پارت هفتم عشق ویژه
ا،ت : من دیگه نمیتونم زنده بمونم
این جمله رو گفتی چشمات رو بستی
کوک : چشمات رو باز کن نگاهم کن تو دوم میاری ا،ت اون فقط یه دشمن بود که قصد اذیت بابام رو داشت نمیخواست هیچ آسیبی بهت بزنه خواهش میکنم چشمات رو باز کن
برگشتی وچشمات روبازکردی ماسک رواز روی صورتش برداشتی نگاهی بهش کردی اون داشت اشک میریخت
ا،ت: ارباب زنده موندن من براش شما فایده ایی داره ؟
کوک : من دوستت دارم ا.ت
با شنیدن این جمله تعجب کردی و لبخند ارومی زدی
ا،ت : منم دوستت دارم ارباب جوان من
این جمله رو گرفتی دیگه نمیتونستی بیدار بمونی پس از حال رفتی ....
کوک : بیدار شو لعنتی
پدر : بغلش کن ببرش بیمارستان پوششت میدن بدو
آروم تو رو روی دستاش گذاشت نگاهی بهت کرد و راه افتاد چقدردوست داشت بلندمیشدی ونگاهش میکردی
ا،ت : جونگ کوک
کوک : جانم
ا،ت : من کجام ؟ چیشد ؟
کوک : هیچی عزیزم اومدیم بیمارستان حالت خوبه
ا،ت : همه جام درد میکنه جونگ کوک
کوک : ببخشید ببخشید من نباید این کار رو میکردم
زانو زد کنارتخت صورتت رو دست گرفت و زل زد بهت
ا،ت : چرا اینجوری نگاهم میکنید آقا
کوک : بسته دیگه من الان دوست پسرتم نه اربابت بسته تو دیگه خدمتکار نیستی
ا،ت : ولی
کوک : هیس تو تمام زندگی منی
لبخندی زدی و با دست موهاش رو از صورتش زدی کنار
وقتی با زخم روی صورتش مواجه شدی لبخندت رو قورت دادی
ا،ت : جونگ کوک صورتت چرا اینجوری شده
نفست رو تو سینه حبس کردی و با اشک زل زدی تو چشماش تا جوابی بهت بده
کوک : فراموشش کن خوب میشه یادگاری اون عوضیه ا،ت : زنده است ؟
کوک : فکر نکنم
هر دو زدید زیر خنده کوک شبیه بچه های کوچولویی بود که بهشون یه هدیه بزرگ دادی به شدت خوشحال بود و این برا مایه ارامش بود چون تو قول داده بودی اون رو همیشه شاد کنی
ادامه دارد
این جمله رو گفتی چشمات رو بستی
کوک : چشمات رو باز کن نگاهم کن تو دوم میاری ا،ت اون فقط یه دشمن بود که قصد اذیت بابام رو داشت نمیخواست هیچ آسیبی بهت بزنه خواهش میکنم چشمات رو باز کن
برگشتی وچشمات روبازکردی ماسک رواز روی صورتش برداشتی نگاهی بهش کردی اون داشت اشک میریخت
ا،ت: ارباب زنده موندن من براش شما فایده ایی داره ؟
کوک : من دوستت دارم ا.ت
با شنیدن این جمله تعجب کردی و لبخند ارومی زدی
ا،ت : منم دوستت دارم ارباب جوان من
این جمله رو گرفتی دیگه نمیتونستی بیدار بمونی پس از حال رفتی ....
کوک : بیدار شو لعنتی
پدر : بغلش کن ببرش بیمارستان پوششت میدن بدو
آروم تو رو روی دستاش گذاشت نگاهی بهت کرد و راه افتاد چقدردوست داشت بلندمیشدی ونگاهش میکردی
ا،ت : جونگ کوک
کوک : جانم
ا،ت : من کجام ؟ چیشد ؟
کوک : هیچی عزیزم اومدیم بیمارستان حالت خوبه
ا،ت : همه جام درد میکنه جونگ کوک
کوک : ببخشید ببخشید من نباید این کار رو میکردم
زانو زد کنارتخت صورتت رو دست گرفت و زل زد بهت
ا،ت : چرا اینجوری نگاهم میکنید آقا
کوک : بسته دیگه من الان دوست پسرتم نه اربابت بسته تو دیگه خدمتکار نیستی
ا،ت : ولی
کوک : هیس تو تمام زندگی منی
لبخندی زدی و با دست موهاش رو از صورتش زدی کنار
وقتی با زخم روی صورتش مواجه شدی لبخندت رو قورت دادی
ا،ت : جونگ کوک صورتت چرا اینجوری شده
نفست رو تو سینه حبس کردی و با اشک زل زدی تو چشماش تا جوابی بهت بده
کوک : فراموشش کن خوب میشه یادگاری اون عوضیه ا،ت : زنده است ؟
کوک : فکر نکنم
هر دو زدید زیر خنده کوک شبیه بچه های کوچولویی بود که بهشون یه هدیه بزرگ دادی به شدت خوشحال بود و این برا مایه ارامش بود چون تو قول داده بودی اون رو همیشه شاد کنی
ادامه دارد
۱۴.۷k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.