آرمیتا - به شوخی بهش گفتم ولی این آبجی مونای ما هم گاهی و
آرمیتا - به شوخی بهش گفتم ولی این آبجی مونای ما هم گاهی وقتا خیلی شجاع میشه ها.
با این حرفم یه چشمک بهم زد که هر دومون زدیم زیر خنده.
همینطور داشتیم میگفتیم و میخندیدیم که پویان صدامون زد... دخترا یه لحظه بیاید. با حرف پویان هر دومون به سمتش رفتیم. ولی با دیدن اون صحنه منو مونا میخکوب شدیم و زبونمون بند اومد... نمی...نمیتونم اون صحنه رو هیچ جوره توصیف کنم.
روی شیشه ماشین همون جایی که راننده میبینه و رانندگی میکنه پر از خون بود... و به طرز وحشتناکی با خون نوشته شده بود...
همتون کشته میشید...
یعنی به حدی اون صحنه وحشتناک بود که نزدیک بود منو مونا سکته کنیم.
آرمیتا - با صدای آروم رو به سینا گفتم.سینا ؟ مگه ماشین به کسی خورده ؟
سینا - نه...
آرمیتا - پس این خون و نوشته چیه ؟
سینا کلافه گفت نمیدونم.
پویان - بچه ها با ایستادن و فکر کردن چیزی حل نمیشه. بیاید ماشین رو بشوریم و سوار شیم بریم آخه همه دارن نگاه میکنن.
با تصمیم پویان همه موافقت کردن و مونا رفت یه پارچه و آب از ماشین آورد و سینا و پویان مشغول شستن ماشین شدن.
بعد از شستن ماشین میخواستیم بریم ویلا. آخه خانوادمون اون موقع که زنده بودن به خاطر اینکه وضع مالی خوبی داشتن اینجا یه ویلای بزرگ گرفته بودن.
ما باید میفهمیدیم توی این روستا و اون جنگل لعنتی چه خبره و چرا هر کس میره داخل جنگل کشته میشه.
..............................
ماعده...
با این حرفم یه چشمک بهم زد که هر دومون زدیم زیر خنده.
همینطور داشتیم میگفتیم و میخندیدیم که پویان صدامون زد... دخترا یه لحظه بیاید. با حرف پویان هر دومون به سمتش رفتیم. ولی با دیدن اون صحنه منو مونا میخکوب شدیم و زبونمون بند اومد... نمی...نمیتونم اون صحنه رو هیچ جوره توصیف کنم.
روی شیشه ماشین همون جایی که راننده میبینه و رانندگی میکنه پر از خون بود... و به طرز وحشتناکی با خون نوشته شده بود...
همتون کشته میشید...
یعنی به حدی اون صحنه وحشتناک بود که نزدیک بود منو مونا سکته کنیم.
آرمیتا - با صدای آروم رو به سینا گفتم.سینا ؟ مگه ماشین به کسی خورده ؟
سینا - نه...
آرمیتا - پس این خون و نوشته چیه ؟
سینا کلافه گفت نمیدونم.
پویان - بچه ها با ایستادن و فکر کردن چیزی حل نمیشه. بیاید ماشین رو بشوریم و سوار شیم بریم آخه همه دارن نگاه میکنن.
با تصمیم پویان همه موافقت کردن و مونا رفت یه پارچه و آب از ماشین آورد و سینا و پویان مشغول شستن ماشین شدن.
بعد از شستن ماشین میخواستیم بریم ویلا. آخه خانوادمون اون موقع که زنده بودن به خاطر اینکه وضع مالی خوبی داشتن اینجا یه ویلای بزرگ گرفته بودن.
ما باید میفهمیدیم توی این روستا و اون جنگل لعنتی چه خبره و چرا هر کس میره داخل جنگل کشته میشه.
..............................
ماعده...
۳.۸k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.