پارت۱۲فیک:جرقه عشق
+گوشیو قطع کردم وبه فکر فرو رفته بودم که با صدای یکی از بادیگاردا به خودم اومدم
×رئیس
+چی شده؟
×تعدادشون درسته،چیزی کم وزیاد نشده
+مطمئنی؟
×بله
+باشه پس برمیگردیم عمارت
×چشم
+در انبارو دوباره ببندیدوچن تا از بادیگاردارو جلو درش نگهبون بزارید
×چشم
بعد از اینکه از بسته شدن در انبار مطمئن شدم سمت عمارت راه افتادیم وبعد از چن دقیقه رسیدیم وبادیگارد در ماشین رو برام باز کرد وپیاده شدم ویه راس سمت اتاق دختره راه افتادم ووقتی رسیدم قفل درو باز کردم ورفتم تو،دراز کشیده بود ولی وقتی منو دید زود نشست وخودشو جمع کرد وسوالی نگام کرد،ابرو هامو گره کردم وبهش گفتم:
+میخام زنگ بزنم به شوهرت
_شوهرم!
+چیه نکنه یادت رفته،زن کی هستی؟خخخخخخخ
_من ازدواج نکردم ،چرا حرفمو باور نمیکنی؟بزار من برمممممم
+خفه شووووو،تو وقتی میری که من میخام حالا هم این بازیارو تمومش کن ومثل بچه آدم کاریو که میگم انجام بده وگرنه بد جوری به حسابت میرسم،فهمیدی؟
_.............
+نشنیدمممممممممممممممممم!😡
_چ...شم
+حالاشد
شماره شوگا رو گرفتم وبعد از چن بوق برداشت
+الو،بیا باهمسرت حرف بزن فقط زودوگرنه قطع میکنم
×باشه
+هی بیا شوهر جونت پشت خطه ،بگیر
×الو ات خودتی؟
_الو رئیس 😭😭
×گریه نکن خواهش میکنم،حالت خوبه؟
_نهههههه حالم بده 😭😭😭😭
×ات من متاسفم، من اگه اونشب تو رو باخودم نمیبردم الان این اتفاق نمیفتاد،حالا هم بهت قول میدم که از اون جهنم بیارمت بیرون،قول میدم
_خواهش میک...
×الو الو ات صدامو میشنوی؟الو
+خفه شو دیگه به قدر کافی خوش وبش کردین حالا که دیگه از خوب بودن حالش مطمئن شدی شب یه ربع مونده به ۱۰بیا به همون باری که اون شب همو دیدیم ،وهمه مدارک رو هم بیار واگه بفهمم بهم کلک زدی وپای پلیسو کشیدی وسط ،بلایی سر زنت میارم که تا عمر داری به گوه خوردن بیفتی که چرا حرفمو گوش ندادی،حالا فهمیدی؟
×آره فهمیدم خودم تنها میام ،چیزیو که میخای رو میارم ولی تا ات رو نبینم بهت نمیدمش
+نترس من همراه ات جونت میام فعلا
............
+خوب دختر جون بهتره آماده بشی ،اگه شوهرت عاقل باشه بعد از چن ساعت میری پیشش واز اینجا خلاص میشی هر چن که دلم میخاس برا یه بار هم که شده امتحانت کنم ومزه تو بچشم ولی شوهرت عاقل بود به حرفم گوش دادوگرنه اتفاقی میفتاد که نباید میوفتاد
وقتی حرفامو شنید سرشو دوخت زمین وبا ملافه ای که روی تخت بود پاهای لختش رو پوشوند
نمیدونم چرا ولی حیا ورمی که داشت بیشتر منو برا غلبه بهش حریص تر میکرد ولی اگه بلایی سرش بیارم شوگا محاله اون مدارک رو بهم بده پس بیخیالش میشم وبه جاش امشب بعد معامله ام با شوگا ،با یه هرزه حسابی حال میکنم وتا صبح به فاکش میدم
بعد از افکارم اومدم بیرون واز اتاق خارج شدم ودوباره درو قفلش کردم ،هنوز ۵ساعت مونده بود پس رفتم تا یه دوش بگیرم وآماده بشم...........
_باورم نمیشد که با شوگا حرف زدم ،اصلا اون آدم قبلی نبود کلی فرق کرده ،چقدر مهربون شده بود خیلی خوشحالم کردوقتی گف از ازاینجا نجاتم میده یعنی در عوض آزادی من چی قراره به کوک بده؟یعنی اون چیه که کوک اینقدر برا به دست آوردنش لحظه شماری میکنه؟امید وارم که شوگا بتونه از اینجا خلاصم کنه...........
