مآه من ۱
نفس عمیقی کشیدم و با لبخند از در اتاق رفتم بیرون دوس نداشتم بیبی رو ناراحت کنم
.
اون مردک لیاقت ناراحت شدن منو نداره عوضی حرومزاده ایشالا خیر توی زندگیش نبینه
.
رفتم کنار بی بی و گونشو بوسیدم
_سلام به بی بی جون خودم خوبی شما
_سلام دختر نازنینم من خوبم تو خوبی وا مادر چرا چشات انقد پف داره
.
نمیدونستم باید چی بگم نفسمو فوت کردم و گفتم
_هیچی قشنگم از سرکار اومدم بیرون
بگم چی بگم اون اشغال بهم پیشنهاد بد داده چون زدم تو گوشش اخراجم کرده
_چرا،مادر توی این گیر و ویر دیگه چجوری میخوای کار پیدا کنی حالا چرا،اومدی بیرون
_محیطش خوب نبود حالا ولش کن ماهور کجاست؟
_آها هیچی رفته با بچه های ملک خانم بازی توی خونهی اونا
_دیدم تو کوچه،نبود خب من بزم یکم درس بخونم فردا امتحان دارم شاید شب مروا اومد اینجا
_بیاد قدمش سره چشم
.
بی بی و ماهور تنها عضو خانوادهی من بودن مروا هم،بهترین دوستم بود ما پایین شهر شیراز بودیم اما هم من هم ماهور توی وسط شهر درس میخوندیم خونهی مروا ایناهم جای خوب شهر بود دوست خیلی داشتم آخه روابط اجتماعیم خیلی خوب بود اما مروا برام یه چیز دیگه بود
.
اون مردک لیاقت ناراحت شدن منو نداره عوضی حرومزاده ایشالا خیر توی زندگیش نبینه
.
رفتم کنار بی بی و گونشو بوسیدم
_سلام به بی بی جون خودم خوبی شما
_سلام دختر نازنینم من خوبم تو خوبی وا مادر چرا چشات انقد پف داره
.
نمیدونستم باید چی بگم نفسمو فوت کردم و گفتم
_هیچی قشنگم از سرکار اومدم بیرون
بگم چی بگم اون اشغال بهم پیشنهاد بد داده چون زدم تو گوشش اخراجم کرده
_چرا،مادر توی این گیر و ویر دیگه چجوری میخوای کار پیدا کنی حالا چرا،اومدی بیرون
_محیطش خوب نبود حالا ولش کن ماهور کجاست؟
_آها هیچی رفته با بچه های ملک خانم بازی توی خونهی اونا
_دیدم تو کوچه،نبود خب من بزم یکم درس بخونم فردا امتحان دارم شاید شب مروا اومد اینجا
_بیاد قدمش سره چشم
.
بی بی و ماهور تنها عضو خانوادهی من بودن مروا هم،بهترین دوستم بود ما پایین شهر شیراز بودیم اما هم من هم ماهور توی وسط شهر درس میخوندیم خونهی مروا ایناهم جای خوب شهر بود دوست خیلی داشتم آخه روابط اجتماعیم خیلی خوب بود اما مروا برام یه چیز دیگه بود
۲.۶k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.