p8
یک کت رسمی مشکی رنگ ! .
به آرامی لمسش کردم .
جنس پارچه اش واقعا فوق العاده بود . معلوم بود خیلی گرون قیمته .
باید از شرکت بیرون میرفتم . همین الآنم خیلی موندم . ولی هنوزم نمیدونم چرا من اینجام ؟ من که نیومده بودم اتاق کیم .
وسایلم رو جمع کردم . کت رو هم روی دستم تا کردم ، تا فردا براش بیارم . مثل اینکه واقعا اونقدراهم آدم بد و مغروری نیست .
سوار ماشین شدم و به سمت خونه روندم .
۱ ماه بعد :
دکمه های لباسم رو دونه به دونه بستم .
در اینه نگاهی به خودم کردم ، خیلی معلوم نبود که دیشب کم خوابیدم . تمام دیشب داشتم طراحی میکردم .
لباس سرهمی دامن دار قهوه ای رنگی پوشده بودم و کمربند مشکی رنگی رویش بستم .
مثل همیشه عطر گوچی ، عطر مورد علاقم رو زدم .
ساعت ۸ بود .
نیاز نبود به این زودی برم سر کار ، پس موبایلم رو برداشتم و ایمیلم رو چک کردم .
لبخندی روی لب هام نقش بست .
هیونجین پیام داده بود :
سلام خوشگله .
چه خبرا ؟ سراغی از ما نمیگیری .
دلم برات تنگ شده ، میخوام ببینمت .
آدرس شرکت رو برام بفرست ، امروز میام .
آخ که چقدر دلم براش تنگ شده بود .
سریع آدرس شرکت رو براش تایپ کردم و فرستادم .
کیف و وسایلم رو برداشتم و به سمت شرکت رفتم .
***
سلام کیم .
مثل همیشه دست هایش توی جیب شلوارش بود .
نگاهی پر معنا بهم می اندازد ، که معنی اش را متوجه نمیشم .
- سلام بانو .
پوزخندی میزند . وقتی اینجوری صدام میزد احساس عجیبی برام ایجاد میشد .
سعی کردم تعادلم رو حفظ کنم .
خب امروز مصاحبه دارین همچنین یه دعوت نامه اومده برای پس فردا ، که برای مهمونی هستش ، که بین شرکت ما و شرکت جئون برگذار میشه .
به سمتم برگشت . چشم هایش برق میزدند .
- باشه ، ممنونم بانو .
به اتاقم میروم تا دوباره طراحی هام رو چک کنم ، چون میخواستم برای دادن به کیم ، منحصربفرد و بدون اشکال باشند .
***
چقدر این لباس بهش اومده بود .
چقدر زیبا بود .
هی تهیونگ ! آنقدر بهش فکر نکن .
اون فقط یک آدم ساده مثل بقیه است .
خودکارم رو توی دستم تاب دادم . از پشت پنجره نگاهی بهش کردم .
ممکن نبود به آدم بتونه توی یک هفته آنقدر سریع به یک شخص وابسته بشه .
لبخندی زدم .
با صدای در زدن به خودم اومدم .
با سردی جواب دادم .
- بله ؟
در اتاق باز شد و قامت پسری نمایان شد .
موهایش بلند بود ، به همین خاطر هم آن ها را بسته بود .
# ببخشید ، بیرون کسی نبود که ازش بپرسم . اتاق ماری .... یعنی اتاق لی ماریان کجاست ؟
به آرامی لمسش کردم .
جنس پارچه اش واقعا فوق العاده بود . معلوم بود خیلی گرون قیمته .
باید از شرکت بیرون میرفتم . همین الآنم خیلی موندم . ولی هنوزم نمیدونم چرا من اینجام ؟ من که نیومده بودم اتاق کیم .
وسایلم رو جمع کردم . کت رو هم روی دستم تا کردم ، تا فردا براش بیارم . مثل اینکه واقعا اونقدراهم آدم بد و مغروری نیست .
سوار ماشین شدم و به سمت خونه روندم .
۱ ماه بعد :
دکمه های لباسم رو دونه به دونه بستم .
در اینه نگاهی به خودم کردم ، خیلی معلوم نبود که دیشب کم خوابیدم . تمام دیشب داشتم طراحی میکردم .
لباس سرهمی دامن دار قهوه ای رنگی پوشده بودم و کمربند مشکی رنگی رویش بستم .
مثل همیشه عطر گوچی ، عطر مورد علاقم رو زدم .
ساعت ۸ بود .
نیاز نبود به این زودی برم سر کار ، پس موبایلم رو برداشتم و ایمیلم رو چک کردم .
لبخندی روی لب هام نقش بست .
هیونجین پیام داده بود :
سلام خوشگله .
چه خبرا ؟ سراغی از ما نمیگیری .
دلم برات تنگ شده ، میخوام ببینمت .
آدرس شرکت رو برام بفرست ، امروز میام .
آخ که چقدر دلم براش تنگ شده بود .
سریع آدرس شرکت رو براش تایپ کردم و فرستادم .
کیف و وسایلم رو برداشتم و به سمت شرکت رفتم .
***
سلام کیم .
مثل همیشه دست هایش توی جیب شلوارش بود .
نگاهی پر معنا بهم می اندازد ، که معنی اش را متوجه نمیشم .
- سلام بانو .
پوزخندی میزند . وقتی اینجوری صدام میزد احساس عجیبی برام ایجاد میشد .
سعی کردم تعادلم رو حفظ کنم .
خب امروز مصاحبه دارین همچنین یه دعوت نامه اومده برای پس فردا ، که برای مهمونی هستش ، که بین شرکت ما و شرکت جئون برگذار میشه .
به سمتم برگشت . چشم هایش برق میزدند .
- باشه ، ممنونم بانو .
به اتاقم میروم تا دوباره طراحی هام رو چک کنم ، چون میخواستم برای دادن به کیم ، منحصربفرد و بدون اشکال باشند .
***
چقدر این لباس بهش اومده بود .
چقدر زیبا بود .
هی تهیونگ ! آنقدر بهش فکر نکن .
اون فقط یک آدم ساده مثل بقیه است .
خودکارم رو توی دستم تاب دادم . از پشت پنجره نگاهی بهش کردم .
ممکن نبود به آدم بتونه توی یک هفته آنقدر سریع به یک شخص وابسته بشه .
لبخندی زدم .
با صدای در زدن به خودم اومدم .
با سردی جواب دادم .
- بله ؟
در اتاق باز شد و قامت پسری نمایان شد .
موهایش بلند بود ، به همین خاطر هم آن ها را بسته بود .
# ببخشید ، بیرون کسی نبود که ازش بپرسم . اتاق ماری .... یعنی اتاق لی ماریان کجاست ؟
۳.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.