قشنگ ترین عذاب من پارت ۵۲
قشنگ ترین عذاب من پارت ۵۲
ویو تهیونگ
بلاخره شد... بلاخره اعتراف کردم. بلاخره !
به زودی مال خودم میشه. یعنی مال خودم میکنمش.
نمیتونم حتی یه لحظه صبر کنم ؛ اون پسر انگار آفریده شده تا منو شیدا کنه. دیوونه اش شدم نه؟
اندازه یک قرن دلتنگ و اندازه یک اقیانوس دوسش داشتم . بغلش به طرزی حالم رو خوب میکرد که میتونستم تموم روزم رو تو بغلش بمونم.
بوسه ای به موهای خوش بو و نرمش زدم
متعجب بودم از کارایی که بهشون فکر میکردم.
ولی بیخیال تو بغلش ولو شدم و سعی کردم خودم رو آروم کنم.
ته : بغلت...جوری آرومم میکنه انگار مسکنه(زیر لب)
میتونستم صدای بلند و پر سرعت قلبش رو بشنوم . یعنی انقدر ذوق میکنه!؟
از فکرای خودم خنده ای کردم که از چشم کوک دور نموند
کوک : ب...به چی میخندین؟!(آروم)
ته : هی هی هی! خوشم نمیاد حالا که...دوس...ه...همه چی تموم شده منو جمع ببندی و رسمی باهام حرف بزنی
حرفم ماسید تو دهنم. نباید همین اول کار میگفتم
اون جوابی نداده...
ترقوه اشو بوسیدم و ازش جدا شدم ، بلافاصله رفتم بیرون و قهوه ساز رو روشن کردم
وایستاده بودم و به تمام چیزایی که میخواستم فکر میکردم.
انقدر تو فکر بودم که متوجه حضور جونگ کوک دقیقا کنار خودم نشدم...
کوک : یا تهیونگا؟!!!(ناله و بلند)
ته : ب...بله!؟
کوک : این بار ، بار شیشم بود که صدات کردم. حواست نیستا
با این حرفش یه لحظه یاد اون موقع افتادم که غذارو آتیش زدم. پیش خودم خندیدم و نیم نگاهی بهش کردم
ته : به تو فکر میکردم و میمردم(زیر لب و لبخند)
با اینکه آروم و زیر لب گفتم ، فکر کنم شنید.
با صورت خندون و خجالتی نشست رو مبل حال و الکی نگاهش رو به تی وی داد.
کیوت شیطون ؛)
بچه ها من زمان میخوام!!!
دیگه واقعا فیک رو دارم بشدت چرت و مسخره میکنم. واقعا مزخرف شده. بخاطر همین هم بیشتر ادامه ندادم که بدتر از این نشه...
لطفا یه چند روزی بهم مهلت بدین. این یه فیک ماجراجویانه هم هست.. ممکنه وسطاش یهو همه چی تغییر کنه ؛ گفتم اینم بهتون بگم که آماده باشین
امیدوارم از فیک بعدی بتونم بهتر و قشنگ تر بنویسم :))
ساری گوگول چه ها 😔🙍🏻♀️
ویو تهیونگ
بلاخره شد... بلاخره اعتراف کردم. بلاخره !
به زودی مال خودم میشه. یعنی مال خودم میکنمش.
نمیتونم حتی یه لحظه صبر کنم ؛ اون پسر انگار آفریده شده تا منو شیدا کنه. دیوونه اش شدم نه؟
اندازه یک قرن دلتنگ و اندازه یک اقیانوس دوسش داشتم . بغلش به طرزی حالم رو خوب میکرد که میتونستم تموم روزم رو تو بغلش بمونم.
بوسه ای به موهای خوش بو و نرمش زدم
متعجب بودم از کارایی که بهشون فکر میکردم.
ولی بیخیال تو بغلش ولو شدم و سعی کردم خودم رو آروم کنم.
ته : بغلت...جوری آرومم میکنه انگار مسکنه(زیر لب)
میتونستم صدای بلند و پر سرعت قلبش رو بشنوم . یعنی انقدر ذوق میکنه!؟
از فکرای خودم خنده ای کردم که از چشم کوک دور نموند
کوک : ب...به چی میخندین؟!(آروم)
ته : هی هی هی! خوشم نمیاد حالا که...دوس...ه...همه چی تموم شده منو جمع ببندی و رسمی باهام حرف بزنی
حرفم ماسید تو دهنم. نباید همین اول کار میگفتم
اون جوابی نداده...
ترقوه اشو بوسیدم و ازش جدا شدم ، بلافاصله رفتم بیرون و قهوه ساز رو روشن کردم
وایستاده بودم و به تمام چیزایی که میخواستم فکر میکردم.
انقدر تو فکر بودم که متوجه حضور جونگ کوک دقیقا کنار خودم نشدم...
کوک : یا تهیونگا؟!!!(ناله و بلند)
ته : ب...بله!؟
کوک : این بار ، بار شیشم بود که صدات کردم. حواست نیستا
با این حرفش یه لحظه یاد اون موقع افتادم که غذارو آتیش زدم. پیش خودم خندیدم و نیم نگاهی بهش کردم
ته : به تو فکر میکردم و میمردم(زیر لب و لبخند)
با اینکه آروم و زیر لب گفتم ، فکر کنم شنید.
با صورت خندون و خجالتی نشست رو مبل حال و الکی نگاهش رو به تی وی داد.
کیوت شیطون ؛)
بچه ها من زمان میخوام!!!
دیگه واقعا فیک رو دارم بشدت چرت و مسخره میکنم. واقعا مزخرف شده. بخاطر همین هم بیشتر ادامه ندادم که بدتر از این نشه...
لطفا یه چند روزی بهم مهلت بدین. این یه فیک ماجراجویانه هم هست.. ممکنه وسطاش یهو همه چی تغییر کنه ؛ گفتم اینم بهتون بگم که آماده باشین
امیدوارم از فیک بعدی بتونم بهتر و قشنگ تر بنویسم :))
ساری گوگول چه ها 😔🙍🏻♀️
۲.۴k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.