part ¹⁴🍂🐨
هه ری « دل منم براش تنگ شده.....
جیمین « میگفتی....
روز بعد توی بیمارستان //
مامان هه ری « وای خوش اومدی داماد قشنگم.... چشمم کف پاتون... خیلی بهم میاین...
هه ری « هه.. مامان حالا فقط یه قراره
مامان هه ری « نه مادر این بچه عاشقه اینو از چشماش میخونم .... پسرم کجا با هه ری آشنا شدی؟؟؟
نامجون « آممم خب هه ری هم مدرسه ای منه و برای کنفراس ها معاون منه اینجوری همو شناختیم
هه ری « مامان بیخیال
مامان هه ری « *زار زدن خیلی خوشحالم .... پسرم من کی نوه ام رو میبینم؟؟
هه ری « با این حرف مامان آبی که خورده بودم توی گلوم گیر کرد و داشتم خفه میشدم.... نامجون نگران کنارم نشست و کمرم رو ماساژ داد ...
مامان هه ری « چیه دختر... مگه دروغ میگم.. ببین چقدر مراقبته
هه ری « سرخ شده نزدیک نامجون شدم و کنارش گوشش گفتم « من واقعا معذرت میخوام مادر ناخوش احوالن به دل نگیر
نامجون « *خنده... نه مشکلی نیست نمیخواد خجالت بکشی
مامان هه ری « خب پسرم بگو ببینم چند بار کیس داشتین
هه ری « *تشنج
جیمین « وایییییییییی *جر خوردن چقدر خوبه مادر جان
هه ری « زهر مار... یعنی اون شب نامجون قشنگ ترک ورداشت
جیمین « ترک برداشت؟ صفا کرده قشنگ... چرا همچین عشق قشنگی اینطوری از بین رفته؟
_بعد از اون دیگه خبری از خنده نبود! این بار جیمین با بغض به دخترک خیره شده بود... صحبت هاش با پدر نامجون و مرگ مادرش شیرینی لحظات قبل رو ازشون گرفت
جیمین « چرا بهش نمیگی؟
هه ری « چون تهدیدم کرد رز رو میکشه
جیمین « خدای من
_وقتی به خودشون اومدن شب از نیمه گذاشته بود.... هه ری با دیدن ساعت دستش رو جلوی دهنش گرفت و گفت
هه ری « وای خاک به سرم جیمینا ساعت دو نصفه شبه... فردا جفتمون با استاد کیم امتحان تاریخ داریم
جیمین « بیا تقلب کنیم
هه ری « حتی فکرشم نکن....نامجون اونقدر تیزه که نمیشه جلوش یه کاغذ برداشت....
جیمین « ولی من تقلب میکنم
هه ری « برگام چطوری؟
جیمین « خب من
نامجون « برگه تقلب رو میچسبونه کف کفشش
جیمین و هه ری « *جیغغغغغغغغغ جن اومده
هه ری « تو... توهم زدم؟ قول میدم دختر خوبی بشم فقط واقعی نباشه
جیمین « ا... استاد چطور اومدی داخل؟
نامجون « صاحبخونه در رو باز کرد... خب چی میگفتین؟ که میخواین تقلب کنید اره؟
_صندلی میز تحریر رو جلو اورد و درست مقابل جیمین و هه ری روی صندلی نشست
جیمین « هه ری نشست روی صندلی واقعیه
هه ری « استاد کیم *با گریه
نامجون « جیمین برو کیفم رو از ماشین بیار
جیمین « چرا؟
نامجون « مباحث امتحان رو باهاتون کار میکنم! اما فقط همین امشب ... مشکلی هست؟
جیمین « نه استاد خیلی هم خوبه... ما اصلا جغدیم
هه ری « با رفتن جیمین نامجون نگاهش رو به من دوخت و گفت
نامجون « حالت خوبه؟ بهتر شدی؟
هه ری « اره... ممنون استاد
جیمین « میگفتی....
