×قسمت شانزدهم×پارت دو
×قسمت شانزدهم×پارت دو
_اقای رادان..اقای رادان توروخدا یه عکس با من بگیرید
با لبخندی که اگه در مدت کاریم نمیزدهم همه ازم میترسیدن کناره دختره ایستادم
چیک
با عکسی که ازم گرفت رگبار تشکراش فرود اومد روی من
سری تکون دادم و دور شدم
دآئما گیر طرفدارا بودم
نه اینکه بد باشه ها
نه
ولی خیلی کلافم میکردن
توی این دوسال خیلی پیشرفت کرده بودم و مشهور شده بودم
توی این دوسال کلی اتفاقای تازه افتاده بود که درکشون خیلی مشکله
نمیدونماز کجا شروع کنم
همه چی از اون روز که مامان بهم تلفن کرد شروع شد
گفت من قاتل نیستم
اره خب
نبودم
ولی اینکه اونا از کجا فهمیدن خیلی عجیب بود واسم
البته همه چی خیلی زود مشخص شد
مثل اینکه موضوع از این قرار بود که اون روزی که کنیزای خونه بابابزرگ داشتن اونجارو تمیز میکردن زیر تختش
درست زیر تشکش
یه پاکت نامه کار گذاشته
جوری که حتی پلیسا هم موقع بازرسی ندیدنش
توی اون پاکت چیزای جالبی بوده
هنوز نوشته هاش یادمه
انقدر که خوندمش از حفظ شدم
توی اون پاکت نوشته بود قاتل کسی نبوده جز خودش
ینی خودکشی کرده
نه تنها مرگخودش بلکه مرگ همسرش ینی مامان بزرگمو هم خودش تدارک دیده
موضوع از این قرار بودهکه بابا بزرگ هیچ علاقه ای به زنش نداشته
از طرف دیگه از هم متنفر بودن واسه ارث و میراثی که دائما سرش دعوا میکردن
بابا بزرگ به اینم فکر کرده بوده که اگه با مرگ زنش بابای منو مقصر کنه شاید بتونه توی دل مامان ریشه نفرتی نسبت به بابا بکاره
پس تو اون شبی که مامان بزرگ به خونه منتقل شده و بستری شده
بابابزرگ تو شب بهش امپول هوا تزریق میکنه
و طبیعتاتنها کسی که بهش شک ندارن هم بابا بزرگه
زمان میگذره میگذره تا میرسه به اون شبی که من پیشش خوابیدم
انگاری بابا بزرگ از اینکه همسرشو کشته عذاب وجدان داره و خودشو هم همون شب میکشه
درست شبیه زنش
با امپول هوا
ولی فکنکنم به اینفکر کرده باشه که منه بدبخت از خدا بی خبرو اون وسط مقصر میکنن
تازه
بابابزرگ توی وصیت نامشنوشته نصف اموالش به من تعلق میگیره
نصف دیگشم یک سومش رو میده به پرورشگاه و بقیشم بین سه تا دختراش پخش میکنه
از اون روز به بعدمن با خانواده بابابزرگ اشتی کردم و تازه خدا میدونه چقد خودشونو به در ودیوار زدن تا من ببخشمشون
مامان ازدواج کرده
بایه معلم
از نظر مالی دیگه مشکلی نداریم
بابای جدیدم هیچوقت بابای خودم نمیشه
اما انقدر که ادم لطیف و مهربونیه که مامان یه عالم دوستش داره و همین واسه من کافیه که مامان تنها نباشه
چون منم خونه مجردی گرفتم و زیاد تو جمعای فامیلی شرکت نمیکنم
اخه میترسم خوانندگیم لو بره
البته رها فهمیده
ولی حق السکوت گرفته که دمشو در نیاره
رعنا هم ازدواج کرد و از تهران رفت
اخه شوهرش پلیسه و یه ماموریت ده ساله توی یکی از شهرای شیراز داره
و اما
علی و فرشته هم ازدواج کردن
ازدواجشون واسم خیلی گرون تموم شد
ضربه محکمی بهم زد
ولی باهاش کنار اومدم
شاید بیشتر شعرام واسه فرشته باشه
ولی دیگه عاشقش نیستم
و نبودش و با یکی دیگه بودنش خیلی اذارم نمیده
هرچند خدا به سزای کارش رسوندش
اخه نازاست *___*
مشکل هم از خودشه
همون بهتر که نگرفتمش
شاید دیگه نخوام ازدواج کنم و نتونم از خودم بچه داشته باشم و ارزوی مامانو براورده نکنم
