(وقتی یک پدر بود اما.....) پارت ۱
#هیونجین
#استری_کیدز
(فلش بک )
دختر بچه با چشمای اشکی به پدرش که با عصبانیت و نفرت سرش فریاد میزد...خیره بود...
_ نمیتونی فقط خفه خون بگیری و اینقدر برای من دردسر درست نکنییییییی؟
_ فقط از توی اون اتاق لعنتیتتت بیرون نیااااا و بچسب به درستتتتت...
_ اینقدر آبروی منو نبررررررر
با هر لحظه بالا رفتن صدای فریاد های مرد..
شدت گریه های دخترک نه ساله بیشتر و بیشتر میشد
÷ ب..بابا هق هق
_ خفه شوووووو...حق نداری منو بابا صدا کنیییییی
دخترک بعد از شنیدن تمام اون جملات بی رحمانه از طرف پدرش..
همینطور که سعی میکرد صدای هق هقاش رو خفه کنه به سمت اتاقش رفت و آروم درو بست...
(پایان فلش بک )
#استری_کیدز
(فلش بک )
دختر بچه با چشمای اشکی به پدرش که با عصبانیت و نفرت سرش فریاد میزد...خیره بود...
_ نمیتونی فقط خفه خون بگیری و اینقدر برای من دردسر درست نکنییییییی؟
_ فقط از توی اون اتاق لعنتیتتت بیرون نیااااا و بچسب به درستتتتت...
_ اینقدر آبروی منو نبررررررر
با هر لحظه بالا رفتن صدای فریاد های مرد..
شدت گریه های دخترک نه ساله بیشتر و بیشتر میشد
÷ ب..بابا هق هق
_ خفه شوووووو...حق نداری منو بابا صدا کنیییییی
دخترک بعد از شنیدن تمام اون جملات بی رحمانه از طرف پدرش..
همینطور که سعی میکرد صدای هق هقاش رو خفه کنه به سمت اتاقش رفت و آروم درو بست...
(پایان فلش بک )
۳۵.۴k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.