فیک تقاص پارت ۱۵
پوکر گفتم خب ؟!
تهیونگ با مکث گفت تو جیمین و میشناسی ؟
حس خیلی بدی بهم دست داد برای اینکه به هیچ وجه بهش اعتماد نداشتم پشت چشمی نازک کردم و گفتم نه ... کی هست ؟!
تهیونگ مشکوک نگام کرد و گفت همونی که داشت تو رو فراری میداد
پوکر و با تظاهر گفتم واقعا ؟ اسمش این بود ؟ چه اسم مسخره ای ... حالا اینا چه ربطی به من داره ؟
تهیونگ گفت از اونجایی که بهت ربط نداره دارم بهت میگم ... تو با جیمین تو یه دانشگاه درس خوندی تو یه دبیرستان درس خوندی و حتی تو یه بیمارستان مشغول کار بودید ....
کثافت همه چیز و میدونست الان باید چیکار میکردم ؟ همچنان به انکار ادامه میدادم یا بیخیال میشدم ؟
دلم و زدم به دریا و با دلِ گرفته و مکث طولانی گفتم خب که چی ؟ تو از کجا میشناسیش ؟
تهیونگ گفت ما با همدیگه بزرگ شدیم ۲۲ سال بیشتره ..
با خنده گفتم بهت نمیخوره بیشتر از ۲۵ سال باشی
تهیونگ بدون توجه به حرفم گفت چه چیزایی در مورد جیمین میدونی ؟
گفتم با اتفاقی چند روز پیش افتاد بهتره بگم هیچی ، قبلا فک میکردم خیلی خوب میشناسمش بهم گفته بود پدر و مادر نداره و تو یتیم خونه بزرگ شده یه همخونه داره که گفته بود اسمش .....
ته..هیونگه ........
با تعجب به تهیونگ خیره شدم ولی اون خیلی ریلکس منتظر ادامه ی حرفم بود
شوکه گفتم تو همونی ؟
تهیونگ گفت ادامه ش ....!
گفتم تا جوابمو ندی نمیگم !
تهیونگ گفت اره ادامه ...؟
با ناراحتی گفتم همین .....
تهیونگ پشت چشمی نازک کرد و گفت ببینم نکنه دوسش داشتی ؟
با حرص گفتم برو بابا عشق کیلو چنده .... من فقط بهش وابسته بودم اون خیلی هوامو داشت با اینکه خیلی پیشم نبود ولی به خاطر من هر کاری میکرد الان که نیست احساس میکنم یه تیکه ی بزرگ از زندگیم کم شده ..........(با ناراحتی ادامه دادم) بعد از اینکه خبر مرگش و شنیدی .. چقد ناراحت شدی ؟
تهیونگ گفت میدونستی خیلی حرف میزنی ؟
با عصبانیت گفتم میدونستی خیلی رو مخی .. برو گمشو بیرون اعصابم و بهم میریزی فقط !
تهیونگ با خنده گفت اوه چه عصبی ببخشید حالا چرا داغ میکنی یهو ؟
بی اختیار زدم زیر گریه و در حالی که بلند بلند گریه میکردم گفتم جیمین مرده اونوقت توعه عوضی داری میخندی ! من حتی نمیدونم الان جنازه ش کجاست ! اصلا پیداش کردن ؟ ...
سرم و گذاشتم رو زانو هام و سرمو با دستام پوشوندم
بعد از چند ثانیه احساس کردم تخت بالا پایین رفت تهیونگ دستشو گذاشت رو شونه م
با حرص رفتم عقب و گفتم دستتو به من نزن
هر دوتامون ساکت بودیم و فقط صدای هق هق من تو اتاق بود یه سکوت مسخره
تهیونگ بعد از چندین ثانیه گفت دخترا اصلا نمیتونن ناراحتی شونو بروز ندن ! به خاطر همین از نظر روانی سبک تر از پسران ..... ولی پسرا بروز نمیدن و فقط تو خودشون میریزن چون اگه بروز بدن بهشون میگن اینا ضعیفن ، مثل دختر رفتار میکنن یا خیلی رمانتیک و مسخره ن ..... همه اینطوری فک میکنن و عقیده شون اینه که پسر نباید گریه کنه ولی تو .... اینطوری فک نکردی و ازم خواستی احساس ناراحتیم رو بروز بدم .......... منم ناراحتم خیلی ناراحتم اون دقیقا مثل برادرم بود هیچ کسی رو به غیر از اون نداشتم ولی حالا اون رو هم دیگه ندارم به خاطر همین خیلی تنهام !
