سیاه سفید قلبم
_به سلامتی حالا چرا من مرخصی از دانشگاه بگیرم
=خوب مادر برا مهمونی نمیان که برا خاستگاری میان برای خاهرت
_باشه حالا ببینم چی میشه بهت خبر میدم
=خبر بدی ها
_هوفف مادر من اگه مرخصی بدن بعدم برا دلویین میان برا من که نمیان خودتو میکشی
=بلاخره که تو خواهر بزرگتری
_باشه خبرت میکنم
=باشه مادر مواظب خودت باش خدافظ
وقتی قطع کرد یاد چند سال پیش میوفتم وقتی که دلوین 16 سالش بود بابام نگهبان بانک بود وقتی بانک و خالی میکنن بابام سر میرسه و اون بی پدر ومادر ها با چوب به جون بابام میوفتن و چوب اسابت میکنه به گیجگاه بابام و درجا میمره و یادم میاد وقتی 17 سالم بود و به بابام وابسته بودم و خودمو مسئول خوانوادم میدونستم و میرفتم سرکار اما به اسرار مامانم ادامه تحصیل میدم و دانشگاه تهران قبول میشم و اینجا کار میکنم تا هم پول دانشگاه رو بدم هم پول جهیزیه و تحصیل دلوین و بدم و خودم هم ارزوهایی دارم که شوهر کردن اخریشه یکی مثل سپیده که وضغ مالیش خوبه اما سر لجه با پدرش و یکی مثل من که ارزوی داشتن پدر دارم دنیای ماها خیلی فرق میکنه تو فکرای خودم غرق بودم که یه پس گردنی توست سپیده خوردم بهش نگا کردم و لب زدم
_چرا میزنی
=چون تو فکر بودی
_خوب حالا
=چی کوفت میکنی
_کباب و جوجه
=باشه
رفت و منو کیانا باهم حرف میزدیم که پیام اومد توی گوشیم نگاهی بهش کردم که دلوین پیام داده بود
(سلام دلوین من نمیخام ازدواج کنم من هنوز ارزو دارم لطفا با مامان صحبت کن)
لایک یادت نره
=خوب مادر برا مهمونی نمیان که برا خاستگاری میان برای خاهرت
_باشه حالا ببینم چی میشه بهت خبر میدم
=خبر بدی ها
_هوفف مادر من اگه مرخصی بدن بعدم برا دلویین میان برا من که نمیان خودتو میکشی
=بلاخره که تو خواهر بزرگتری
_باشه خبرت میکنم
=باشه مادر مواظب خودت باش خدافظ
وقتی قطع کرد یاد چند سال پیش میوفتم وقتی که دلوین 16 سالش بود بابام نگهبان بانک بود وقتی بانک و خالی میکنن بابام سر میرسه و اون بی پدر ومادر ها با چوب به جون بابام میوفتن و چوب اسابت میکنه به گیجگاه بابام و درجا میمره و یادم میاد وقتی 17 سالم بود و به بابام وابسته بودم و خودمو مسئول خوانوادم میدونستم و میرفتم سرکار اما به اسرار مامانم ادامه تحصیل میدم و دانشگاه تهران قبول میشم و اینجا کار میکنم تا هم پول دانشگاه رو بدم هم پول جهیزیه و تحصیل دلوین و بدم و خودم هم ارزوهایی دارم که شوهر کردن اخریشه یکی مثل سپیده که وضغ مالیش خوبه اما سر لجه با پدرش و یکی مثل من که ارزوی داشتن پدر دارم دنیای ماها خیلی فرق میکنه تو فکرای خودم غرق بودم که یه پس گردنی توست سپیده خوردم بهش نگا کردم و لب زدم
_چرا میزنی
=چون تو فکر بودی
_خوب حالا
=چی کوفت میکنی
_کباب و جوجه
=باشه
رفت و منو کیانا باهم حرف میزدیم که پیام اومد توی گوشیم نگاهی بهش کردم که دلوین پیام داده بود
(سلام دلوین من نمیخام ازدواج کنم من هنوز ارزو دارم لطفا با مامان صحبت کن)
لایک یادت نره
۳.۴k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.