Part⁷
Part⁷
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
عمارت طعمه زلمات شب حریص و سایه ها شده بود. بعد از وارد شدن به حیاط زودتر پیاده شد و دختر بی حس و لش و به آغوش کشید و به اتاقش برد و روی تخت گذاشت. کفش ها و کتش و درآورد و سرش و به نرمی روی بالشت گذاشت. تختش و درست میکرد که خواب آرومی براش رقم بزنه که متوجه عاشقانه رقصیدن نور مهتاب روی لب هاش شد و محو اون لب های سرخ و شهوت ران براق شد.
چشمان تیله ایش صورت دخترکه ریز جثه رو قاب کردن. میتونست اون لب ها رو طمع کنه چون قاعدتاً یونا صبح هیچ چیز به یاد نخواهد داشت. حالا که فقط ماه شاهد هیجان پسرک بود تهدیدی برای اندکی طمع کردن اون لب ها که به سرخی انار، خونین بودن وجود نداشت و به راحتی میتونست ببوستش، بوسه ای که فقط تهیونگ با یادش لب هاش و میگزه و خیسشون میکنه تا شاید ذره ای طمع اون لب های خاص روش باقی مونده باشه!
هیچ چیز نمیتونست منکر شهوت و هیجانی که باعث تند تپیدن قلب بیچاره اش میشد رو برای بوسیدن اون لب ها که از جانبش خاص بودن باشه اما با دادن سوی چشماش به سمت دیگه لحاف و روش کشید و اون رو خواباند.
با اینکه تنها منبع نور لطف نور ماه بود که به اتاقش پاشیده بود به وضوح میتونست زیبای خفته ی روی تخت و با همون درخشش ببینه.
با قصد بیرون رفتن قامی به سمت در برداشت اما دخترک از حال بدش ندا داد دستش رو گرفت و از حرکت منصرفش کرد
اشک حلقه شده و نور مهتابی که باهاش همدردی میکرد چشمان اهوییش رو مثل تیله میدرخشوند.
+ خانم هجو..اون..اون دعوام میکنه..م.من گلدون و..شکستم..لط..فا..پیشم بمون..کمکم..کن..اون من و تنبیه میکنه...اون من و تنبیه میکنه
آخرین حرفش رو با صدای ضعیف و اشک گوشه چشمش که روی صورتش غلط خورد به زبون آورد و دوباره ساکت شد
توجهش به گرمی ای که دستاش و احاطه کرده بود جلب شد و بهت زده با دست دیگرش که آزاد بود دستش و گرفت و جلوی تخت زانو زد. دستش و به پیشونیش رسوند تا تبش رو ببینه. نگاه دردمندی بهش انداخت آتش به جان دختر افتاده بود و دختر کوچولو تو آتیش جهنم میسوخت.
دست و پاشو گم کرده بود و نمیدونست چیکار کنه نه میتونست از کسی کمک بخواد و نه میتونست به بیمارستان ببرتش. تنها کسی که میتونست به داد تب دختر برسه و جانش و درمان کنه تنها خودش بود اما چطور؟ هیچ پیش زمینه ای از این وضعیت نداشت و تو برهوت نا آگاهی به سر میبرد.
ادامه دارد........
حمایت خوشگل موشگلا
علامت ها: یونا+/ تهیونگ-/ سوجین&/ جیون×/ هانول@/ سیون¢/ کیوم£
عمارت طعمه زلمات شب حریص و سایه ها شده بود. بعد از وارد شدن به حیاط زودتر پیاده شد و دختر بی حس و لش و به آغوش کشید و به اتاقش برد و روی تخت گذاشت. کفش ها و کتش و درآورد و سرش و به نرمی روی بالشت گذاشت. تختش و درست میکرد که خواب آرومی براش رقم بزنه که متوجه عاشقانه رقصیدن نور مهتاب روی لب هاش شد و محو اون لب های سرخ و شهوت ران براق شد.
چشمان تیله ایش صورت دخترکه ریز جثه رو قاب کردن. میتونست اون لب ها رو طمع کنه چون قاعدتاً یونا صبح هیچ چیز به یاد نخواهد داشت. حالا که فقط ماه شاهد هیجان پسرک بود تهدیدی برای اندکی طمع کردن اون لب ها که به سرخی انار، خونین بودن وجود نداشت و به راحتی میتونست ببوستش، بوسه ای که فقط تهیونگ با یادش لب هاش و میگزه و خیسشون میکنه تا شاید ذره ای طمع اون لب های خاص روش باقی مونده باشه!
هیچ چیز نمیتونست منکر شهوت و هیجانی که باعث تند تپیدن قلب بیچاره اش میشد رو برای بوسیدن اون لب ها که از جانبش خاص بودن باشه اما با دادن سوی چشماش به سمت دیگه لحاف و روش کشید و اون رو خواباند.
با اینکه تنها منبع نور لطف نور ماه بود که به اتاقش پاشیده بود به وضوح میتونست زیبای خفته ی روی تخت و با همون درخشش ببینه.
با قصد بیرون رفتن قامی به سمت در برداشت اما دخترک از حال بدش ندا داد دستش رو گرفت و از حرکت منصرفش کرد
اشک حلقه شده و نور مهتابی که باهاش همدردی میکرد چشمان اهوییش رو مثل تیله میدرخشوند.
+ خانم هجو..اون..اون دعوام میکنه..م.من گلدون و..شکستم..لط..فا..پیشم بمون..کمکم..کن..اون من و تنبیه میکنه...اون من و تنبیه میکنه
آخرین حرفش رو با صدای ضعیف و اشک گوشه چشمش که روی صورتش غلط خورد به زبون آورد و دوباره ساکت شد
توجهش به گرمی ای که دستاش و احاطه کرده بود جلب شد و بهت زده با دست دیگرش که آزاد بود دستش و گرفت و جلوی تخت زانو زد. دستش و به پیشونیش رسوند تا تبش رو ببینه. نگاه دردمندی بهش انداخت آتش به جان دختر افتاده بود و دختر کوچولو تو آتیش جهنم میسوخت.
دست و پاشو گم کرده بود و نمیدونست چیکار کنه نه میتونست از کسی کمک بخواد و نه میتونست به بیمارستان ببرتش. تنها کسی که میتونست به داد تب دختر برسه و جانش و درمان کنه تنها خودش بود اما چطور؟ هیچ پیش زمینه ای از این وضعیت نداشت و تو برهوت نا آگاهی به سر میبرد.
ادامه دارد........
حمایت خوشگل موشگلا
۵.۳k
۱۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.