وقتی به خاطرت کتک میخوره
شخصیت ها:
نینا،22،+
تهیونگ،27،_
رفته بودیم شهربازی،ترن هوایی سوار شدیم
و بعداز کلی خندیدن و ترسیدن تهیونگ سرشو کج کرد و چشمک زدگفت:نینا پشمک؟!
چشمام گرد شد و بلند گفتم حتما!
وقتی میخواست پول رو بده و حساب کنه
یکی از پشت اهمی کرد و دهن باز کرد:ببخشید وقتتونو میگیرم زوجه جوان!
به حالت سوالی و اخم نگاهش کردیم
دستشو به حالت توضیح آورد جلو و ادامه داد:شما حتما باید کیونگ نینا و کیم تهیونگ باشین؟
+ببخشید اونوقت شما؟
(مثلا به فامیلی صداش میزنن فامیلیش هم"لیئو")
لیئو:باید با ما بیاید خانوم
تهیونگ غرشی کرد
_ببخشید به چه اجازهای اینو میگی
لیئو:نینا خواهش میکنم با ما بیاید وگرنه....
تهیونگ پرید وسط حرفش
_وگرنه چی!!!
لیئو با لحن چندشش حرفشو ادامه داد:وگرنه با شما برخورد بدی میشه آقای کیم
هنوز تو شک بودم،کی بود؟چی میخواست؟مارو از کجا میشناسه؟از شریک های باباس؟نکنه مافیاس و میخواد قلب و کلیه هامونو بفروشه؟؟؟نه نه نینا آروم باش...ولی اگه بخواد بکشتم چییی؟؟؟اگه تهیونگو بکششهههه
ذهنم پر شده بود از سوال های بی جواب
تهیونگ دیگه رسما زد سیم آخر و به لیئو حمله کرد
_چه برخوردیییی هاااا چجوری میخوای برخورد کنی بیا بکن ببینم!!
لیئو همچنان داشت از تهیونگ کتک میخورد اما به طور خیلی آروم
به بادیگارد های گندهش اشاره کرد
بیان و تهیونگو بگیرن همزمان با صدا کردن اسم تهیونگ توسط من گرفتنش
لیئو بلند شد و کتش رو تکوند گلوش رو دوباره صاف کرد
لیئو:کتکش بزنید آقایون
تهیونگ همینجور مثله بچه کوچولو کتک میخورد فقط سعی میخورد با دستاش از سر و صورتش محافظت کنه!
من گریه کنان به سمته اون خپلکا رفتم و خودمو کوبیدم بهشون تا شاید دست از سرش بردارن،اما...دریغ از ذرهای حرکت
ولی باز هم دست نکشیدم و خواستم جداشون کنم
لیئو با لبخند کج و لحن طعنه آمیزی گفت:الکی داری خودتو خسته میکنه کیونگنینا!بزار کتکشو بخوره تا بفهمه وسط
کار من نپره
با جیغ و داد گریه گفتم:تو کی هستی؟!
همینطور که با دستش در ماشین و باز کرد و داشت میشست نیشخنده بدی زد
لیئو:خودت بهتر از همه منو میشناسی کیونگ!
آخرین نگاهش موقعی بود که یک چهارم چهرهش مشخص بود و از زیر داشت بهم نگاه میکرد....
سریع رومو برگردوندم سمته تهیونگ تا ببینم
چش شده!
وای نه!!جای چاقو و جای سیلی ها رو صورتش،پیراهن سفیدش پر از خون...
دوتا ضربهی آروم زدم تو صورتش و صداش کردم تهیونگ!تهیونگ!
بزور رو پا وایساد بردمش سرویس و کمی به دست صورتش آب زدم
و سوار تاکسیش کردم خودمم نشستم و رفتیم خونه
موقعی که تهیونگ رو،روی تخت خوابوندم
و داشتم لباس های خودمو درمیاوردم تا با لباس خواب عوض کنم آروم لب زدم امشب خوشی های!امشب هم از دماغمون دراومد
پایان
بگید ببینم رمانام چطوره؟؟؟
نینا،22،+
تهیونگ،27،_
رفته بودیم شهربازی،ترن هوایی سوار شدیم
و بعداز کلی خندیدن و ترسیدن تهیونگ سرشو کج کرد و چشمک زدگفت:نینا پشمک؟!