ولی به جاش هرروزم بین بچه های پرورشگاهه
باهمشون اندازه یه عالمه صمیمی شدم
جای سونیا رو هنوز پر نکردن ولی
فنچ دایی میره مهدکودک
یه کیف خریده سه برابر خودش
ولی دیوونه هنوز وقتی میخواد بگه نوشابه میگه نوباشه و اگه هاشو هم میگه اَدِه
درضمن سامانو هم هنوز سامان صدا میکنه
سامان گلی اشپز خوبی شده
یه قرمه سبزیایی میپزه بیا وببین
ویدا هم حاملست
یدونه پسر که میخوان اسمشو بزارن سام
این بچه زیردست سونیا خدا میدونه چی بار میاد
منم درسمو بیخیال شدم
ولی هنوز کنار خوانندگیام کلاسای نقاشی دارم
سپهر و سحرم ازدواج کردن
بیشتر از قبل میرم پیششون
ماکانه دیوونه هم عاشق یه افغانی شده
خدا میدونه چقد میخندیم از دستش
پاکانم یه کلاس زده واسه اموزش گیتار زنی
ولی هنوزم خنگه
داستان زندگی من پر از سختی بود
پر از درد
پراز مشکل
ولی انگاری سختیای من تازه تموم شده
اخه به خودم قول دادم دیگه عاشق نشم
همه مشکلات من از عاشق شدنه
چه اینکه خودم عاشق بشم
چه مامان
هرچی که هست این قول زیادی اثر کرد
انقدری که اسم مستعارمو هم باهاش ساختم
ایمان نو لاو
صدای ضبط ماشین بلند شد
هنوز عاشق اولین اهنگی ام که دادم بیرون
اهنگی که واسه فرشته خوندم ناقص موند
اخه اون مالع من نبود دیگه
ولی اینو خیلی دوست دارم
معروف نشدم ۲
_چه تفاهمی
امشب جدا از هم
تویه خونه تنهاییم
الان میاد
سرتو رو شونش بزار
منم دنبال چارپاپه با یه طناب دار
تو که نشنیدی اسممو
شاید تو خیابونا با شنیدن صدای من
اسمم بیفته تو سرت
دستش روی پاته
میکنه دست به سرت.......
پایان
_اقای رادان..اقای رادان توروخدا یه عکس با من بگیرید
با لبخندی که اگه در مدت کاریم نمیزدهم همه ازم میترسیدن کناره دختره ایستادم
چیک
با عکسی که ازم گرفت رگبار تشکراش فرود اومد روی من
سری تکون دادم و دور شدم
دآئما گیر طرفدارا بودم
نه اینکه بد باشه ها
نه
ولی خیلی کلافم میکردن
توی این دوسال خیلی پیشرفت کرده بودم و مشهور شده بودم
توی این دوسال کلی اتفاقای تازه افتاده بود که درکشون خیلی مشکله
نمیدونماز کجا شروع کنم
همه چی از اون روز که مامان بهم تلفن کرد شروع شد
گفت من قاتل نیستم
اره خب
نبودم
ولی اینکه اونا از کجا فهمیدن خیلی عجیب بود واسم
البته همه چی خیلی زود مشخص شد
مثل اینکه موضوع از این قرار بود که اون روزی که کنیزای خونه بابابزرگ داشتن اونجارو تمیز میکردن زیر تختش
درست زیر تشکش
یه پاکت نامه کار گذاشته
جوری که حتی پلیسا هم موقع بازرسی ندیدنش
توی اون پاکت چیزای جالبی بوده
هنوز نوشته هاش یادمه
انقدر که خوندمش از حفظ شدم
توی اون پاکت نوشته بود قاتل کسی نبوده جز خودش
ینی خودکشی کرده
نه تنها مرگخودش بلکه مرگ همسرش ینی مامان بزرگمو هم خودش تدارک دیده
موضوع از این قرار بودهکه بابا بزرگ هیچ علاقه ای به زنش نداشته
از طرف دیگه از هم متنفر بودن واسه ارث و میراثی که دائما سرش دعوا میکردن
بابا بزرگ به اینم فکر کرده بوده که اگه با مرگ زنش بابای منو مقصر کنه شاید بتونه توی دل مامان ریشه نفرتی نسبت به بابا بکاره
پس تو اون شبی که مامان بزرگ به خونه منتقل شده و بستری شده
بابابزرگ تو شب بهش امپول هوا تزریق میکنه
و طبیعتاتنها کسی که بهش شک ندارن هم بابا بزرگه
