همیشه آرزویم بوده لب هایت بخندد
همیشه آرزویم بوده لب هایت بخندد
که چشمت اشکِ حسرت روی عکسِ من نریزد
بیا امشب به جای غصه و ماتم بخندیم
که قلبت خوابِ کوه و جنگل و دریا ببیند
تو قلبت را به من بسپار و دستت را به شعرم
که از مرزِ اتاقت تا اتاقم پل بسازد
تصور کن که حتی با تصور کردنِ عشق
بَمِ حسرت میانِ قلب ما امشب بلرزد
سفر کردن گمانم حسّ ِ خوبی میدهد...نه؟
شمال و ما دو تا وُ جاده های خیس و ممتد
همیشه جاده ی چالوس و مه زیباست با آن
هوای ساحلِ مرطوب و دریایی زبان زد
هوا عالی تر از هر روز و دریا ساکت و خوب
ولی می ترسم از اینکه نفس هامان بِبُرّد
چنان با ساز و با رقص و ِهیاهو شاد باشیم
که حتی غم به حالِ خوب ما زیبا برقصد
تصور کن شبی را در کنار موج و دریا
کنارم باشی و کم کم نمِ باران بگیرد
ببین بی آبروئی های قلبم را که آنجا
توان و قدرتِ مخفی تپیدن را ندارد
شنیدم قلبِ نا آرام من بی پرده میگفت
در آغوشت بگیرم تا که آرامش بگیرد
چه احساسِ قشنگی بینِ ما آن لحظه جاریست
تو اول بوسه میکاری و یا آرش بکارد؟
نمی خواهم به جز مهتابِ آغوشت در آن شب
به صحرایِ دلِ پُر خواهشم نوری بتابد
به حَدّی محشری ،امشب دعا کردم که هرگز
کسی غیر از مَنِ عاشق تو را تنها نبیند
تصور کردنت یک لحظه نیرویی به من داد
که گویی مرده ای را یادِ عیسی جان ببخشد "عزیزِ جمعه های عشق و آزادی" بخوان تا
صدایِ لای لایت در دلِ خوابم بپیچد
بخواه از "او" که چون اینجا فقط دوری به ما داد "همان کس" در جهانِ دیگرش جبران نماید
فدایِ صورتِ ماهت "عزیزِ رفته از دست"
نبینم ابرِ بغضی را که در چشمت ببارد
نشد باشی ولی این را بدان این قوی عاشق
نمیخواهد که تنها باشد و تنها بمیرد
بخواب آرام و در رؤیا به یادم باش امشب
که در رؤیای با من "هر چه پیش آید خوش آید"
که چشمت اشکِ حسرت روی عکسِ من نریزد
بیا امشب به جای غصه و ماتم بخندیم
که قلبت خوابِ کوه و جنگل و دریا ببیند
تو قلبت را به من بسپار و دستت را به شعرم
که از مرزِ اتاقت تا اتاقم پل بسازد
تصور کن که حتی با تصور کردنِ عشق
بَمِ حسرت میانِ قلب ما امشب بلرزد
سفر کردن گمانم حسّ ِ خوبی میدهد...نه؟
شمال و ما دو تا وُ جاده های خیس و ممتد
همیشه جاده ی چالوس و مه زیباست با آن
هوای ساحلِ مرطوب و دریایی زبان زد
هوا عالی تر از هر روز و دریا ساکت و خوب
ولی می ترسم از اینکه نفس هامان بِبُرّد
چنان با ساز و با رقص و ِهیاهو شاد باشیم
که حتی غم به حالِ خوب ما زیبا برقصد
تصور کن شبی را در کنار موج و دریا
کنارم باشی و کم کم نمِ باران بگیرد
ببین بی آبروئی های قلبم را که آنجا
توان و قدرتِ مخفی تپیدن را ندارد
شنیدم قلبِ نا آرام من بی پرده میگفت
در آغوشت بگیرم تا که آرامش بگیرد
چه احساسِ قشنگی بینِ ما آن لحظه جاریست
تو اول بوسه میکاری و یا آرش بکارد؟
نمی خواهم به جز مهتابِ آغوشت در آن شب
به صحرایِ دلِ پُر خواهشم نوری بتابد
به حَدّی محشری ،امشب دعا کردم که هرگز
کسی غیر از مَنِ عاشق تو را تنها نبیند
تصور کردنت یک لحظه نیرویی به من داد
که گویی مرده ای را یادِ عیسی جان ببخشد "عزیزِ جمعه های عشق و آزادی" بخوان تا
صدایِ لای لایت در دلِ خوابم بپیچد
بخواه از "او" که چون اینجا فقط دوری به ما داد "همان کس" در جهانِ دیگرش جبران نماید
فدایِ صورتِ ماهت "عزیزِ رفته از دست"
نبینم ابرِ بغضی را که در چشمت ببارد
نشد باشی ولی این را بدان این قوی عاشق
نمیخواهد که تنها باشد و تنها بمیرد
بخواب آرام و در رؤیا به یادم باش امشب
که در رؤیای با من "هر چه پیش آید خوش آید"
۳.۱k
۲۴ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.