•شربت تلخ• Fake: Bitter syrup 부분 : ۲۷
___________________________
دارلا ( همون ادمین گلتون )
تهیونگ ا.ت رفتن خونه خوابیدم.... قرار شد فردا برن باهم خرید های عروسی رو انجام بدن
فردا :
ویو ا.ت :
از خواب پاشدم دیدم ساعت ۹ عه یکم دیر بیدار شدم ولی خوب اشکال ندارع.... رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم اومدم پایین .... دیدیم تهیونگ داره صبحونه درست میکنه... خیلی جذاب بود لعنتی ( ایشش)
رفتیم پیشش
+ : سلام تهیونگا
_ : عا سلام ا.ت خوب خوابیدی ؟
+ : اره تهیونگا تو چی
_ : من از ذوق و شوق نتونستم بخوابم
+ : اخی خرس ناناسم
تهیونگ صبحونه رو اورد باهم نشستیم خوردیم.... بعد صبحونه رفتیم لباس پوشیدم و رفتیم به سمت مغازه های لباس عروسی.....
خیلی لباسای قشنگی بود ، همشون چشم رو گرفته بودن ولی تا یه ذره یقش باز بود تهیونگ گیر میداد ایش ( از خدات باشه بهت گیر بده)
+ : تهیونگ این چطوره ؟؟
_ : هوممم... نه خوب نیست یکی دیگه بپوش
+ : عایشش
یه لباس دیگع پوشیدم ..
+ : تهیونگ این چی؟
ویو تهیونگ : ا.ت خیلی توی این لباسا خوشگل میشد ولی خیلی باز بودن .... وقتی با یه لباس دیگه اومد محوش شدم
+ : تهیونگ تهیونگ
_ : عا.. بله بله
+ : کجایی... میگم این چطوره
_ : امم خیلی خوبه همینو بخر
+ : خدایاشکرتت
لباس ا.ت ور گرفتیم رفتیم تا برای خودمم هم لباس بگیرم
_ : خب به نظرت چجوری باشه لباس دامادم
+ : اومم به نظرم مشکی خیلی بهت میاد و کروات ببند پاپیون بهت نمیاد زیاد ( به پسرم همچی میاد گوزو 🔪)
_ : باشه
رفتم چند دست لباس مشکی برداشتم و پوشیدم
+ : نه خیلی شله وله
+ : این یکی انگا گنیه
+ : اه اه چندشه لبایش
_ : وایییی خسته دیگه ... این یکی چی
+ : اومم عالیه
_ : هوفف خوبه
+ : تهیونگ همشون بهت میومد فقط میخواستم تلافی کنم *خنده
_ : عهههه بیتربیت بزار شب بعد عروسی میدونم چی کنم
+ : استغفرالله توبههه
لباس هارو خریدم رفتیم جواهرات و اینجور چیزا هم خریدیم و رفتیم خونه...تهیونگ تالار رزرو کرد و زنگ زدیم و دعوت کردیم و خلاصه خیلی کار کردیم.....
۱ هفته بعد:
ویو ا.ت :
از خواب بیدار شدم رفتم کارای لازمه رو کردم اومد پایین تهیونگ نبود بهم گفته بود میره کارای عروسی رو انجام بده .... گفت که شوگا میاد سراغم برم ارایشگاه به اینسول هم گفتم همراهم باشه....
رفتم لباس هارو برداشتم و منتظر اینسول و شوگا بودم ....
چند مین بعد اینسول اومد.... نشستیم باهم حرف زدین تا شوگا بیاد... شوگا هم بعد چند مین اومد و من و اینسول سوار شدیم
شوگا : مبارک باشه زن داداش
+ : مرسی یونگی هیونگ
رسیدیم ارایشگاه ...
________________________
پارت های بعدی رو چند مین دیگه میزارم عسیسانم
دارلا ( همون ادمین گلتون )
تهیونگ ا.ت رفتن خونه خوابیدم.... قرار شد فردا برن باهم خرید های عروسی رو انجام بدن
فردا :
ویو ا.ت :
از خواب پاشدم دیدم ساعت ۹ عه یکم دیر بیدار شدم ولی خوب اشکال ندارع.... رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم اومدم پایین .... دیدیم تهیونگ داره صبحونه درست میکنه... خیلی جذاب بود لعنتی ( ایشش)
رفتیم پیشش
+ : سلام تهیونگا
_ : عا سلام ا.ت خوب خوابیدی ؟
+ : اره تهیونگا تو چی
_ : من از ذوق و شوق نتونستم بخوابم
+ : اخی خرس ناناسم
تهیونگ صبحونه رو اورد باهم نشستیم خوردیم.... بعد صبحونه رفتیم لباس پوشیدم و رفتیم به سمت مغازه های لباس عروسی.....
خیلی لباسای قشنگی بود ، همشون چشم رو گرفته بودن ولی تا یه ذره یقش باز بود تهیونگ گیر میداد ایش ( از خدات باشه بهت گیر بده)
+ : تهیونگ این چطوره ؟؟
_ : هوممم... نه خوب نیست یکی دیگه بپوش
+ : عایشش
یه لباس دیگع پوشیدم ..
+ : تهیونگ این چی؟
ویو تهیونگ : ا.ت خیلی توی این لباسا خوشگل میشد ولی خیلی باز بودن .... وقتی با یه لباس دیگه اومد محوش شدم
+ : تهیونگ تهیونگ
_ : عا.. بله بله
+ : کجایی... میگم این چطوره
_ : امم خیلی خوبه همینو بخر
+ : خدایاشکرتت
لباس ا.ت ور گرفتیم رفتیم تا برای خودمم هم لباس بگیرم
_ : خب به نظرت چجوری باشه لباس دامادم
+ : اومم به نظرم مشکی خیلی بهت میاد و کروات ببند پاپیون بهت نمیاد زیاد ( به پسرم همچی میاد گوزو 🔪)
_ : باشه
رفتم چند دست لباس مشکی برداشتم و پوشیدم
+ : نه خیلی شله وله
+ : این یکی انگا گنیه
+ : اه اه چندشه لبایش
_ : وایییی خسته دیگه ... این یکی چی
+ : اومم عالیه
_ : هوفف خوبه
+ : تهیونگ همشون بهت میومد فقط میخواستم تلافی کنم *خنده
_ : عهههه بیتربیت بزار شب بعد عروسی میدونم چی کنم
+ : استغفرالله توبههه
لباس هارو خریدم رفتیم جواهرات و اینجور چیزا هم خریدیم و رفتیم خونه...تهیونگ تالار رزرو کرد و زنگ زدیم و دعوت کردیم و خلاصه خیلی کار کردیم.....
۱ هفته بعد:
ویو ا.ت :
از خواب بیدار شدم رفتم کارای لازمه رو کردم اومد پایین تهیونگ نبود بهم گفته بود میره کارای عروسی رو انجام بده .... گفت که شوگا میاد سراغم برم ارایشگاه به اینسول هم گفتم همراهم باشه....
رفتم لباس هارو برداشتم و منتظر اینسول و شوگا بودم ....
چند مین بعد اینسول اومد.... نشستیم باهم حرف زدین تا شوگا بیاد... شوگا هم بعد چند مین اومد و من و اینسول سوار شدیم
شوگا : مبارک باشه زن داداش
+ : مرسی یونگی هیونگ
رسیدیم ارایشگاه ...
________________________
پارت های بعدی رو چند مین دیگه میزارم عسیسانم
۵.۲k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.