★𝓼𝓱𝓪𝔃𝓪𝓭𝓮 𝓳𝓮𝓸𝓷★
★𝓼𝓱𝓪𝔃𝓪𝓭𝓮 𝓳𝓮𝓸𝓷★
𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟷
با نگاه کردن به عکس های همسرش اشک هاش جاری میشدن
کاترین و مانلی از نبود همسرش سواستفاده میکردن و اذیتش میکردن!
در با شدت باز شد و عکسی که دستش بود رو زیر بالشت قایم کرد
𝕂𝕒𝕥𝕣𝕚𝕟:خوش میگذره؟
با حرص نگاهشو به کاترین داد
جوابی بهش نداد.
𝕂𝕒𝕥𝕣𝕚𝕟:هوی دختره،بیا اینجا غذا درست کن گشنمه
با حرص بلندشد و به سمت آشپزخونه رفت
همسرش برای یک هفته به سفر کاری رفته بود!
پدرشوهرش پیر شده بود و نمیتونست کارهای خودش رو انجام بده.بخاطر همین همسرش کارهاش رو انجام میداد
از طرفی آشپزیش عالی بود،اما همسرش اجازه هیچ کاری رو بهش نمیداد
اگر میفهمید در نبودش این کارهارو با همسرش میکنند براشون بد میشد
رو میز آشپزخونه نشست و به فکر فرو رفت،با حرص از جاش بلندشد و به سمت اتاقش رفت
ولی با ملودی مواجه شد!
با ذوق نگاهشو به ملودی داد و با عجله به بغلش رفت
ملودی خواهر همسرش بود،بهترین دوستش و همچنین عضوی از خانواده ی همسرش
ملودی دست فلورا رو گرفت و به سمت اتاق خودش رفت.
در رو باز کرد و به همراه فلورا روی تخت نشست
فلورا از این رفتار عجیب ملودی تعجب کرده بود اما بدون گفتن یک کلمه حرفی منتظر موند ملودی چیزی بگه
ملودی بدون هیچ مکثی لب زد
𝕄𝕖𝕝𝕠𝕕𝕚:من عاشق شدممم
فلورا با عصبانیت به سمتش رفت و به سرش زد
𝔽𝕖𝕝𝕠𝕣𝕒:میدونی چقدر نگران شدم؟؟دختره ی دیوونه
خنده های ملودی کل اتاق رو پر کرده بود.
حالا که براش جای سوال شده بود با کنجکاوی نگاهشو به ملودی داد و پرسید
𝔽𝕖𝕝𝕠𝕣𝕒:اون کیه؟
لبخند مرموزی زد و چشماشو بست
𝕄𝕖𝕝𝕠𝕕𝕚:خب اون
جوابی به فلورا نداد،با چشمای بسته صورت اون شخص رو تصور میکرد و لبخند میزد
بلندشد و به سمت در اتاق رفت،از اتاق بیرون اومد که با داد زدن های ملودی مواجه شد...ادامه دارد
فیک جدید مبارک🥹🤌🏻
عسلای من منتظر حمایت های قشنگتونم🌚🫴🏻
دوستون دارم آبنبات های شیرین من🥲🦋
𝙿𝚊𝚛𝚝:𝟷
با نگاه کردن به عکس های همسرش اشک هاش جاری میشدن
کاترین و مانلی از نبود همسرش سواستفاده میکردن و اذیتش میکردن!
در با شدت باز شد و عکسی که دستش بود رو زیر بالشت قایم کرد
𝕂𝕒𝕥𝕣𝕚𝕟:خوش میگذره؟
با حرص نگاهشو به کاترین داد
جوابی بهش نداد.
𝕂𝕒𝕥𝕣𝕚𝕟:هوی دختره،بیا اینجا غذا درست کن گشنمه
با حرص بلندشد و به سمت آشپزخونه رفت
همسرش برای یک هفته به سفر کاری رفته بود!
پدرشوهرش پیر شده بود و نمیتونست کارهای خودش رو انجام بده.بخاطر همین همسرش کارهاش رو انجام میداد
از طرفی آشپزیش عالی بود،اما همسرش اجازه هیچ کاری رو بهش نمیداد
اگر میفهمید در نبودش این کارهارو با همسرش میکنند براشون بد میشد
رو میز آشپزخونه نشست و به فکر فرو رفت،با حرص از جاش بلندشد و به سمت اتاقش رفت
ولی با ملودی مواجه شد!
با ذوق نگاهشو به ملودی داد و با عجله به بغلش رفت
ملودی خواهر همسرش بود،بهترین دوستش و همچنین عضوی از خانواده ی همسرش
ملودی دست فلورا رو گرفت و به سمت اتاق خودش رفت.
در رو باز کرد و به همراه فلورا روی تخت نشست
فلورا از این رفتار عجیب ملودی تعجب کرده بود اما بدون گفتن یک کلمه حرفی منتظر موند ملودی چیزی بگه
ملودی بدون هیچ مکثی لب زد
𝕄𝕖𝕝𝕠𝕕𝕚:من عاشق شدممم
فلورا با عصبانیت به سمتش رفت و به سرش زد
𝔽𝕖𝕝𝕠𝕣𝕒:میدونی چقدر نگران شدم؟؟دختره ی دیوونه
خنده های ملودی کل اتاق رو پر کرده بود.
حالا که براش جای سوال شده بود با کنجکاوی نگاهشو به ملودی داد و پرسید
𝔽𝕖𝕝𝕠𝕣𝕒:اون کیه؟
لبخند مرموزی زد و چشماشو بست
𝕄𝕖𝕝𝕠𝕕𝕚:خب اون
جوابی به فلورا نداد،با چشمای بسته صورت اون شخص رو تصور میکرد و لبخند میزد
بلندشد و به سمت در اتاق رفت،از اتاق بیرون اومد که با داد زدن های ملودی مواجه شد...ادامه دارد
فیک جدید مبارک🥹🤌🏻
عسلای من منتظر حمایت های قشنگتونم🌚🫴🏻
دوستون دارم آبنبات های شیرین من🥲🦋
۹.۴k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.