پارت³⁸~
بعد چن مین اس ام اس ادرس اومد جیمین سریع به سمت در عمارت رفت ازش زد بیرون سوار ماشین شد و خودش و با اون ادرس رسوند ....
جای پرتی بود دودش جنگل بود از جیمین از ماشین پیاد شد به اطراف نگاه کرد ....خیلی تاریک بود ...
فلش بک پیش کوک
کوک:ته
تهیونگ: هومم
کوک:گوشی جیمین و رد یابی کن
تهیونگ: اوکی
ته سریع رفت تو لپ تاپ و به دو دقه نکشید که ادرس و تحویل کوک داد ...
کوکم ادرس و گرفت رفت سمت در تا بره ولی ....
تهیونگ: کوک
کوک:هومم
تهیونگ: صبر کن ماهم میایم
کوک:باشه
تقریبا بیشتر افراد سوار ماشین ها شدن و به سمت ادرس رفتن .....
فلش بک پیش جیمین
جیمین تو اون منطقه منتظرشون بود که ...
صدای جیغ های خفه ای میومد ...و این باعث شد که جیمین سرشو سمت صدا برگردونه و ا/ت رو اسیر دست سونیا ببینه که داره جیغ های و زیر چیزی که رو دهنش بستن میکشه ...باعث میشه صداش خفه شد ...جیمین بدجور عصبانی شده و نمی تونست حلقه اشک تو چشمای ا/ت رو نبینه ....
سونیا: به...اقای پارک جیمین
جیمین: تو عوضی....باید یه تیر تو سرت میزدم
سونیا: اههههه ...اره اشتباه کردی میدونی ...زمان به عقب بر نمیگرده ...
جیمین: بزار ...ا/ت....بره
سونیا شروع کرد خندیدن ...
سونیا: اهااییییی .....پسر جون مگه میشه این مرغ تخم طلا رو ول کنم ...
جیمین: چی می خوای
سونیا: عااآا بزار فک کنم ...شاید جونت و نظرت چیه ..
...اسلحته و بزار زمین ...
جیمین یه نگاه به کلت بغل لباسش میکنه و یه نیش خنده میزنه و ...کلت و در میاره و پرت میکنه سمتش ....
سونیا: عا افرین پسر خوب ...الان دیگ وقتشه
ترس و از چشمای ا/ت می شد دید بدجور زده بودنش بغل چشمش کبود شده بود ...
سونیا اسلحه شو و گرفت روی مغز ا/ت و گفت: خب ...می تونی باهاش خدافظی کنی ...
اشکه توی چشمای ا/ت سرازیر شد...
جیمین خواست بره سمتش که سونیا یه تیر توی پای جیمین زد که افتاد زمین ....ا/ت دست و ما میزد تا ازادش کنن ولی محکم گرفته بودنش ...سونیا به یکی از بادیگار هاش اشاره کرد ...اونم رفت سمت جیمین و ضربه های محکمی با پا بهش میزد و جیمین از درد به خودش جمع شده بود از دهنش خون میومد...
سونیا با دستش علامت داد ...و باریگاردم کشید عقب ...
سونیا قدم برداشت و اومد جلو ...
سونیا: چطور بود اقای پارک ....حالا کی هرزه هااا....تو ...تو میخواستی من و بکشی ..ههه
سونیا برگشت سمت ا/ت ..
سونیا: خیلی ترسیدی خانم کوچولو ....هیشکی نیست نجاتت بده ....اممم پشیمون شدم تو به درد مردن نمیخوری.....خوب نگاه کن ببین ..اقای عاشق پیشه رو چطور میکشم ...
سونیا برگشت سمت جیمین و اسلحه رو گرفت سمتش
ا/ت بدجور گریه میکرد ...شاید از دستش دلخور بودی ولی دوسش داشت...عاشقش بود تازه به دستش اورده بود ...نمی خواست از دستش بده تقلا میکرد ....فقط تقلا ...
