فیک کوک ( سیاه سفید) P13
سویون
با تعجب بهش خیره شده بودم..در واقع این همونی نبود که من شناخته بودمش
_این یعنی چی ؟
_چیزه سختی نیست عزیزم..میری بهش نزدیک میشی و چیزایی که میخوامو برام میاری همین
_من نمیتونم این کارو کنم
پوزخندی زد و گفت : پس تا فردا صبح اون پولو برمیگردونی دیگه نه ؟
تا فردا صبح امکان نداشت حتی نصف اون پولو بتونم جور کنم
_نمیتونم
پوزخندش بیشتر شد و لب زد: فقط دوتا راه پیشه روته کدوم ؟ هوم ؟ سه ثانیه وقت داری..یک
لبامو تر کردمو موهامو دادم پشت گوشم..چیکار باید میکردم ؟!
_دو
من نمیتونستم پولشو بدم نمیتونستم از کسی قرض بگیرم چون اطرافیانمم خودشون لازم بودن
_و س..
_باشه باشه خیلی خب قبول میکنم میارمش..میارم هرچی بخوای
لبخنده دندون نمایی زد و گفت : عاقلی خانم کوچولو..موفق باشی
اینو گفت و ازم دور شد..اگر اونروز تو بیمارستان اون پول لعنتیشو قبول نمیکردم الان وضعیتم این نبود،لعنت بهت چول سو،الان باید چطوری به جونگ کوک نزدیک بشم،چی بگم بهش ؟
باید با بچه ها حرف بزنم
گوشیو درآوردم و شماره لورا رو گرفتم بعد از چند ثانیه جواب داد
_سویونی
_لورا کجایی ؟
_من خونم،چیزی شده ؟
_آره..با یونا بیاین کافه همیشگی
_باشه اوکیه ولی چیشده ؟!
_بیاین بهتون میگم
_باشه چند دقیقه دیگه اونجام
قطع کردمو نفس عمیقی کشیدم و یه تاکسی گرفتمو رفتم سمت کافه تو راه همش ذهنم درگیره این موضوع بود..
وقتی رسیدم لورا و یونا اونجا بودن
_سلام عزیزم
لورا بغلم کرد بعدشم یونا ، نشستیم که لورا با بی طاقتی گفت: چیشده ؟ مردم تا برسی،اتفاقی افتاده ؟
با تعجب بهش خیره شده بودم..در واقع این همونی نبود که من شناخته بودمش
_این یعنی چی ؟
_چیزه سختی نیست عزیزم..میری بهش نزدیک میشی و چیزایی که میخوامو برام میاری همین
_من نمیتونم این کارو کنم
پوزخندی زد و گفت : پس تا فردا صبح اون پولو برمیگردونی دیگه نه ؟
تا فردا صبح امکان نداشت حتی نصف اون پولو بتونم جور کنم
_نمیتونم
پوزخندش بیشتر شد و لب زد: فقط دوتا راه پیشه روته کدوم ؟ هوم ؟ سه ثانیه وقت داری..یک
لبامو تر کردمو موهامو دادم پشت گوشم..چیکار باید میکردم ؟!
_دو
من نمیتونستم پولشو بدم نمیتونستم از کسی قرض بگیرم چون اطرافیانمم خودشون لازم بودن
_و س..
_باشه باشه خیلی خب قبول میکنم میارمش..میارم هرچی بخوای
لبخنده دندون نمایی زد و گفت : عاقلی خانم کوچولو..موفق باشی
اینو گفت و ازم دور شد..اگر اونروز تو بیمارستان اون پول لعنتیشو قبول نمیکردم الان وضعیتم این نبود،لعنت بهت چول سو،الان باید چطوری به جونگ کوک نزدیک بشم،چی بگم بهش ؟
باید با بچه ها حرف بزنم
گوشیو درآوردم و شماره لورا رو گرفتم بعد از چند ثانیه جواب داد
_سویونی
_لورا کجایی ؟
_من خونم،چیزی شده ؟
_آره..با یونا بیاین کافه همیشگی
_باشه اوکیه ولی چیشده ؟!
_بیاین بهتون میگم
_باشه چند دقیقه دیگه اونجام
قطع کردمو نفس عمیقی کشیدم و یه تاکسی گرفتمو رفتم سمت کافه تو راه همش ذهنم درگیره این موضوع بود..
وقتی رسیدم لورا و یونا اونجا بودن
_سلام عزیزم
لورا بغلم کرد بعدشم یونا ، نشستیم که لورا با بی طاقتی گفت: چیشده ؟ مردم تا برسی،اتفاقی افتاده ؟
۹.۳k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.