هفت پسر + دختر
هفت پسر + دختر
پارت ۴۹
یونا شمع رو فوت کرد و دست زدن و خندیدن ته یه جعبه رو سمت یونا گرفت یونا با تعجب به ته نگا کرد
☆ بازش کن
یونا کادو رو باز کرد و با دیدن ته رو به سرعت بغل کرد
+ مرسییییی هیونگگگگ
☆ نمیخوای باهاش عکس بگیری؟
دختر خندید و دوربین رو از جعبه برداشت و با ته دو تا عکس گرفت و با دیدن عکس دوم خندید ته تو عکس زبونشو در اورده بود
دختر با شروع اهنگ ته رو بلند کرد و با اون شروع به رقصیدن کرد و با هم میخندیدن الان بهترین روز یونا بود و اون شاد بود
+ دوست دارمممم
چند دقیقه بعد * دختر از خستگی روی پاهای ته خوابیده بود اونا خوشحال بودن اما توی خونه وضعیت جور دیگه بود .......
خونه *
= من فاکینگ ۱۰ دقیقه خوابیدم و شما اون دختر رو گم کردیددددددد
$ ج..جیمن اروم باش
= اروم باشم ؟ اروم باشم همینکه الان خفتون نکردم خداتونو شکر کنید نامجونننننننن
نامجون زیر تخت قایم شده بود چجوری بگم .......مثل چی ترسیده بود اخرین باری که این شکلی عصبی بود ۱۰ سالگیش بود
فلش بک *
نامجون در حال کتاب خوندن بود که جین با دست خونی اومد سمت نامجون
÷ ج....ج...جیمین
نامجون به سرعت پاشد و وارد خونه شد با باز شدن در همه جا پر شیشه شکسته شده بود نامجون به جیمین که روی زمین نشسته بود نگا کرد و سمتش رفت
× جیمین چی شده؟
= ه...هیونگ ته رو پیدا نمیکنم نیست
لبخندی زد جیمین واقعا همیشه حواسش به ته بود ته اون رو از تيمارستان نجات داده بود و از اونجا با هم فرار کرده بود تا اینکه جین پیداشون کرد و اوردشون پیش نامجون نامجو تا حالا جیمین رو این شکلی ندیده بود اما بهش حق میداد اون ۴ سال جز دیوارای تیمارستان چیزی ندیده بود مطمئنا اثراتی گذاشته بود اروم جیمین رو بغل کرد و از بین شیشه ها رد شد
× جیمین ته رفته بیرون تا خوراکی مورد علاقه تو رو بگیره نگران نباش برمیگرده
ته هم مثل جیمین بود اون رو جین اول پیداش کرد زخمی بود پدرش ولش کرده بود تو خیابونا چون پسرش نمیخواست جانشینش شه اما چون قبلا جیمین رو دیده بود از خونه جین فرار کرد تا جیمین رو نجات بده و بازم برگشت پیش جین نامجون جیمین و برد تو اتاقش و با هم دست جین رو پانسمان کرد اون باید مراقب همه میبود
پایان فلش بک *
= نامجوننننن پیدات کنم دختر منو میخواستی بزنیییییی
÷ جیمین یه دقیقه اروم باش
= نمیخواممممم
در خونه باز شد و یونگی وارد شد درحالی که گوش ته رو گرفته بود
☆ آخخخخ ولم کنننن
- بیا اینم مجرم
یونا از پشت یونگی پیداش شد داشت چشمش رو می مالوند که تو بغل جیمین محو شد
= خدای من اینجایی ...........
پارت ۴۹
یونا شمع رو فوت کرد و دست زدن و خندیدن ته یه جعبه رو سمت یونا گرفت یونا با تعجب به ته نگا کرد
☆ بازش کن
یونا کادو رو باز کرد و با دیدن ته رو به سرعت بغل کرد
+ مرسییییی هیونگگگگ
☆ نمیخوای باهاش عکس بگیری؟
دختر خندید و دوربین رو از جعبه برداشت و با ته دو تا عکس گرفت و با دیدن عکس دوم خندید ته تو عکس زبونشو در اورده بود
دختر با شروع اهنگ ته رو بلند کرد و با اون شروع به رقصیدن کرد و با هم میخندیدن الان بهترین روز یونا بود و اون شاد بود
+ دوست دارمممم
چند دقیقه بعد * دختر از خستگی روی پاهای ته خوابیده بود اونا خوشحال بودن اما توی خونه وضعیت جور دیگه بود .......
خونه *
= من فاکینگ ۱۰ دقیقه خوابیدم و شما اون دختر رو گم کردیددددددد
$ ج..جیمن اروم باش
= اروم باشم ؟ اروم باشم همینکه الان خفتون نکردم خداتونو شکر کنید نامجونننننننن
نامجون زیر تخت قایم شده بود چجوری بگم .......مثل چی ترسیده بود اخرین باری که این شکلی عصبی بود ۱۰ سالگیش بود
فلش بک *
نامجون در حال کتاب خوندن بود که جین با دست خونی اومد سمت نامجون
÷ ج....ج...جیمین
نامجون به سرعت پاشد و وارد خونه شد با باز شدن در همه جا پر شیشه شکسته شده بود نامجون به جیمین که روی زمین نشسته بود نگا کرد و سمتش رفت
× جیمین چی شده؟
= ه...هیونگ ته رو پیدا نمیکنم نیست
لبخندی زد جیمین واقعا همیشه حواسش به ته بود ته اون رو از تيمارستان نجات داده بود و از اونجا با هم فرار کرده بود تا اینکه جین پیداشون کرد و اوردشون پیش نامجون نامجو تا حالا جیمین رو این شکلی ندیده بود اما بهش حق میداد اون ۴ سال جز دیوارای تیمارستان چیزی ندیده بود مطمئنا اثراتی گذاشته بود اروم جیمین رو بغل کرد و از بین شیشه ها رد شد
× جیمین ته رفته بیرون تا خوراکی مورد علاقه تو رو بگیره نگران نباش برمیگرده
ته هم مثل جیمین بود اون رو جین اول پیداش کرد زخمی بود پدرش ولش کرده بود تو خیابونا چون پسرش نمیخواست جانشینش شه اما چون قبلا جیمین رو دیده بود از خونه جین فرار کرد تا جیمین رو نجات بده و بازم برگشت پیش جین نامجون جیمین و برد تو اتاقش و با هم دست جین رو پانسمان کرد اون باید مراقب همه میبود
پایان فلش بک *
= نامجوننننن پیدات کنم دختر منو میخواستی بزنیییییی
÷ جیمین یه دقیقه اروم باش
= نمیخواممممم
در خونه باز شد و یونگی وارد شد درحالی که گوش ته رو گرفته بود
☆ آخخخخ ولم کنننن
- بیا اینم مجرم
یونا از پشت یونگی پیداش شد داشت چشمش رو می مالوند که تو بغل جیمین محو شد
= خدای من اینجایی ...........
۱۱.۸k
۱۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.