دکتر روان پزشک من🍻♥
پارت 37🍷♥
#پانیذ
خونه ی رضا بودم داشتم صبحونه حاضر میکردم رضا هم حموم بود داشت لباس میپوشید رضا دیشب کلی بهم تاکید کرد که فردا وسایلاتو جمع میکنی میایم خونه من با هم زندگی میکنیم با فکر بهش خنده ام گرفت
رضا:پانیی
برگشتم دیدم داره از پله ها داره میاد پایین موهاش خیس خیس بود
پانیذ: جونم
رضا:بعد صبحونه میبرمت خونه دیا اینا دیانا زنگ زد حوصله اش خیلی سررفته به مهشادم گفته فک کنم اون زود رفته
رضا اومد پایین بغلم کرد و منم دستم دور گردنش حلقه کرد
پانیذ : باش
رضا از بغلم در اومد بیرون لباش گذاشت رو لبام منم همراهیش کردم بعد 2مین ازم جداشد
رضا:قبل صبحونه این بیشتر میچسبید
خنده ای کردیم رفتیم صبحونه خوردیم رضا منو رسوند خونه ی دیانا اینا منم رفتم خونشون زنگ زدم درو زدم دیانا درو وا کرد و پرید بغلم انقدر محکم بغلم کرده بود که داشتم خفه میشدم
پانیذ: دیا جونم دارم خفه میشم
دیانا با هول هولک از بغلم دراومد بیرون
دیانا:ببخشید بیا تو
با دیانا رفتم خونه مهشاد رو مبل نشسته بود
پانیذ:سلام مهیی
مهشاد:سلام عشقم
دیانا:من برم چایی بیارم
پانیذ:باش
دیانا هم رفت چاییی اورد نشستیم با هم دیگه حرف زویم موقع ناهار هم بهش کمک کردیم....
#رضا
پانیذ رسوندم خونه دیا خودمم رفتم بیمارستان تا به مریضام برسم رفتم بیمارستارن رفتم اتاقم یه قهوه سفارش دادم مشغول کار با پرونده مریضام شدم بعد از دوساعت کار رفتم شرکت پسرا تا باهم بریم ناهار بخوریم....
مرسییی از حمایت هاتون (:
بوس به کله هاتون):
#پانیذ
خونه ی رضا بودم داشتم صبحونه حاضر میکردم رضا هم حموم بود داشت لباس میپوشید رضا دیشب کلی بهم تاکید کرد که فردا وسایلاتو جمع میکنی میایم خونه من با هم زندگی میکنیم با فکر بهش خنده ام گرفت
رضا:پانیی
برگشتم دیدم داره از پله ها داره میاد پایین موهاش خیس خیس بود
پانیذ: جونم
رضا:بعد صبحونه میبرمت خونه دیا اینا دیانا زنگ زد حوصله اش خیلی سررفته به مهشادم گفته فک کنم اون زود رفته
رضا اومد پایین بغلم کرد و منم دستم دور گردنش حلقه کرد
پانیذ : باش
رضا از بغلم در اومد بیرون لباش گذاشت رو لبام منم همراهیش کردم بعد 2مین ازم جداشد
رضا:قبل صبحونه این بیشتر میچسبید
خنده ای کردیم رفتیم صبحونه خوردیم رضا منو رسوند خونه ی دیانا اینا منم رفتم خونشون زنگ زدم درو زدم دیانا درو وا کرد و پرید بغلم انقدر محکم بغلم کرده بود که داشتم خفه میشدم
پانیذ: دیا جونم دارم خفه میشم
دیانا با هول هولک از بغلم دراومد بیرون
دیانا:ببخشید بیا تو
با دیانا رفتم خونه مهشاد رو مبل نشسته بود
پانیذ:سلام مهیی
مهشاد:سلام عشقم
دیانا:من برم چایی بیارم
پانیذ:باش
دیانا هم رفت چاییی اورد نشستیم با هم دیگه حرف زویم موقع ناهار هم بهش کمک کردیم....
#رضا
پانیذ رسوندم خونه دیا خودمم رفتم بیمارستان تا به مریضام برسم رفتم بیمارستارن رفتم اتاقم یه قهوه سفارش دادم مشغول کار با پرونده مریضام شدم بعد از دوساعت کار رفتم شرکت پسرا تا باهم بریم ناهار بخوریم....
مرسییی از حمایت هاتون (:
بوس به کله هاتون):
۴۵.۵k
۰۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.