Part 32
Part 32
ویو ات
همه داشتن با تعجب ما رو نگاه میکردن
دخترا:هن؟
یونگی:ات چقدر خرید کردی
ات:میخواستی کارتت رو ندی من میگم میخوام خرید کنم ۱۰ میلیون رو در نظر بگیر *با خنده*
یونگی:من تو کارتم پول دارم ولی فک نمیکردم انقدر بخوای خرید کنی
ات:واست پیام اومد چقدر شد نه
یونگی:آره پیام اومد
ات:چقدر شد کلا
یونگی:۲۳ میلیون و ۹۵۰ هزارتومان
ات:تازه کم خرید کردم انقدر شد وگرنه الان ۴۰ میلیون خالی شده بود
یونگی:خوب حالا بیا بریم ببینم چی خریدی
ات:اوکی همینجا توحال نشون میدم
لباسام رو همه رو نشون دادم و رسید به طلا و ساعت ها اول طلام رو نشون دادم بعد ساعت ست رو
ات:خوب یونگی چشمات رو ببند سوپرایزه
یونگی چشماشو بست منم ساعت رو گذاشتم تو دستش یونگی چشماش رو باز کرد خیلی خوش حال شده بود اومد سریع منو بلند کرد و تو هوا چرخوند
یونگی:میسیییییی میخواستم برم بخرم که خریدی
ات:میدونستی تو این حالت خیلی کیوتی پیشی من
یونگی یه بوسه رو لبم زد:ممنون پرنسسم
تهیونگ:اه اه پاشید جمع کنید حالمون بهم خورد
ات:واسه اینکه کوک واست چیزی نخرید ناراحتی؟*با خنده*
تهیونگ شبیه کسایی که اصلا عین خیالشون نیس حرف میزد:نه اصلا
کوک رفت رو پای تهیونگ نشست و لبش رو بوسید و بغلش کرد
کوک:فردا میریم بیرون با کارت خودم واست هرچی که بخوای میگیرم
تهیونگ ذوق زده شد کوک و بلند کرد و تو هوا چرخوند
تهیونگ:مرسیییی عشقمممممم ولی تو واسم انتخاب کن خودم میگیرم
همه خندیدیم
ات:میدونستین خیلی شیرینین
ته و کوک:آره*با خنده*
اون شبم کلی خوش گذروندیم و فردا میخواستیم برگردیم خونه.....ادامه دارد
اسلاید دوم و سوم کفش ات
اسلاید چهارم ناخن ات
امیدوارم خوشتون اومده باشه دوستون دارم مرسی که منو به اینجا رسوندین دوستون دارم باباییی
ویو ات
همه داشتن با تعجب ما رو نگاه میکردن
دخترا:هن؟
یونگی:ات چقدر خرید کردی
ات:میخواستی کارتت رو ندی من میگم میخوام خرید کنم ۱۰ میلیون رو در نظر بگیر *با خنده*
یونگی:من تو کارتم پول دارم ولی فک نمیکردم انقدر بخوای خرید کنی
ات:واست پیام اومد چقدر شد نه
یونگی:آره پیام اومد
ات:چقدر شد کلا
یونگی:۲۳ میلیون و ۹۵۰ هزارتومان
ات:تازه کم خرید کردم انقدر شد وگرنه الان ۴۰ میلیون خالی شده بود
یونگی:خوب حالا بیا بریم ببینم چی خریدی
ات:اوکی همینجا توحال نشون میدم
لباسام رو همه رو نشون دادم و رسید به طلا و ساعت ها اول طلام رو نشون دادم بعد ساعت ست رو
ات:خوب یونگی چشمات رو ببند سوپرایزه
یونگی چشماشو بست منم ساعت رو گذاشتم تو دستش یونگی چشماش رو باز کرد خیلی خوش حال شده بود اومد سریع منو بلند کرد و تو هوا چرخوند
یونگی:میسیییییی میخواستم برم بخرم که خریدی
ات:میدونستی تو این حالت خیلی کیوتی پیشی من
یونگی یه بوسه رو لبم زد:ممنون پرنسسم
تهیونگ:اه اه پاشید جمع کنید حالمون بهم خورد
ات:واسه اینکه کوک واست چیزی نخرید ناراحتی؟*با خنده*
تهیونگ شبیه کسایی که اصلا عین خیالشون نیس حرف میزد:نه اصلا
کوک رفت رو پای تهیونگ نشست و لبش رو بوسید و بغلش کرد
کوک:فردا میریم بیرون با کارت خودم واست هرچی که بخوای میگیرم
تهیونگ ذوق زده شد کوک و بلند کرد و تو هوا چرخوند
تهیونگ:مرسیییی عشقمممممم ولی تو واسم انتخاب کن خودم میگیرم
همه خندیدیم
ات:میدونستین خیلی شیرینین
ته و کوک:آره*با خنده*
اون شبم کلی خوش گذروندیم و فردا میخواستیم برگردیم خونه.....ادامه دارد
اسلاید دوم و سوم کفش ات
اسلاید چهارم ناخن ات
امیدوارم خوشتون اومده باشه دوستون دارم مرسی که منو به اینجا رسوندین دوستون دارم باباییی
۹.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.