زمان میگذره میگذره تا میرسه به اون شبی که من پیشش خوابیدم
انگاری بابا بزرگ از اینکه همسرشو کشته عذاب وجدان داره و خودشو هم همون شب میکشه
درست شبیه زنش
با امپول هوا
ولی فکنکنم به اینفکر کرده باشه که منه بدبخت از خدا بی خبرو اون وسط مقصر میکنن
تازه
بابابزرگ توی وصیت نامشنوشته نصف اموالش به من تعلق میگیره
نصف دیگشم یک سومش رو میده به پرورشگاه و بقیشم بین سه تا دختراش پخش میکنه
از اون روز به بعدمن با خانواده بابابزرگ اشتی کردم و تازه خدا میدونه چقد خودشونو به در ودیوار زدن تا من ببخشمشون
مامان ازدواج کرده
بایه معلم
از نظر مالی دیگه مشکلی نداریم
بابای جدیدم هیچوقت بابای خودم نمیشه
اما انقدر که ادم لطیف و مهربونیه که مامان یه عالم دوستش داره و همین واسه من کافیه که مامان تنها نباشه
چون منم خونه مجردی گرفتم و زیاد تو جمعای فامیلی شرکت نمیکنم
اخه میترسم خوانندگیم لو بره
البته رها فهمیده
ولی حق السکوت گرفته که دمشو در نیاره
رعنا هم ازدواج کرد و از تهران رفت
اخه شوهرش پلیسه و یه ماموریت ده ساله توی یکی از شهرای شیراز داره
و اما
علی و فرشته هم ازدواج کردن
ازدواجشون واسم خیلی گرون تموم شد
ضربه محکمی بهم زد
ولی باهاش کنار اومدم
شاید بیشتر شعرام واسه فرشته باشه
ولی دیگه عاشقش نیستم
و نبودش و با یکی دیگه بودنش خیلی اذارم نمیده
هرچند خدا به سزای کارش رسوندش
اخه نازاست *___*
مشکل هم از خودشه
همون بهتر که نگرفتمش
شاید دیگه نخوام ازدواج کنم و نتونم از خودم بچه داشته باشم و ارزوی مامانو براورده نکنم
ولی به جاش هرروزم بین بچه های پرورشگاهه
باهمشون اندازه یه عالمه صمیمی شدم
جای سونیا رو هنوز پر نکردن ولی
فنچ دایی میره مهدکودک
یه کیف خریده سه برابر خودش
ولی دیوونه هنوز وقتی میخواد بگه نوشابه میگه نوباشه و اگه هاشو هم میگه اَدِه
درضمن سامانو هم هنوز سامان صدا میکنه
سامان گلی اشپز خوبی شده
یه قرمه سبزیایی میپزه بیا وببین
ویدا هم حاملست
یدونه پسر که میخوان اسمشو بزارن سام
این بچه زیردست سونیا خدا میدونه چی بار میاد
منم درسمو بیخیال شدم
ولی هنوز کنار خوانندگیام کلاسای نقاشی دارم
سپهر و سحرم ازدواج کردن
بیشتر از قبل میرم پیششون
ماکانه دیوونه هم عاشق یه افغانی شده
خدا میدونه چقد میخندیم از دستش
پاکانم یه کلاس زده واسه اموزش گیتار زنی
ولی هنوزم خنگه
داستان زندگی من پر از سختی بود
پر از درد
پراز مشکل
ولی انگاری سختیای من تازه تموم شده
اخه به خودم قول دادم دیگه عاشق نشم
همه مشکلات من از عاشق شدنه
چه اینکه خودم عاشق بشم
چه مامان
هرچی که هست این قول زیادی اثر کرد
انقدری که اسم مستعارمو هم باهاش ساختم
ایمان نو لاو
صدای ضبط ماشین بلند شد
هنوز عاشق اولین اهنگی ام که دادم بیرون
اهنگی که واسه فرشته خوندم ناقص موند
اخه اون مالع من نبود دیگه
ولی اینو خیلی دوست دارم
معروف نشدم ۲
_چه تفاهمی
امشب جدا از هم
تویه خونه تنهاییم
الان میاد
سرتو رو شونش بزار
منم دنبال چارپاپه با یه طناب دار
تو که نشنیدی اسممو
شاید تو خیابونا با شنیدن صدای من
اسمم بیفته تو سرت
دستش روی پاته
میکنه دست به سرت.......
پایان
۱۵.۱k
۲۸ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.