•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_31
#همخونه_اخموی_من
حق نداشت ندونسته بهم چیزی بگه
خب مگه من چه شکلی بودم یه مقنعه زده بودم که بلندیش مناسب بود
مانتوهم مشکل نداشت اینکه هیکل من اینجوره که مشکل از من نیست
منم مثل خیلیای دیگه دوسداشتم آزاد باشم
ولی بخاطر محدودیت هام توی خونه انجام دادم
نفسام تند شده بود نمیخواستم اینجور بشه
نمیخواستم حالم بد بشه حداقل الان نه ...
دستم روی قلبم گذاشتم و چشمام بستم ک نفس های عمیق کشیدم
که صدایی منو به سمت خودش کشوند...
_ببخشید خانم حالتون خوبه؟
بغض داشت خفه ام میکرد سرم رو چرخوندم و نگاهی به پسری که این سوال ازم پرسید انداختم
لبخندی زدم و سری تکون دادم دستم داخل کیفم بردم و اسپری رو از توی کیف بیرون اوردم
همزمان اتوبوس ایستاد داشتم خفه میشدم دلم هوای ازاد میخواست
با عجله از اتوبوس پیاده شدم و سمت پیاده روی خیابون دانشگاه رفتم
ایستادم و چندبار نفس عمیق کشیدم بهتر شدم و خداروشکر نیازی به اسپری نداشتم
#𝙋𝙖𝙧𝙩_31
#همخونه_اخموی_من
حق نداشت ندونسته بهم چیزی بگه
خب مگه من چه شکلی بودم یه مقنعه زده بودم که بلندیش مناسب بود
مانتوهم مشکل نداشت اینکه هیکل من اینجوره که مشکل از من نیست
منم مثل خیلیای دیگه دوسداشتم آزاد باشم
ولی بخاطر محدودیت هام توی خونه انجام دادم
نفسام تند شده بود نمیخواستم اینجور بشه
نمیخواستم حالم بد بشه حداقل الان نه ...
دستم روی قلبم گذاشتم و چشمام بستم ک نفس های عمیق کشیدم
که صدایی منو به سمت خودش کشوند...
_ببخشید خانم حالتون خوبه؟
بغض داشت خفه ام میکرد سرم رو چرخوندم و نگاهی به پسری که این سوال ازم پرسید انداختم
لبخندی زدم و سری تکون دادم دستم داخل کیفم بردم و اسپری رو از توی کیف بیرون اوردم
همزمان اتوبوس ایستاد داشتم خفه میشدم دلم هوای ازاد میخواست
با عجله از اتوبوس پیاده شدم و سمت پیاده روی خیابون دانشگاه رفتم
ایستادم و چندبار نفس عمیق کشیدم بهتر شدم و خداروشکر نیازی به اسپری نداشتم
۳۷۲
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.