چشمام گرد شد و بلند گفتم حتما!
وقتی میخواست پول رو بده و حساب کنه
یکی از پشت اهمی کرد و دهن باز کرد:ببخشید وقتتونو میگیرم زوجه جوان!
به حالت سوالی و اخم نگاهش کردیم
دستشو به حالت توضیح آورد جلو و ادامه داد:شما حتما باید کیونگ نینا و کیم تهیونگ باشین؟
+ببخشید اونوقت شما؟
(مثلا به فامیلی صداش میزنن فامیلیش هم"لیئو")
لیئو:باید با ما بیاید خانوم
تهیونگ غرشی کرد
_ببخشید به چه اجازهای اینو میگی
لیئو:نینا خواهش میکنم با ما بیاید وگرنه....
تهیونگ پرید وسط حرفش
_وگرنه چی!!!
لیئو با لحن چندشش حرفشو ادامه داد:وگرنه با شما برخورد بدی میشه آقای کیم
هنوز تو شک بودم،کی بود؟چی میخواست؟مارو از کجا میشناسه؟از شریک های باباس؟نکنه مافیاس و میخواد قلب و کلیه هامونو بفروشه؟؟؟نه نه نینا آروم باش...ولی اگه بخواد بکشتم چییی؟؟؟اگه تهیونگو بکششهههه
ذهنم پر شده بود از سوال های بی جواب
تهیونگ دیگه رسما زد سیم آخر و به لیئو حمله کرد
_چه برخوردیییی هاااا چجوری میخوای برخورد کنی بیا بکن ببینم!!
لیئو همچنان داشت از تهیونگ کتک میخورد اما به طور خیلی آروم
به بادیگارد های گندهش اشاره کرد
بیان و تهیونگو بگیرن همزمان با صدا کردن اسم تهیونگ توسط من گرفتنش
لیئو بلند شد و کتش رو تکوند گلوش رو دوباره صاف کرد
لیئو:کتکش بزنید آقایون
تهیونگ همینجور مثله بچه کوچولو کتک میخورد فقط سعی میخورد با دستاش از سر و صورتش محافظت کنه!
من گریه کنان به سمته اون خپلکا رفتم و خودمو کوبیدم بهشون تا شاید دست از سرش بردارن،اما...دریغ از ذرهای حرکت
ولی باز هم دست نکشیدم و خواستم جداشون کنم
لیئو با لبخند کج و لحن طعنه آمیزی گفت:الکی داری خودتو خسته میکنه کیونگنینا!بزار کتکشو بخوره تا بفهمه وسط
کار من نپره
با جیغ و داد گریه گفتم:تو کی هستی؟!
همینطور که با دستش در ماشین و باز کرد و داشت میشست نیشخنده بدی زد
لیئو:خودت بهتر از همه منو میشناسی کیونگ!
آخرین نگاهش موقعی بود که یک چهارم چهرهش مشخص بود و از زیر داشت بهم نگاه میکرد....
سریع رومو برگردوندم سمته تهیونگ تا ببینم
چش شده!
وای نه!!جای چاقو و جای سیلی ها رو صورتش،پیراهن سفیدش پر از خون...
دوتا ضربهی آروم زدم تو صورتش و صداش کردم تهیونگ!تهیونگ!
بزور رو پا وایساد بردمش سرویس و کمی به دست صورتش آب زدم
و سوار تاکسیش کردم خودمم نشستم و رفتیم خونه
موقعی که تهیونگ رو،روی تخت خوابوندم
و داشتم لباس های خودمو درمیاوردم تا با لباس خواب عوض کنم آروم لب زدم امشب خوشی های!امشب هم از دماغمون دراومد
پایان
بگید ببینم رمانام چطوره؟؟؟
۱.۱k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.