p10🩸
مه جیغ میزدند
تام از بیرون ومد سمتم
تام : رییس .... رییسس ( با عجله ) آشپز خونه آتیش گرفته
چشم هام از کاسه در ومد که یهویی یاد گاز ها افتادم که به تام گفتم
مین هو : همه رو ببر بیرون سریع (آخرش رو با داد گفت )
همه دویدن بیرون
تام : جین یومی رو برد
یوری کجاست .... توی اون دود به زور میدید
تام رفت سراغ یوری سا اون از ترس رفته بود زیر میز
ویو تام :
یوری سا رو از میز کشوندم بیرون و رفتم پیش مین هو
تام : بریم قربان
مین هو : تو یوری رو ببر بیرون من بقیه رو میارم
تام : اما رییس .....
مین هو : یوری رو ببر بیرون خطر ناکه مراقبش باش
یوری : نه بابا بیا بریم بیرون من بدون تو هیچ جای نمیرم ( با گریه )
مین هو : یوری سا دخترم برو بیرون قول میدم بر میکردم بیشت باشه
یوری : نه نه .....
مین هو : تام ببرش بیرون ( بلند )
یوری سا توی بغلم داشت دست و پا میزد که ولش کنم
ویو مین هو :
بعد از رفتنشون میخاستم برم بیرون که یه بچه افتاده بود زمین رفتم سمتش بغلش کردم که یه دفع ....... بوم ( انفجار )
ویو تام : از در اصلی زیاد دور نشدیم که یه انفجار بزرگ شد یوری سا رو محکم گرفتم توی بغلم که پرت شدم ....
مین هو توی عمارت موند ......
ویو جین : نمیدونم چی شد که آتیش سوزی شروع شد
همه رفتیم بیرون یومی با من بود ولی پدر و یوری سا رو ندیدم خیلی ترسیدم بعد یه انفجار بزرگ از داخل عمارت ومد ........ بادیگارد ها جلومونو گرفته بودن که نریم جلو
جین : ولم کنید من باید پدرمو خواهرمو ببینم ......
تام از بیرون ومد سمتم
تام : رییس .... رییسس ( با عجله ) آشپز خونه آتیش گرفته
چشم هام از کاسه در ومد که یهویی یاد گاز ها افتادم که به تام گفتم
مین هو : همه رو ببر بیرون سریع (آخرش رو با داد گفت )
همه دویدن بیرون
تام : جین یومی رو برد
یوری کجاست .... توی اون دود به زور میدید
تام رفت سراغ یوری سا اون از ترس رفته بود زیر میز
ویو تام :
یوری سا رو از میز کشوندم بیرون و رفتم پیش مین هو
تام : بریم قربان
مین هو : تو یوری رو ببر بیرون من بقیه رو میارم
تام : اما رییس .....
مین هو : یوری رو ببر بیرون خطر ناکه مراقبش باش
یوری : نه بابا بیا بریم بیرون من بدون تو هیچ جای نمیرم ( با گریه )
مین هو : یوری سا دخترم برو بیرون قول میدم بر میکردم بیشت باشه
یوری : نه نه .....
مین هو : تام ببرش بیرون ( بلند )
یوری سا توی بغلم داشت دست و پا میزد که ولش کنم
ویو مین هو :
بعد از رفتنشون میخاستم برم بیرون که یه بچه افتاده بود زمین رفتم سمتش بغلش کردم که یه دفع ....... بوم ( انفجار )
ویو تام : از در اصلی زیاد دور نشدیم که یه انفجار بزرگ شد یوری سا رو محکم گرفتم توی بغلم که پرت شدم ....
مین هو توی عمارت موند ......
ویو جین : نمیدونم چی شد که آتیش سوزی شروع شد
همه رفتیم بیرون یومی با من بود ولی پدر و یوری سا رو ندیدم خیلی ترسیدم بعد یه انفجار بزرگ از داخل عمارت ومد ........ بادیگارد ها جلومونو گرفته بودن که نریم جلو
جین : ولم کنید من باید پدرمو خواهرمو ببینم ......
۳.۷k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.