که روی مبل تک نفره قهوه ای رنگ قدیمی و خاک گرفته نشسته بود و سر بطری شکستهی مشروب دستش بود و باعث خونریزی دستش شده بود و با چهرهی پر از نفرتی به سمتم نگاه میکرد نزدیک شدم و روی صندلی فلزی رو به رویش نشستم
_سلام دلت برای دختر عزیزت تنگ شده بود نه؟
با همون حال گیج و عصبیش نگاهی به سرتا پام انداخت
+هرزهی عوضی میکشمت
_من خیلی وقته مردهام یادت نیس خودت منو کشتی
+باید همون موقع میکشتمت و سرت رو از بدنت جدا میکردم ولی هنوزم دیر نیس...
باشتاب با همون تیکهی شکستهی بطری مشروب به سمتم حمله کرد که با تیری که به پاش خورد همون لحظه افتاد
_برای این کارا زیادی پیر شدی
در حالی که صورتش از درد به هم پیچیده بود گفت:
+ولی هر چقدر هم آدم بدی بوده باشم بازم پدرتم
_خب منم دخترت بودم
+اگه اینقدر از من متنفری چرا منو زنده گذاشتی
_بابا من از اون شکارچیا هستم که دوست دارم با شکارم قبل مرگش بازی کنم(با خنده)
+تو یه شیطانی(با صدای بلند)
_و تو منو تبدیل به اینی که هستم کردی که البته بخواطرش ممنونم و متاسفم اما باید باهات خدافظی کنم برای همیشه(لبخند)
(ویو یونگی)
بیرون خونه با چند نفر دیگه از نیرو ها منتظر بودیم تا ارباب بعد اتمام کارشون خارج بشن چون کمی طول کشید تصمیم گرفتم برم داخل ولی همین که نزدیک شدم صدای شلیک اسلحه به گوشم رسید با تمام سرعت سمت اتاق نشیمن رفتم و با صحنهی...
.
لایک پلیز
.
.
.
.
.
.
#فیک #تهکوک #فانتزی #مافیا #دارک
#اکشن #عاشقانه #عاشقانه #جنایی
#تهیونگ #شوگا #جنکوک #جین #نامجون #جیمین #جیهوپ
(ویو ات)
الان دقیقاً همون لحظهای بود که همیشه دنبالش بودم پشت اون در توی اون خونه پدر عزیزم منتظرم بود حتی نمیتونم تصور کنم بعد این همه تحقیر هایی که شده و درد هایی که کشیده چقدر الان به خون من تشنهاس (پوزخند)
در رو باز کردم و وارد خونهای شدم که هشت سال پیش ازش فرار کرده بودم لبخندی که از روی شرارت و نفرت روی لبم نوشته بود رونمیتونستم کنترل کنم به پیرمرد شکستهای که روی مبل تک نفره قهوه ای رنگ قدیمی و خاک گرفته نشسته بود و سر بطری شکستهی مشروب دستش بود و باعث خونریزی دستش شده بود و با چهرهی پر از نفرتی به سمتم نگاه میکرد نزدیک شدم و روی صندلی فلزی رو به رویش نشستم
_سلام دلت برای دختر عزیزت تنگ شده بود نه؟
با همون حال گیج و عصبیش نگاهی به سرتا پام انداخت
+هرزهی عوضی میکشمت
_من خیلی وقته مردهام یادت نیس خودت منو کشتی
+باید همون موقع میکشتمت و سرت رو از بدنت جدا میکردم ولی هنوزم دیر نیس...
باشتاب با همون تیکهی شکستهی بطری مشروب به سمتم حمله کرد که با تیری که به پاش خورد همون لحظه افتاد
_برای این کارا زیادی پیر شدی
در حالی که صورتش از درد به هم پیچیده بود گفت:
+ولی هر چقدر هم آدم بدی بوده باشم بازم پدرتم
_خب منم دخترت بودم
+اگه اینقدر از من متنفری چرا منو زنده گذاشتی
_بابا من از اون شکارچیا هستم که دوست دارم با شکارم قبل مرگش بازی کنم(با خنده)
+تو یه شیطانی(با صدای بلند)
_و تو منو تبدیل به اینی که هستم کردی که البته بخواطرش ممنونم و متاسفم اما باید باهات خدافظی کنم برای همیشه(لبخند)
(ویو یونگی)
بیرون خونه با چند نفر دیگه از نیرو ها منتظر بودیم تا ارباب بعد اتمام کارشون خارج بشن چون کمی طول کشید تصمیم گرفتم برم داخل ولی همین که نزدیک شدم صدای شلیک اسلحه به گوشم رسید با تمام سرعت سمت اتاق نشیمن رفتم و با صحنهی...
.
لایک پلیز
.
.
.
.
.
.
#فیک #تهکوک #فانتزی #مافیا #دارک
#اکشن #عاشقانه #عاشقانه #جنایی
#تهیونگ #شوگا #جنکوک #جین #نامجون #جیمین #جیهوپ
۳.۹k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.