گیمر من p2
قاضی:خب پس تو از این به بعد با بابات زندگی میکنی
مامان جونگ کوک:پسرم چرا اینکارو کردی؟اون تورو میزنه فقط بخاطر پول میخوای باهاش باشی؟
جونگ کوک:من نمیخوام اذیتت کنم مامان از این به بعد میتونی زندگی راحتی داشته باشی
مامان جونگ کوک:اما پسرم...پس خودت چی؟
جونگ کوک:اشکالی نداره سعی میکنم خوب رفتار کنم تا منو نزنه مراقب خودم هستم
(بابای جونگ کوک میاد و دست جونگ کوک رو میگیره)
بابا جونگ کوک:دست از سرش بردار زنیکه ی هر*زه
مامان جونگ کوک:اگه اتفاقی براش بیوفته هیچوقت نمیبخشمت
بابا جونگ کوک:اون دیگه مال منه هرکاری که بخوام میکنم توهم میتونی به زندگی مسخرت برسی بریم جونگ کوک
(راه میوفتن)
مامان جونگ کوک:کوک!
(جونگ کوک می ایسته و به مادرش نگاه میکنه)
مامان جونگ کوک:دلم برات تنگ میشه مراقب خودت باش (بغض)
(جونگ کوک لبخند میزنه)
جونگ کوک:چشم مامان نگران نباش یه روزی برمیگردم و دوباره میبینمت خدافظ
(فلش بک به الان)
...جونگ کوک...
درسته زندگی سختی داشتم اما الان دیگه مهم نیست چون دیگه ۲۰ سالم شده و توی یه خونه ی کوچیک زندگی میکنم بعضی وقتا هم به مامانم سر میزنم...داشتم بازی میکردم که یه نفر برام درخواست دوستی فرستاد کیم تهیونگ؟خوبه پس کره ایه بهش پیام دادم و زود جوابم رو داد
جونگ کوک:سلام
تهیونگ:سلام
جونگ کوک:تو برام درخواست دوستی فرستاده بودی و اسمت تهیونگه؟
تهیونگ:اوه اره راستش من از استایلت خوشم اومده و میدونی چیه تو تو کره زندگی میکنی عالیه
جونگ کوک:اره خب کجا کره هستی؟
تهیونگ:سئول
جونگ کوک:واقعا؟عالیه منم سئولم
تهیونگ:خیلی خوبه!نظرت چیه همو ببینیم؟
جونگ کوک:اره فکر خوبیه کجا همو ببینیم
تهیونگ:....چطوره؟
جونگ کوک:باشه فردا ساعت ۵ میبینمت
تهیونگ:باشه خدافظ
جونگ کوک:خدافظ
(فردا)
...تهیونگ...
منتظر جونگ کوک اومدم که اومد توی یه کافه باهاش قرار گذاشتم جونگ کوک اومد...اوه...واقعا خوشتیپه ایکاش منم اینجوری بودم اصلا...من دارم چی میگم؟
...جونگ کوک...
وای....باورم نمیشه یه مرد نمیتونه انقدر خوشگل باشه ایکاش منم همچین قیافه ای داشتم
جونگ کوک:سلام
تهیونگ:سلام خیلی خوشبختم از دیدنت!
