وقتی اون بزور موهاتو کوتاه کرد 😭
یه روز از همین روز ها داشتی توی کافه مورد علاقت کار میکردی بی خبر از این که رئیس این کافه کیم تهیونگ بود.ات دختری ۱۵ ساله بود که عاشق کار کردن تو کافه بودهمیشه خدمتکار ها میگفتن رئیس خیلی خشنه و حتی بخاطر این که یکی درست کارشون انجام نداد اون رو کشت
وحشت زده بودی اون کافه مورد علاقت که اسمش کافه کیم بود و خیلی شیک بود دیگه از نظر تو تبدیل به یه کافه وحشتناک شد
امروز میخواستی بری و به رییس کافه یعنی کیم تهیونگ بگی که میخای استعفا بدی
رفتی سمت دفترش و در زدی
کیم تهیونگ:بیا(با لحن جدی)
آت:
وارد شد و با دیدن جسد مرده یه خانم که دقیقا جفت پاش بود مردک چشماش گشاد شد نزدیک بود از هوش بره که دستمال توی دستش که یادگاری مادرش بود و همیشه میزد به دستش افتاد روی جسد و خونی شد سریع برش داشت و توی روشویی شستش تا بلاخره رنگ خون رفت
جسد رو بردن و اونجا رو تمیز کردن .
رفتی سمتش و برگه استعفا نامه رو گذاشتی روی میزش اونجا یه نفر بود که با نگاهش داشت تو رو میخورد
خیلی خجالت میکشیدی وقتی برگه رو گذاشتی... رییس پرسید.....
کیم تهیونگ:این چیه؟
خیلی ترسیده بودی و با ت ت ب ت گفتی
آت: استعفا نام....
که از جاش بلند شد و زد توی صورتت که گوشه لبت پاره شد موهای بلندت که تا روی زانوت بودن کل صورتت رو پر کردن با شرمندگی سرت رو پایین انداختی و آروم اشک میریختی دستت رو مثل بچه ها روی صورتت گذاشته بودی
اون فردی که اونجا بلند داد زد گفت....
کوک:تهیونگ چکار کردی(با داد)
آت:
اون مرده دستمو گرفت و منو هی میبرد منو برد چند دقیقه بعد بیهوش شدم ..................
ویو کوک
امروز هم باید جسد های تهیونگ رو میبردیم سرد خونه مثل همیشه اون یه مجرم ناشناخته بود که با نگاهش هرکسی رو میگشت
امروز یه دختره اومد خیلی چهره خاصی داشت
به ته گفته بود میخاد استعفا بده که زد تو صورتش و گوشه لبش پاره شد
منم خاستم ببرمش دختر که از هوش رفت
*ویو ات*
......
بچها این رمان جدیده قبلی رو دیگه ادامه نمیدهم چون حمایت نمیکنید
این رمان خیلی بذاره فوقولاده شههههه(فوقولاده رو درست نوشتم؟)
حتما لایک کنید کامنت هم بزارید که قبلی رو ادامه بدم یا نه
حالا دیگه نمیدونم ولی این رمان خیلی قراره خوب سه😂
وحشت زده بودی اون کافه مورد علاقت که اسمش کافه کیم بود و خیلی شیک بود دیگه از نظر تو تبدیل به یه کافه وحشتناک شد
امروز میخواستی بری و به رییس کافه یعنی کیم تهیونگ بگی که میخای استعفا بدی
رفتی سمت دفترش و در زدی
کیم تهیونگ:بیا(با لحن جدی)
آت:
وارد شد و با دیدن جسد مرده یه خانم که دقیقا جفت پاش بود مردک چشماش گشاد شد نزدیک بود از هوش بره که دستمال توی دستش که یادگاری مادرش بود و همیشه میزد به دستش افتاد روی جسد و خونی شد سریع برش داشت و توی روشویی شستش تا بلاخره رنگ خون رفت
جسد رو بردن و اونجا رو تمیز کردن .
رفتی سمتش و برگه استعفا نامه رو گذاشتی روی میزش اونجا یه نفر بود که با نگاهش داشت تو رو میخورد
خیلی خجالت میکشیدی وقتی برگه رو گذاشتی... رییس پرسید.....
کیم تهیونگ:این چیه؟
خیلی ترسیده بودی و با ت ت ب ت گفتی
آت: استعفا نام....
که از جاش بلند شد و زد توی صورتت که گوشه لبت پاره شد موهای بلندت که تا روی زانوت بودن کل صورتت رو پر کردن با شرمندگی سرت رو پایین انداختی و آروم اشک میریختی دستت رو مثل بچه ها روی صورتت گذاشته بودی
اون فردی که اونجا بلند داد زد گفت....
کوک:تهیونگ چکار کردی(با داد)
آت:
اون مرده دستمو گرفت و منو هی میبرد منو برد چند دقیقه بعد بیهوش شدم ..................
ویو کوک
امروز هم باید جسد های تهیونگ رو میبردیم سرد خونه مثل همیشه اون یه مجرم ناشناخته بود که با نگاهش هرکسی رو میگشت
امروز یه دختره اومد خیلی چهره خاصی داشت
به ته گفته بود میخاد استعفا بده که زد تو صورتش و گوشه لبش پاره شد
منم خاستم ببرمش دختر که از هوش رفت
*ویو ات*
......
بچها این رمان جدیده قبلی رو دیگه ادامه نمیدهم چون حمایت نمیکنید
این رمان خیلی بذاره فوقولاده شههههه(فوقولاده رو درست نوشتم؟)
حتما لایک کنید کامنت هم بزارید که قبلی رو ادامه بدم یا نه
حالا دیگه نمیدونم ولی این رمان خیلی قراره خوب سه😂
۳.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.