سونیا: شماره معکوس مرگت شروع شد پارک جیمین ۵.....۴......۳.........۲......۱
(شلیک)
جای پرتی بود دودش جنگل بود از جیمین از ماشین پیاد شد به اطراف نگاه کرد ....خیلی تاریک بود ...
فلش بک پیش کوک
کوک:ته
تهیونگ: هومم
کوک:گوشی جیمین و رد یابی کن
تهیونگ: اوکی
ته سریع رفت تو لپ تاپ و به دو دقه نکشید که ادرس و تحویل کوک داد ...
کوکم ادرس و گرفت رفت سمت در تا بره ولی ....
تهیونگ: کوک
کوک:هومم
تهیونگ: صبر کن ماهم میایم
کوک:باشه
تقریبا بیشتر افراد سوار ماشین ها شدن و به سمت ادرس رفتن .....
فلش بک پیش جیمین
جیمین تو اون منطقه منتظرشون بود که ...
صدای جیغ های خفه ای میومد ...و این باعث شد که جیمین سرشو سمت صدا برگردونه و ا/ت رو اسیر دست سونیا ببینه که داره جیغ های و زیر چیزی که رو دهنش بستن میکشه ...باعث میشه صداش خفه شد ...جیمین بدجور عصبانی شده و نمی تونست حلقه اشک تو چشمای ا/ت رو نبینه ....
سونیا: به...اقای پارک جیمین
جیمین: تو عوضی....باید یه تیر تو سرت میزدم
سونیا: اههههه ...اره اشتباه کردی میدونی ...زمان به عقب بر نمیگرده ...
جیمین: بزار ...ا/ت....بره
سونیا شروع کرد خندیدن ...
سونیا: اهااییییی .....پسر جون مگه میشه این مرغ تخم طلا رو ول کنم ...
جیمین: چی می خوای
سونیا: عااآا بزار فک کنم ...شاید جونت و نظرت چیه ..
...اسلحته و بزار زمین ...
جیمین یه نگاه به کلت بغل لباسش میکنه و یه نیش خنده میزنه و ...کلت و در میاره و پرت میکنه سمتش ....
سونیا: عا افرین پسر خوب ...الان دیگ وقتشه
ترس و از چشمای ا/ت می شد دید بدجور زده بودنش بغل چشمش کبود شده بود ...
سونیا اسلحه شو و گرفت روی مغز ا/ت و گفت: خب ...می تونی باهاش خدافظی کنی ...
اشکه توی چشمای ا/ت سرازیر شد...
جیمین خواست بره سمتش که سونیا یه تیر توی پای جیمین زد که افتاد زمین ....ا/ت دست و ما میزد تا ازادش کنن ولی محکم گرفته بودنش ...سونیا به یکی از بادیگار هاش اشاره کرد ...اونم رفت سمت جیمین و ضربه های محکمی با پا بهش میزد و جیمین از درد به خودش جمع شده بود از دهنش خون میومد...
سونیا با دستش علامت داد ...و باریگاردم کشید عقب ...
سونیا قدم برداشت و اومد جلو ...
سونیا: چطور بود اقای پارک ....حالا کی هرزه هااا....تو ...تو میخواستی من و بکشی ..ههه
سونیا برگشت سمت ا/ت ..
سونیا: خیلی ترسیدی خانم کوچولو ....هیشکی نیست نجاتت بده ....اممم پشیمون شدم تو به درد مردن نمیخوری.....خوب نگاه کن ببین ..اقای عاشق پیشه رو چطور میکشم ...
سونیا برگشت سمت جیمین و اسلحه رو گرفت سمتش
ا/ت بدجور گریه میکرد ...شاید از دستش دلخور بودی ولی دوسش داشت...عاشقش بود تازه به دستش اورده بود ...نمی خواست از دستش بده تقلا میکرد ....فقط تقلا ...
سونیا: شماره معکوس مرگت شروع شد پارک جیمین ۵.....۴......۳.........۲......۱
(شلیک)
۸۸.۶k
۱۳ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.