روز بعد توی بیمارستان //
مامان هه ری « وای خوش اومدی داماد قشنگم.... چشمم کف پاتون... خیلی بهم میاین...
هه ری « هه.. مامان حالا فقط یه قراره
مامان هه ری « نه مادر این بچه عاشقه اینو از چشماش میخونم .... پسرم کجا با هه ری آشنا شدی؟؟؟
نامجون « آممم خب هه ری هم مدرسه ای منه و برای کنفراس ها معاون منه اینجوری همو شناختیم
هه ری « مامان بیخیال
مامان هه ری « *زار زدن خیلی خوشحالم .... پسرم من کی نوه ام رو میبینم؟؟
هه ری « با این حرف مامان آبی که خورده بودم توی گلوم گیر کرد و داشتم خفه میشدم.... نامجون نگران کنارم نشست و کمرم رو ماساژ داد ...
مامان هه ری « چیه دختر... مگه دروغ میگم.. ببین چقدر مراقبته
هه ری « سرخ شده نزدیک نامجون شدم و کنارش گوشش گفتم « من واقعا معذرت میخوام مادر ناخوش احوالن به دل نگیر
نامجون « *خنده... نه مشکلی نیست نمیخواد خجالت بکشی
مامان هه ری « خب پسرم بگو ببینم چند بار کیس داشتین
هه ری « *تشنج
جیمین « وایییییییییی *جر خوردن چقدر خوبه مادر جان
هه ری « زهر مار... یعنی اون شب نامجون قشنگ ترک ورداشت
جیمین « ترک برداشت؟ صفا کرده قشنگ... چرا همچین عشق قشنگی اینطوری از بین رفته؟
_بعد از اون دیگه خبری از خنده نبود! این بار جیمین با بغض به دخترک خیره شده بود... صحبت هاش با پدر نامجون و مرگ مادرش شیرینی لحظات قبل رو ازشون گرفت
جیمین « چرا بهش نمیگی؟
هه ری « چون تهدیدم کرد رز رو میکشه
جیمین « خدای من
_وقتی به خودشون اومدن شب از نیمه گذاشته بود.... هه ری با دیدن ساعت دستش رو جلوی دهنش گرفت و گفت
هه ری « وای خاک به سرم جیمینا ساعت دو نصفه شبه... فردا جفتمون با استاد کیم امتحان تاریخ داریم
جیمین « بیا تقلب کنیم
هه ری « حتی فکرشم نکن....نامجون اونقدر تیزه که نمیشه جلوش یه کاغذ برداشت....
جیمین « ولی من تقلب میکنم
هه ری « برگام چطوری؟
جیمین « خب من
نامجون « برگه تقلب رو میچسبونه کف کفشش
جیمین و هه ری « *جیغغغغغغغغغ جن اومده
هه ری « تو... توهم زدم؟ قول میدم دختر خوبی بشم فقط واقعی نباشه
جیمین « ا... استاد چطور اومدی داخل؟
نامجون « صاحبخونه در رو باز کرد... خب چی میگفتین؟ که میخواین تقلب کنید اره؟
_صندلی میز تحریر رو جلو اورد و درست مقابل جیمین و هه ری روی صندلی نشست
جیمین « هه ری نشست روی صندلی واقعیه
هه ری « استاد کیم *با گریه
نامجون « جیمین برو کیفم رو از ماشین بیار
جیمین « چرا؟
نامجون « مباحث امتحان رو باهاتون کار میکنم! اما فقط همین امشب ... مشکلی هست؟
جیمین « نه استاد خیلی هم خوبه... ما اصلا جغدیم
هه ری « با رفتن جیمین نامجون نگاهش رو به من دوخت و گفت
نامجون « حالت خوبه؟ بهتر شدی؟
هه ری « اره... ممنون استاد
۲۱۱.۵k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.