چگونگی مرگ شیخ فضل الله نوری
مرگ فجیع و وحشتناکه شیخ فضل الله نوری
بعد از اینکه حرفهایش تمام شد، عمامه اش را از سرش برداشت و تکان تکان داد و گفت: «از سر من این عمامه را برداشتند از سر همه بر خواهند داشت» اینرا گفت و عمامه اش را هم همانطور به میان جمعیت پرتاب کرد، قاپیدند.
در اینوقت طناب را به گردنش انداختند و چهارپایه را از زیر پايش کشیده و طناب را بالا کشـیدند. تا چهارپایه را از زیر پايش کشـیدند، یکمرتبه تنهاش سـنگینی کرد و کمی پائین افتاد، اما فورا دوباره بالاکشیدنش و دیگر هیچکس از آقا کمترین حرکتی ندید، انگار نه انگار که اصلا هیچوقت زنده بوده!
در همین گیرودار، باد هم شدیدتر شد،. گرد و غبار و خاک و خل تمام فضا را پرکرده بود، به طوريکه عکاسها نتوانسـتند عکسبرداری کنند. راستیکه نکبتی بود!
.
میرزا مهدي داخل گارد توپ شد و از روی سـکو شـروع کرد به نطق کردن و بدگفتن، مردم هم دست میزدند. و شنیدم که بعضـیها میگفتند: «شـیخ فضله به دركرفت!» از بالای ایوان نظمیه یک کسی فریاد کشید و به مردم گفت: «همچیندست بزنید که صدایش توی سفارت به گوشش برسه!» یعنی به گوش #محمدعلیشاه
.
در اثر تلاطم و #طوفان که دائما جسـد را بالای دار تکان میداد، یکمرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش گُرپی به زمین افتاد
.
جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند. جمعیت کثیری ریخت توی حیاط. محشری برپا شد. مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا میرفتند همه میخواستند خود را به جنازه برسانند.
دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد.
هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسید تف می انداختند.
به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم!!
یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین که مرد تنومند و چهارشانهای بود، وارد حیاط نظمیه شد. غریبه بود. جلو آمد. بالای جنازه ایستاد. جلوی همه دکمه های شلوارش را باز کرد و روبروی اینهمه چشم ، شُر شُر به سر و صورت آقا شاشید! (دیگران گفتهاند که فرزندش پیشاب کرد!!)
عده ای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن جنازه ترساندند. تا اینکه یپرم راضی میشود و میگوید:
بسیار خوب به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند.
(((امیر خسروی)))
.
بنمایه:
سرّ دار .... از #تندرکیا ، نوه #شیخ_فضل_الله
(کیانوری، دبیرکل حزب توده در انقلاب ۵۷ نیز. از نوادگان شیخ بود)
.
#تاریخ #تاریخی #مشروطه #یپرم_خان #سرداراسعد #ستارخان #عمامه #انقلاب #استبداد #ارتجاع #تاریخ_ایران #تاریخ_معاصر
بعد از اینکه حرفهایش تمام شد، عمامه اش را از سرش برداشت و تکان تکان داد و گفت: «از سر من این عمامه را برداشتند از سر همه بر خواهند داشت» اینرا گفت و عمامه اش را هم همانطور به میان جمعیت پرتاب کرد، قاپیدند.
در اینوقت طناب را به گردنش انداختند و چهارپایه را از زیر پايش کشیده و طناب را بالا کشـیدند. تا چهارپایه را از زیر پايش کشـیدند، یکمرتبه تنهاش سـنگینی کرد و کمی پائین افتاد، اما فورا دوباره بالاکشیدنش و دیگر هیچکس از آقا کمترین حرکتی ندید، انگار نه انگار که اصلا هیچوقت زنده بوده!
در همین گیرودار، باد هم شدیدتر شد،. گرد و غبار و خاک و خل تمام فضا را پرکرده بود، به طوريکه عکاسها نتوانسـتند عکسبرداری کنند. راستیکه نکبتی بود!
.
میرزا مهدي داخل گارد توپ شد و از روی سـکو شـروع کرد به نطق کردن و بدگفتن، مردم هم دست میزدند. و شنیدم که بعضـیها میگفتند: «شـیخ فضله به دركرفت!» از بالای ایوان نظمیه یک کسی فریاد کشید و به مردم گفت: «همچیندست بزنید که صدایش توی سفارت به گوشش برسه!» یعنی به گوش #محمدعلیشاه
.
در اثر تلاطم و #طوفان که دائما جسـد را بالای دار تکان میداد، یکمرتبه طناب از گردن آقا پاره شد و نعش گُرپی به زمین افتاد
.
جنازه را آوردند توی حیاط نظمیه مقابل در حیاط روی یک نیمکت گذاشتند. جمعیت کثیری ریخت توی حیاط. محشری برپا شد. مثل مور و ملخ از سر و کول هم بالا میرفتند همه میخواستند خود را به جنازه برسانند.
دور نعش را گرفتند و آنقدر با قنداق تفنگ و لگد به نعش زدند که خونابه از سر و صورت و دماغ و دهانش روی گونه ها و محاسنش سرازیر شد.
هر که هر چه در دست داشت میزد آنهایی هم که دستشون به نعش نمیرسید تف می انداختند.
به همه مقدسات قسم که در این ساعت گودال قتلگاه را به چشم خودم دیدم!!
یک مرتبه دیدم یک نفر از سران مجاهدین که مرد تنومند و چهارشانهای بود، وارد حیاط نظمیه شد. غریبه بود. جلو آمد. بالای جنازه ایستاد. جلوی همه دکمه های شلوارش را باز کرد و روبروی اینهمه چشم ، شُر شُر به سر و صورت آقا شاشید! (دیگران گفتهاند که فرزندش پیشاب کرد!!)
عده ای از صاحب نفوذها یپرم ارمنی را از عواقب سوزاندن نعش شیخ و تحویل ندادن جنازه ترساندند. تا اینکه یپرم راضی میشود و میگوید:
بسیار خوب به نظمیه تلفون کنید که لاشه را به صاحبانش رد کنند.
(((امیر خسروی)))
.
بنمایه:
سرّ دار .... از #تندرکیا ، نوه #شیخ_فضل_الله
(کیانوری، دبیرکل حزب توده در انقلاب ۵۷ نیز. از نوادگان شیخ بود)
.
#تاریخ #تاریخی #مشروطه #یپرم_خان #سرداراسعد #ستارخان #عمامه #انقلاب #استبداد #ارتجاع #تاریخ_ایران #تاریخ_معاصر
۱.۹k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.