جونگ کوک:منم همینطور
(میشینه)
تهیونگ:میدونی با سختی اومدم؟
جونگ کوک:مگه چیشده؟
تهیونگ:خانواده ی من خیلی سختگیرن
جونگ کوک:مگه دختری که بخوان سختگیر باشن؟
تهیونگ:اوه خب داستانش طولانیه
جونگ کوک:من که خانواده ام از هم پاشید از هم طلاق گرفتن
تهیونگ:اوه که اینطور
جونگ کوک:خب چی سفارش دادی؟
تهیونگ:کیک و چای
جونگ کوک:خوبه
ادمین:جونگ کوک و تهیونگ کلی باهم گپ میزنن
جونگ کوک:نظرت چیه امشب بیای خونمون؟
تهیونگ:ن...نمیتونم اخه خانواده ام
جونگ کوک:باشه...داشتم شوخی میکردم (پوزخند)
#فیک
مامان جونگ کوک:پسرم چرا اینکارو کردی؟اون تورو میزنه فقط بخاطر پول میخوای باهاش باشی؟
جونگ کوک:من نمیخوام اذیتت کنم مامان از این به بعد میتونی زندگی راحتی داشته باشی
مامان جونگ کوک:اما پسرم...پس خودت چی؟
جونگ کوک:اشکالی نداره سعی میکنم خوب رفتار کنم تا منو نزنه مراقب خودم هستم
(بابای جونگ کوک میاد و دست جونگ کوک رو میگیره)
بابا جونگ کوک:دست از سرش بردار زنیکه ی هر*زه
مامان جونگ کوک:اگه اتفاقی براش بیوفته هیچوقت نمیبخشمت
بابا جونگ کوک:اون دیگه مال منه هرکاری که بخوام میکنم توهم میتونی به زندگی مسخرت برسی بریم جونگ کوک
(راه میوفتن)
مامان جونگ کوک:کوک!
(جونگ کوک می ایسته و به مادرش نگاه میکنه)
مامان جونگ کوک:دلم برات تنگ میشه مراقب خودت باش (بغض)
(جونگ کوک لبخند میزنه)
جونگ کوک:چشم مامان نگران نباش یه روزی برمیگردم و دوباره میبینمت خدافظ
(فلش بک به الان)
...جونگ کوک...
درسته زندگی سختی داشتم اما الان دیگه مهم نیست چون دیگه ۲۰ سالم شده و توی یه خونه ی کوچیک زندگی میکنم بعضی وقتا هم به مامانم سر میزنم...داشتم بازی میکردم که یه نفر برام درخواست دوستی فرستاد کیم تهیونگ؟خوبه پس کره ایه بهش پیام دادم و زود جوابم رو داد
جونگ کوک:سلام
تهیونگ:سلام
جونگ کوک:تو برام درخواست دوستی فرستاده بودی و اسمت تهیونگه؟
تهیونگ:اوه اره راستش من از استایلت خوشم اومده و میدونی چیه تو تو کره زندگی میکنی عالیه
جونگ کوک:اره خب کجا کره هستی؟
تهیونگ:سئول
جونگ کوک:واقعا؟عالیه منم سئولم
تهیونگ:خیلی خوبه!نظرت چیه همو ببینیم؟
جونگ کوک:اره فکر خوبیه کجا همو ببینیم
تهیونگ:....چطوره؟
جونگ کوک:باشه فردا ساعت ۵ میبینمت
تهیونگ:باشه خدافظ
جونگ کوک:خدافظ
(فردا)
...تهیونگ...
منتظر جونگ کوک اومدم که اومد توی یه کافه باهاش قرار گذاشتم جونگ کوک اومد...اوه...واقعا خوشتیپه ایکاش منم اینجوری بودم اصلا...من دارم چی میگم؟
...جونگ کوک...
وای....باورم نمیشه یه مرد نمیتونه انقدر خوشگل باشه ایکاش منم همچین قیافه ای داشتم
جونگ کوک:سلام
تهیونگ:سلام خیلی خوشبختم از دیدنت!
جونگ کوک:منم همینطور
(میشینه)
تهیونگ:میدونی با سختی اومدم؟
جونگ کوک:مگه چیشده؟
تهیونگ:خانواده ی من خیلی سختگیرن
جونگ کوک:مگه دختری که بخوان سختگیر باشن؟
تهیونگ:اوه خب داستانش طولانیه
جونگ کوک:من که خانواده ام از هم پاشید از هم طلاق گرفتن
تهیونگ:اوه که اینطور
جونگ کوک:خب چی سفارش دادی؟
تهیونگ:کیک و چای
جونگ کوک:خوبه
ادمین:جونگ کوک و تهیونگ کلی باهم گپ میزنن
جونگ کوک:نظرت چیه امشب بیای خونمون؟
تهیونگ:ن...نمیتونم اخه خانواده ام
جونگ کوک:باشه...داشتم شوخی میکردم (پوزخند)
#فیک
۸۲۱
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.