سلام بعد مدت ها براتون پارت دارم💜🤍🥺🙃😁
تلافی
(مهشاد)
بعد کلی بحث بلاخره تصمیم گرفتیم بریم اتاق وحشت ارسلان میگفت یک اتاق وحشت خفن تو شمال میشناسم بریم اونجا ما هم قبول کردیم حالا بماند که دیانا و نیکا و محراب چقدر کولی بازی در اوردن اخه کسی نیست به این محراب بگه مرد گنده این بچه بازی ها چیه.
مثل چیدمان قبل سوار ماشینا شدیم و به سمت اتاق وحشت حرکت کردیم که محراب گفت(محراب)بخدا من الان باید تو تخت خواب باشم خواب های رنگی ببینم.
یکی زدم پس کردنش و گفتم(من)دهنت رو ببند دیگه از وقتی اومدیم هی بخوابم بخوابم
محراب همون جور که پس کلش رو میمالید گفت(محراب)بخدا قسم انقد تو این چند روز از دست تو گتک خوردم دیگه سر شدم
همه زدیم زیر خنده که متین گفت(متین)دوستاد دهنا بسته بپرید پایین
(نیکا)یا خود خداااااا
(محراب)یک دقیقه مهلت بدید اشهدم رو بخونم بعد بریم
متین در سمت محراب رو باز کرد و دستش زو گشید و گفت (متین)بیا پایین من خودم ازت مراقبت میکنم
(نیکا)اااااا نخیر شما فعلا از همسر ایندت مراقبت کن
متین محراب رو حول داد که سرش خورد به در و گفت (متین)اع راست میگی چشم
(مهشاد)اونو بکش بیرون خودم ازش مراقبت میکنم
متین دوباره محراب رو کشید که باز سرش خورد به در و گفت(متین)باش
(من)بابا ولش کن مغزش پوکید کف ماشین
(متین)باش
دوباره ولش کرد که باز سرش خورد به در
این دفه دویدم پیش محراب و متین رو زدم کنار و گفتم(من)برو کنار گشتیش
محراب محراب خوبی
محراب نگاهی بهم کرد و لبخندی زد و مثل ادم های مست گفت(محراب)بد بودم ترو دیدم خوب که نشدم هیچ بد تر شدم
متین و نیکا و بقیه بچه ها که تازه رسیده بودن زدن زیر خنده که منم یکی با کیفم کوبیدم تو سرش و گفتم (من)بمیری بهتره
و پا تند کردم سمت در ورودی اتاق فرار
و بقه بچه ها هم پشتم اومدن.
پارت_۴۰
(مهشاد)
بعد کلی بحث بلاخره تصمیم گرفتیم بریم اتاق وحشت ارسلان میگفت یک اتاق وحشت خفن تو شمال میشناسم بریم اونجا ما هم قبول کردیم حالا بماند که دیانا و نیکا و محراب چقدر کولی بازی در اوردن اخه کسی نیست به این محراب بگه مرد گنده این بچه بازی ها چیه.
مثل چیدمان قبل سوار ماشینا شدیم و به سمت اتاق وحشت حرکت کردیم که محراب گفت(محراب)بخدا من الان باید تو تخت خواب باشم خواب های رنگی ببینم.
یکی زدم پس کردنش و گفتم(من)دهنت رو ببند دیگه از وقتی اومدیم هی بخوابم بخوابم
محراب همون جور که پس کلش رو میمالید گفت(محراب)بخدا قسم انقد تو این چند روز از دست تو گتک خوردم دیگه سر شدم
همه زدیم زیر خنده که متین گفت(متین)دوستاد دهنا بسته بپرید پایین
(نیکا)یا خود خداااااا
(محراب)یک دقیقه مهلت بدید اشهدم رو بخونم بعد بریم
متین در سمت محراب رو باز کرد و دستش زو گشید و گفت (متین)بیا پایین من خودم ازت مراقبت میکنم
(نیکا)اااااا نخیر شما فعلا از همسر ایندت مراقبت کن
متین محراب رو حول داد که سرش خورد به در و گفت (متین)اع راست میگی چشم
(مهشاد)اونو بکش بیرون خودم ازش مراقبت میکنم
متین دوباره محراب رو کشید که باز سرش خورد به در و گفت(متین)باش
(من)بابا ولش کن مغزش پوکید کف ماشین
(متین)باش
دوباره ولش کرد که باز سرش خورد به در
این دفه دویدم پیش محراب و متین رو زدم کنار و گفتم(من)برو کنار گشتیش
محراب محراب خوبی
محراب نگاهی بهم کرد و لبخندی زد و مثل ادم های مست گفت(محراب)بد بودم ترو دیدم خوب که نشدم هیچ بد تر شدم
متین و نیکا و بقیه بچه ها که تازه رسیده بودن زدن زیر خنده که منم یکی با کیفم کوبیدم تو سرش و گفتم (من)بمیری بهتره
و پا تند کردم سمت در ورودی اتاق فرار
و بقه بچه ها هم پشتم اومدن.
پارت_۴۰
۷.۰k
۱۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.