اومم در چه حد میخوای شیطونی کنی ؟"
اومم در چه حد میخوای شیطونی کنی ؟"
" زیاد نه ... فقد یکم با اون پفکی های نرم صورتت بازی کنم "
" *خنده* "
شاید قبلا تو لب هایم را می بوسیدی
اما الان این پسر صاحب روح و جسم من هست!
[><]
بوی اینجا آشنا بود
زیادی هم آشنا، بوی خیانت همین جا حس کرد
دقیقا روبهروی در همین بار فاکی کات کرد و دنیایی جدید و به خودش احدا کرد
"سئو میشه بریم یه بار دیگه ؟"
"چرا بیب؟"
" آخه حس بدی بهم دست میده "
" بیبی این بارو یکی از دوستام پیشنهاد کرده به نظرم بهش احترام بزاریم تا حالا این بار هم نیومده بودیم "
"باشه پس"
"عشقم نگران نباش اتفاقی نمیوفته باشه؟"
"*لبخند* مرسی که هستی"
" مرسی که وارد زندگیم شدی قشنگم "
"عاشقتم*لبخند*"
" حالا افتخار میدی لیدی زیبام بریم داخل؟"
"*خنده* بریم مستر"
دقیقا همون فضا
با این تفاوت
که دیگه اون فردو نداشت
صدایی از جنس سال ها سکوت
غم ....
و فریاد های خفه
" میشه از تنهاییای ما هزار صفحه نوشت "
راست بود
با اینکه دوست پسر داشت و اونو عاشقانه می پرستید یه چیزی کم بود ....
"سئو پس دوستات کی میان؟"
"تقریبا دیگه میرسن راستی بیبی این لباس زیادی جذابت کرده "
" یا خودت که میدونی همیشه از این لباسا می پوشیم"
" هوومم پس باید یه تنبیه حسابی بشی که دیگه جلوی این همه پسر اینا رو نپوشی"
" ببخشید دیگه🥺"
"چشمات و اون طوری نکن خر نمیشم "
" خر که بودی *خنده*"
" جان؟"
" هیچی"
" بهتره الان لبات و کبود کنم که همه بفهمن صاحب داری و تو هم بلبل زبونی نکنی "
"یا نکنیا"
"اما بوسیدنت برای من شبیه مصرف مواد برای معتاده تو که نمیخوای معتادت بمیره از بی موادی؟"
" باشه... اما کم "
آروم تن خوش بوش و نزدیک اون پسر کرد و صورت سفید و سرد اونو بین دستاش گرفت و بوسه رو شروع کرد
جدا شد و برگشت
و دیدن پسری که باهاش کات کرده بود و دقیقا تماشاگر همچین صحنه ای بود
🫀" لعنتی من فکر کردم دروغ میگی دوست پسر داری ، اما داری و الان جلوی من هم بوسیدیش
کاشکی میشد داد بزنم و به همه بگم
اما نابودم کردی"
با لبخندی که روی صورتش بود و به زور پلک نمیزد تا اشکاش نریزند یه گوشه نشست
بد شد.
دید !
ببخشید دیر شد شنبه تا سه شنبه امتحان دارم فاک تو این مدارس کوفتیییییی😭😐💔
" زیاد نه ... فقد یکم با اون پفکی های نرم صورتت بازی کنم "
" *خنده* "
شاید قبلا تو لب هایم را می بوسیدی
اما الان این پسر صاحب روح و جسم من هست!
[><]
بوی اینجا آشنا بود
زیادی هم آشنا، بوی خیانت همین جا حس کرد
دقیقا روبهروی در همین بار فاکی کات کرد و دنیایی جدید و به خودش احدا کرد
"سئو میشه بریم یه بار دیگه ؟"
"چرا بیب؟"
" آخه حس بدی بهم دست میده "
" بیبی این بارو یکی از دوستام پیشنهاد کرده به نظرم بهش احترام بزاریم تا حالا این بار هم نیومده بودیم "
"باشه پس"
"عشقم نگران نباش اتفاقی نمیوفته باشه؟"
"*لبخند* مرسی که هستی"
" مرسی که وارد زندگیم شدی قشنگم "
"عاشقتم*لبخند*"
" حالا افتخار میدی لیدی زیبام بریم داخل؟"
"*خنده* بریم مستر"
دقیقا همون فضا
با این تفاوت
که دیگه اون فردو نداشت
صدایی از جنس سال ها سکوت
غم ....
و فریاد های خفه
" میشه از تنهاییای ما هزار صفحه نوشت "
راست بود
با اینکه دوست پسر داشت و اونو عاشقانه می پرستید یه چیزی کم بود ....
"سئو پس دوستات کی میان؟"
"تقریبا دیگه میرسن راستی بیبی این لباس زیادی جذابت کرده "
" یا خودت که میدونی همیشه از این لباسا می پوشیم"
" هوومم پس باید یه تنبیه حسابی بشی که دیگه جلوی این همه پسر اینا رو نپوشی"
" ببخشید دیگه🥺"
"چشمات و اون طوری نکن خر نمیشم "
" خر که بودی *خنده*"
" جان؟"
" هیچی"
" بهتره الان لبات و کبود کنم که همه بفهمن صاحب داری و تو هم بلبل زبونی نکنی "
"یا نکنیا"
"اما بوسیدنت برای من شبیه مصرف مواد برای معتاده تو که نمیخوای معتادت بمیره از بی موادی؟"
" باشه... اما کم "
آروم تن خوش بوش و نزدیک اون پسر کرد و صورت سفید و سرد اونو بین دستاش گرفت و بوسه رو شروع کرد
جدا شد و برگشت
و دیدن پسری که باهاش کات کرده بود و دقیقا تماشاگر همچین صحنه ای بود
🫀" لعنتی من فکر کردم دروغ میگی دوست پسر داری ، اما داری و الان جلوی من هم بوسیدیش
کاشکی میشد داد بزنم و به همه بگم
اما نابودم کردی"
با لبخندی که روی صورتش بود و به زور پلک نمیزد تا اشکاش نریزند یه گوشه نشست
بد شد.
دید !
ببخشید دیر شد شنبه تا سه شنبه امتحان دارم فاک تو این مدارس کوفتیییییی😭😐💔
۳۷.۴k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.