یاندرهP¹
«آو... بونژووقموسیو/ مادام..:)میبینم رمان من نظرتو جلب کرده... امیدوارم ازش ناامید نشی:)) »
ام...حصلم سر رفته بود برای همین پاشدم رفتم پیاده روی...تا به خودم اومدم دیدم ساعت 1شبه و من هنوز بیرونم...اخ اخ گشنمه...وارد یه رستوران میشم و یه همبرگر با سیبزمینی سفارش میدم...جفتی که هرگز ازشون سیر نمیشم:)
غذام رو میخورم و یه نوشابه ی زیرو هم سفارش میدم...بهم میدن و من مشقول نوشیدن مهتویات توش میشم...وقتی نوشابم تموم شد قوطیش رو مچاله میکنم و از فاصله ی دور پرت میکنم تو سطل...
-یس وسط هدف.
پول رو روی میز میزارم و میرم بیرون...
کشو قوسی به کمرم میدم
-وای وای گاییده شدم...خابممم میاددد اصن ساعت چندع؟
نگاه به گوشیم میکنم...ساعت 2 و 48 دیقه رو نشون میداد...
-عوای...امتحان دارم فرداع...و هیچی نخوندمممم حیحی...فوقشمیگم مریضم نمیرم...عاره...ایده خوبیع...
به سمت خونه حرکت میکنم که متوجه ضربه ی سفتی به گیجگاهم میشم...چشمام تار میشه و روی زمین میوفتم...دور و برم رو نگاه میکنم تا قیافه ی شخص رو ببینم...خیلی تاره...وایسا وایسا...فکر کنم یه پسره...
همه جا تاریک شد و من چشمام رو بستم و بیهوش شدم...
...
//***پرش زمانی ساعت 8 شب فردا...***//
از تو تخت پاشدم...ودف اینجا کدوم قبرستونیه؟؟هن...این بزمجه کیه نشسته جلوم رو صندلیو بم زل زده؟؟؟
لبخندی بهم میزنه و
+دارلینگم...پاشدی؟
-پانشده بودم بات حرف میزدم!؟
لبخند کوتاهی میزنه
+عام..اینم حرفیه
-اینجا کدوم سگدونیایه؟
+اینجا امارت منه
-عاها خوش باشی پ من میرم
از جام پاشدم و به سمت در رفتم که مچ دستمو گرفت و به عقب کشیدم و من توی بغلش ،روی پاش افتادم
+هانی...تو مال منی و من نمیزارم اموالم از خونه خارج بشن...مخصوصا باارزش ترین داراییم...
خوماری🦦⛓
ام...حصلم سر رفته بود برای همین پاشدم رفتم پیاده روی...تا به خودم اومدم دیدم ساعت 1شبه و من هنوز بیرونم...اخ اخ گشنمه...وارد یه رستوران میشم و یه همبرگر با سیبزمینی سفارش میدم...جفتی که هرگز ازشون سیر نمیشم:)
غذام رو میخورم و یه نوشابه ی زیرو هم سفارش میدم...بهم میدن و من مشقول نوشیدن مهتویات توش میشم...وقتی نوشابم تموم شد قوطیش رو مچاله میکنم و از فاصله ی دور پرت میکنم تو سطل...
-یس وسط هدف.
پول رو روی میز میزارم و میرم بیرون...
کشو قوسی به کمرم میدم
-وای وای گاییده شدم...خابممم میاددد اصن ساعت چندع؟
نگاه به گوشیم میکنم...ساعت 2 و 48 دیقه رو نشون میداد...
-عوای...امتحان دارم فرداع...و هیچی نخوندمممم حیحی...فوقشمیگم مریضم نمیرم...عاره...ایده خوبیع...
به سمت خونه حرکت میکنم که متوجه ضربه ی سفتی به گیجگاهم میشم...چشمام تار میشه و روی زمین میوفتم...دور و برم رو نگاه میکنم تا قیافه ی شخص رو ببینم...خیلی تاره...وایسا وایسا...فکر کنم یه پسره...
همه جا تاریک شد و من چشمام رو بستم و بیهوش شدم...
...
//***پرش زمانی ساعت 8 شب فردا...***//
از تو تخت پاشدم...ودف اینجا کدوم قبرستونیه؟؟هن...این بزمجه کیه نشسته جلوم رو صندلیو بم زل زده؟؟؟
لبخندی بهم میزنه و
+دارلینگم...پاشدی؟
-پانشده بودم بات حرف میزدم!؟
لبخند کوتاهی میزنه
+عام..اینم حرفیه
-اینجا کدوم سگدونیایه؟
+اینجا امارت منه
-عاها خوش باشی پ من میرم
از جام پاشدم و به سمت در رفتم که مچ دستمو گرفت و به عقب کشیدم و من توی بغلش ،روی پاش افتادم
+هانی...تو مال منی و من نمیزارم اموالم از خونه خارج بشن...مخصوصا باارزش ترین داراییم...
خوماری🦦⛓
۴.۲k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.