part7☕
part7☕
(نزدیک شدن)
𝐤𝐨𝐨𝐤:
با پیرهن سفیدی که پوشیده بود و رویه تخت لم داده بود چشمش فقط به گوشیش بود
اس ام اس ساده ای به ا/ت داده بود ولی 𝟑𝟎 دیقه گذشته بود و جوابی دریافت نکرده بود
با کلافگی گوشی شو پرت کرد و موهاشو بهم ریخت
𝐤𝐨𝐨𝐤:کدوم خری انقدر بهش جرعت داده جوابه
منو ندههه
چشم هاش بست و سعی کرد تو روشنایی بخوابه ولی کاملا پدیدار بود که سعی نا تمومی داره انجام میده
و به فکر رفت
به فکر معامله 𝐟𝟒𝟕 ماه جولایه 𝟐𝟎𝟏𝟓 هرچقدر فکر میکرد چیزی یادش نمیومد پازلی که هیچوقت نتونست حل بشه که هم پلیس هارو درگیر کرد و هم مافیا هارو
زیر لب چیزی گفت
𝐤𝐨𝐨𝐤: یه جوری بهت نزدیک میشم.. و زیر زبونت حقیقت رو میکشم بیرون... خانوم پارک!
ا/ت درحالی که به انگشت هاین قرمز شدش نگاه میکرد نواختن پیانو به پایان رسوند
و شمعی که تمام مدت روشن بود رو خاموش کرد و گوشیشو چک کرد و دوباره اس ام اس
که محتواش
"سلام ا/ت "
رو نادیده گرفت کاملا معلوم بود که داره مسخره میشه
گوشیشو خاموش کرد ا/ت از بچگی نباید به نزدیک شدن و دوست شدن با کسی فکر میکرد این یکی از قوانین خاندان بود کل خاندان باید باهم در ارتباط باشن و نباید به غریبه ها نزدیک شد ا/ت هم داشت پیروی میکرد با اینکه ازار میدید
بعضی وقتا به تراپی میرفت تا بتونه با کسی صحبت بکنه و بیشتر وقت ها مخصوصا روز هایه مهم به کتابخونه بزرگ و قدیمی مرکز شهر میرفت
مثل امشب*
(نزدیک شدن)
𝐤𝐨𝐨𝐤:
با پیرهن سفیدی که پوشیده بود و رویه تخت لم داده بود چشمش فقط به گوشیش بود
اس ام اس ساده ای به ا/ت داده بود ولی 𝟑𝟎 دیقه گذشته بود و جوابی دریافت نکرده بود
با کلافگی گوشی شو پرت کرد و موهاشو بهم ریخت
𝐤𝐨𝐨𝐤:کدوم خری انقدر بهش جرعت داده جوابه
منو ندههه
چشم هاش بست و سعی کرد تو روشنایی بخوابه ولی کاملا پدیدار بود که سعی نا تمومی داره انجام میده
و به فکر رفت
به فکر معامله 𝐟𝟒𝟕 ماه جولایه 𝟐𝟎𝟏𝟓 هرچقدر فکر میکرد چیزی یادش نمیومد پازلی که هیچوقت نتونست حل بشه که هم پلیس هارو درگیر کرد و هم مافیا هارو
زیر لب چیزی گفت
𝐤𝐨𝐨𝐤: یه جوری بهت نزدیک میشم.. و زیر زبونت حقیقت رو میکشم بیرون... خانوم پارک!
ا/ت درحالی که به انگشت هاین قرمز شدش نگاه میکرد نواختن پیانو به پایان رسوند
و شمعی که تمام مدت روشن بود رو خاموش کرد و گوشیشو چک کرد و دوباره اس ام اس
که محتواش
"سلام ا/ت "
رو نادیده گرفت کاملا معلوم بود که داره مسخره میشه
گوشیشو خاموش کرد ا/ت از بچگی نباید به نزدیک شدن و دوست شدن با کسی فکر میکرد این یکی از قوانین خاندان بود کل خاندان باید باهم در ارتباط باشن و نباید به غریبه ها نزدیک شد ا/ت هم داشت پیروی میکرد با اینکه ازار میدید
بعضی وقتا به تراپی میرفت تا بتونه با کسی صحبت بکنه و بیشتر وقت ها مخصوصا روز هایه مهم به کتابخونه بزرگ و قدیمی مرکز شهر میرفت
مثل امشب*
۹۵۴
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.