تهیونگ با مکث گفت تو جیمین و میشناسی ؟
حس خیلی بدی بهم دست داد برای اینکه به هیچ وجه بهش اعتماد نداشتم پشت چشمی نازک کردم و گفتم نه ... کی هست ؟!
تهیونگ مشکوک نگام کرد و گفت همونی که داشت تو رو فراری میداد
پوکر و با تظاهر گفتم واقعا ؟ اسمش این بود ؟ چه اسم مسخره ای ... حالا اینا چه ربطی به من داره ؟
تهیونگ گفت از اونجایی که بهت ربط نداره دارم بهت میگم ... تو با جیمین تو یه دانشگاه درس خوندی تو یه دبیرستان درس خوندی و حتی تو یه بیمارستان مشغول کار بودید ....
کثافت همه چیز و میدونست الان باید چیکار میکردم ؟ همچنان به انکار ادامه میدادم یا بیخیال میشدم ؟
دلم و زدم به دریا و با دلِ گرفته و مکث طولانی گفتم خب که چی ؟ تو از کجا میشناسیش ؟
تهیونگ گفت ما با همدیگه بزرگ شدیم ۲۲ سال بیشتره ..
با خنده گفتم بهت نمیخوره بیشتر از ۲۵ سال باشی
تهیونگ بدون توجه به حرفم گفت چه چیزایی در مورد جیمین میدونی ؟
گفتم با اتفاقی چند روز پیش افتاد بهتره بگم هیچی ، قبلا فک میکردم خیلی خوب میشناسمش بهم گفته بود پدر و مادر نداره و تو یتیم خونه بزرگ شده یه همخونه داره که گفته بود اسمش .....
ته..هیونگه ........
با تعجب به تهیونگ خیره شدم ولی اون خیلی ریلکس منتظر ادامه ی حرفم بود
شوکه گفتم تو همونی ؟
تهیونگ گفت ادامه ش ....!
گفتم تا جوابمو ندی نمیگم !
تهیونگ گفت اره ادامه ...؟
با ناراحتی گفتم همین .....
تهیونگ پشت چشمی نازک کرد و گفت ببینم نکنه دوسش داشتی ؟
با حرص گفتم برو بابا عشق کیلو چنده .... من فقط بهش وابسته بودم اون خیلی هوامو داشت با اینکه خیلی پیشم نبود ولی به خاطر من هر کاری میکرد الان که نیست احساس میکنم یه تیکه ی بزرگ از زندگیم کم شده ..........(با ناراحتی ادامه دادم) بعد از اینکه خبر مرگش و شنیدی .. چقد ناراحت شدی ؟
تهیونگ گفت میدونستی خیلی حرف میزنی ؟
با عصبانیت گفتم میدونستی خیلی رو مخی .. برو گمشو بیرون اعصابم و بهم میریزی فقط !
تهیونگ با خنده گفت اوه چه عصبی ببخشید حالا چرا داغ میکنی یهو ؟
بی اختیار زدم زیر گریه و در حالی که بلند بلند گریه میکردم گفتم جیمین مرده اونوقت توعه عوضی داری میخندی ! من حتی نمیدونم الان جنازه ش کجاست ! اصلا پیداش کردن ؟ ...
سرم و گذاشتم رو زانو هام و سرمو با دستام پوشوندم
بعد از چند ثانیه احساس کردم تخت بالا پایین رفت تهیونگ دستشو گذاشت رو شونه م
با حرص رفتم عقب و گفتم دستتو به من نزن
هر دوتامون ساکت بودیم و فقط صدای هق هق من تو اتاق بود یه سکوت مسخره
تهیونگ بعد از چندین ثانیه گفت دخترا اصلا نمیتونن ناراحتی شونو بروز ندن ! به خاطر همین از نظر روانی سبک تر از پسران ..... ولی پسرا بروز نمیدن و فقط تو خودشون میریزن چون اگه بروز بدن بهشون میگن اینا ضعیفن ، مثل دختر رفتار میکنن یا خیلی رمانتیک و مسخره ن ..... همه اینطوری فک میکنن و عقیده شون اینه که پسر نباید گریه کنه ولی تو .... اینطوری فک نکردی و ازم خواستی احساس ناراحتیم رو بروز بدم .......... منم ناراحتم خیلی ناراحتم اون دقیقا مثل برادرم بود هیچ کسی رو به غیر از اون نداشتم ولی حالا اون رو هم دیگه ندارم به خاطر همین خیلی تنهام !
۴۱.۶k
۰۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.