ادامه
+بیدار شدم احساس کردم گیر کردم توی یه جای دنج. تهیونگ خیلی سفت بغلم کرده بود. هرچقدر میگذشت بیشتر فشارم میداد و عرق میکرد
( تهیونگ داره خواب میبینه )
خواب
خواب خیلی خوبی بود. صدای ناله های ماوی. کارایی که باهاش میکردم و...( به دلیل اینکه بعضی ها گزارش میکنن نمینویسم )
-بیدار شدم دیدم ماوی دارم به سینه هام مشت میزنه
-چ. چیکار میکنی؟
+چه عجب بیدار شدی. انقدر فشارم دادی. ابلمبو شدم
-... خنده ی تو گلویی...
+به چی میخندی؟
-هیچی. فقط یه خوابی دیدم واست... بم...
تهیونگ از کمر ماوی میگیره و و میذارتش یه جایی😐
+اهای چیکار میکنی؟
-دلم واست تنگ شده.... بم...
+چ.چی .. من که اینجام!... ترس...
-نه.. منظورم یه چیز دیگس. دلم واسه ی تنت تنگ شده... بم...
+ن.. نه تهیونگ.... ترس...
-مشکل من نیس... بم...
تهیونگ میچرخه و لباشو میزاره روی لبای ماوی بعد...
( اسمات )
صبح
-بیدار شدم. هردومون لخت بودیم هوا سرد بود چون داشت بارون شدید میومد در تراس باز بود بلند شدم و درو بستم بعد رفتم روی تخت دراز کشیدم. ماوی توی خودش جمع شده بود رفتم سمتش و از کمرش گرفتم
-ماوی... بم...
+..
-بیبی گرل... بم...
+ولم کن... اروم....
-بیدارشو... بم...
+دلم درد میکنه
تهیونگ ماوی برمیگردونه و زیر دل ماوی رو ماساژ میده
5 مین بعد
+خوبه دیگه
-هوششش... بم...
+عهه ولم کن خوب شدم
-انقدر غر نزن
+بابا ولم کن عههه
-هروقت صلاح دونستم تمومش میکنم. انقدر غر نزن. تازه تو باید از خدات باشه... بم...
+نمیخوااام... جیغ...
-هوششش... بم...
تهیونگ ماوی رو برمیگردونه سمت خودش
-چرا اینجوری میکنی
+ولم کن
-برای چی؟
+...
-ها؟
+چرا اینجوری کردی
-چجوری
+همون کاری کردی
-اهاااا!اممم.خیلی وقت بود انجامش نداده بودیمش. بعدشم خیلی رودار شده بودی. میترسیدم تنگ بشی... بم...
+بیشعور تر از تو پیدا نمیشه
-نظر لطفته
+خاک تو سرت
-مرسی
جونگ کوک و بقیه در اتاق رو میزنن
( تهیونگ داره خواب میبینه )
خواب
خواب خیلی خوبی بود. صدای ناله های ماوی. کارایی که باهاش میکردم و...( به دلیل اینکه بعضی ها گزارش میکنن نمینویسم )
-بیدار شدم دیدم ماوی دارم به سینه هام مشت میزنه
-چ. چیکار میکنی؟
+چه عجب بیدار شدی. انقدر فشارم دادی. ابلمبو شدم
-... خنده ی تو گلویی...
+به چی میخندی؟
-هیچی. فقط یه خوابی دیدم واست... بم...
تهیونگ از کمر ماوی میگیره و و میذارتش یه جایی😐
+اهای چیکار میکنی؟
-دلم واست تنگ شده.... بم...
+چ.چی .. من که اینجام!... ترس...
-نه.. منظورم یه چیز دیگس. دلم واسه ی تنت تنگ شده... بم...
+ن.. نه تهیونگ.... ترس...
-مشکل من نیس... بم...
تهیونگ میچرخه و لباشو میزاره روی لبای ماوی بعد...
( اسمات )
صبح
-بیدار شدم. هردومون لخت بودیم هوا سرد بود چون داشت بارون شدید میومد در تراس باز بود بلند شدم و درو بستم بعد رفتم روی تخت دراز کشیدم. ماوی توی خودش جمع شده بود رفتم سمتش و از کمرش گرفتم
-ماوی... بم...
+..
-بیبی گرل... بم...
+ولم کن... اروم....
-بیدارشو... بم...
+دلم درد میکنه
تهیونگ ماوی برمیگردونه و زیر دل ماوی رو ماساژ میده
5 مین بعد
+خوبه دیگه
-هوششش... بم...
+عهه ولم کن خوب شدم
-انقدر غر نزن
+بابا ولم کن عههه
-هروقت صلاح دونستم تمومش میکنم. انقدر غر نزن. تازه تو باید از خدات باشه... بم...
+نمیخوااام... جیغ...
-هوششش... بم...
تهیونگ ماوی رو برمیگردونه سمت خودش
-چرا اینجوری میکنی
+ولم کن
-برای چی؟
+...
-ها؟
+چرا اینجوری کردی
-چجوری
+همون کاری کردی
-اهاااا!اممم.خیلی وقت بود انجامش نداده بودیمش. بعدشم خیلی رودار شده بودی. میترسیدم تنگ بشی... بم...
+بیشعور تر از تو پیدا نمیشه
-نظر لطفته
+خاک تو سرت
-مرسی
جونگ کوک و بقیه در اتاق رو میزنن
۶.۴k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.