رمان ماه تاریک پارت ۳۸
+اوکی الان خودمو میرسونم
ویو صدف
حالم خوب بودی ولی داشتم میمردم
بعد از ۱۰ دقیقه صدای حرف زدن صادق و دنی پشت پرده میشنیدم
صادق:دنی چشه؟
دنی:هیچی تب داشت اوردمش اینجا یه سرم بزنه
صادق:اوک مرسی داداش اگه سختته میتونی بری خونه من هستم
دنی:نه بابا چه سختی الان اوکی میشه میبریمش خونه
صدف:هو بزمجه ها پشت من چی میگید
صادق پردرو زد کنار:تو بیداری
صدف:نه خوابم
دنی:بسه سرمت ۵ دقیقه دیگه تموم میشه من حساب کردم...میرم ماشین و بیارم
ویو صدف
حالم خوب بودی ولی داشتم میمردم
بعد از ۱۰ دقیقه صدای حرف زدن صادق و دنی پشت پرده میشنیدم
صادق:دنی چشه؟
دنی:هیچی تب داشت اوردمش اینجا یه سرم بزنه
صادق:اوک مرسی داداش اگه سختته میتونی بری خونه من هستم
دنی:نه بابا چه سختی الان اوکی میشه میبریمش خونه
صدف:هو بزمجه ها پشت من چی میگید
صادق پردرو زد کنار:تو بیداری
صدف:نه خوابم
دنی:بسه سرمت ۵ دقیقه دیگه تموم میشه من حساب کردم...میرم ماشین و بیارم
۱.۶k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.