دوستان لطفا حمایت کنید ولایک یادتون نره ،تامن هم بتونم انرژی بگیرم وادامه بدم🙂
×رئیس
+چی شده؟
×تعدادشون درسته،چیزی کم وزیاد نشده
+مطمئنی؟
×بله
+باشه پس برمیگردیم عمارت
×چشم
+در انبارو دوباره ببندیدوچن تا از بادیگاردارو جلو درش نگهبون بزارید
×چشم
بعد از اینکه از بسته شدن در انبار مطمئن شدم سمت عمارت راه افتادیم وبعد از چن دقیقه رسیدیم وبادیگارد در ماشین رو برام باز کرد وپیاده شدم ویه راس سمت اتاق دختره راه افتادم ووقتی رسیدم قفل درو باز کردم ورفتم تو،دراز کشیده بود ولی وقتی منو دید زود نشست وخودشو جمع کرد وسوالی نگام کرد،ابرو هامو گره کردم وبهش گفتم:
+میخام زنگ بزنم به شوهرت
_شوهرم!
+چیه نکنه یادت رفته،زن کی هستی؟خخخخخخخ
_من ازدواج نکردم ،چرا حرفمو باور نمیکنی؟بزار من برمممممم
+خفه شووووو،تو وقتی میری که من میخام حالا هم این بازیارو تمومش کن ومثل بچه آدم کاریو که میگم انجام بده وگرنه بد جوری به حسابت میرسم،فهمیدی؟
_.............
+نشنیدمممممممممممممممممم!😡
_چ...شم
+حالاشد
شماره شوگا رو گرفتم وبعد از چن بوق برداشت
+الو،بیا باهمسرت حرف بزن فقط زودوگرنه قطع میکنم
×باشه
+هی بیا شوهر جونت پشت خطه ،بگیر
×الو ات خودتی؟
_الو رئیس 😭😭
×گریه نکن خواهش میکنم،حالت خوبه؟
_نهههههه حالم بده 😭😭😭😭
×ات من متاسفم، من اگه اونشب تو رو باخودم نمیبردم الان این اتفاق نمیفتاد،حالا هم بهت قول میدم که از اون جهنم بیارمت بیرون،قول میدم
_خواهش میک...
×الو الو ات صدامو میشنوی؟الو
+خفه شو دیگه به قدر کافی خوش وبش کردین حالا که دیگه از خوب بودن حالش مطمئن شدی شب یه ربع مونده به ۱۰بیا به همون باری که اون شب همو دیدیم ،وهمه مدارک رو هم بیار واگه بفهمم بهم کلک زدی وپای پلیسو کشیدی وسط ،بلایی سر زنت میارم که تا عمر داری به گوه خوردن بیفتی که چرا حرفمو گوش ندادی،حالا فهمیدی؟
×آره فهمیدم خودم تنها میام ،چیزیو که میخای رو میارم ولی تا ات رو نبینم بهت نمیدمش
+نترس من همراه ات جونت میام فعلا
............
+خوب دختر جون بهتره آماده بشی ،اگه شوهرت عاقل باشه بعد از چن ساعت میری پیشش واز اینجا خلاص میشی هر چن که دلم میخاس برا یه بار هم که شده امتحانت کنم ومزه تو بچشم ولی شوهرت عاقل بود به حرفم گوش دادوگرنه اتفاقی میفتاد که نباید میوفتاد
وقتی حرفامو شنید سرشو دوخت زمین وبا ملافه ای که روی تخت بود پاهای لختش رو پوشوند
نمیدونم چرا ولی حیا ورمی که داشت بیشتر منو برا غلبه بهش حریص تر میکرد ولی اگه بلایی سرش بیارم شوگا محاله اون مدارک رو بهم بده پس بیخیالش میشم وبه جاش امشب بعد معامله ام با شوگا ،با یه هرزه حسابی حال میکنم وتا صبح به فاکش میدم
بعد از افکارم اومدم بیرون واز اتاق خارج شدم ودوباره درو قفلش کردم ،هنوز ۵ساعت مونده بود پس رفتم تا یه دوش بگیرم وآماده بشم...........
_باورم نمیشد که با شوگا حرف زدم ،اصلا اون آدم قبلی نبود کلی فرق کرده ،چقدر مهربون شده بود خیلی خوشحالم کردوقتی گف از ازاینجا نجاتم میده یعنی در عوض آزادی من چی قراره به کوک بده؟یعنی اون چیه که کوک اینقدر برا به دست آوردنش لحظه شماری میکنه؟امید وارم که شوگا بتونه از اینجا خلاصم کنه...........
دوستان لطفا حمایت کنید ولایک یادتون نره ،تامن هم بتونم انرژی بگیرم وادامه بدم🙂
۳.۷k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.