GREEN PEARL-³
GREEN PEARL-³
نشست و به پسرا نگاه کرد
_بینین یه سوژه براتون پیدا کردم
کوک با ذوق به سمتش اومد و روی کاناپه نشست
_چه سوژهای؟؟
آلیس لبخندی زد و ادامه داد
_لئو رو یادتونه؟؟
جیمین با بیحوصلگی جواب داد_همون دوست پسر الدنگت
الیس خندید و باز هم ادامه داد _از پسرا خوشش میاد و از من خوشش نمیاد و تنها به خاطر مادرم باهام دوست بده
کوک حالت سوالی بهش نگاه کرد
_میخوام زیر نظرش بگیریم و بدونیم دوست پسرش که انقد دوسش داره کیه
کوک لبخندی زد
_منکه نیستم رابطه گی خیلی مسخرست
آلیس محکم با دست هاش زد به پشت سر کوک
_خفه شو دقیقا من میخوام اینکارو به تو بسپرم
کوک بلند شد
_به من؟؟عمرا همچین کاری کنم حتما میخوای بگی باهاش برم رو کار دیگه
الیس گیتار کنارش رو برداشت و یه دست بهش کشید
_دقیقا اینکارو بکن برام اگر دوسم داری
کوک به خودش لعنت فرستاد
_باشه انجامش میدم فقط بهم بگو کیه
_باید بگردم بهت گفتم که
الیس کمی مکث کرد و یهو بلند شد
_فردا به یه مهمونی دعوتیم که قراره شرکت پدر سونگ با شرکت مادرم قرارداد بسته کنن و خب این فرصت خوبیه چون تمام دانش آموز ها هم قراره بیان میتونیم از بین اونا تشخیص بدیم
جیمین بعد اون همه مدت که روی پاهاش وایساده بود روی کاناپه دراز کشید
_از نظر من فردا نریم مهمونی من قراره دوباره اینارو توی مدرسه ببینم کی حوصله داره بابا
الیس بیاهمیت به حرف جیمین بلند شد و به سمت در خروجی رفت بعد خداحافظی که کرد رفت...
کوک هم دنبالش رفت و جیمین با تمام سرعتی که داشت به سمت کوک رفت
_یعنی چی الان همتون میخواید منو تنها بزارید
کوک بیاهمیت به جیمین کار الیس رو تکرار کرد
____
یونیفرم مدرسه رو پوشید و کتونی های مشکی و سفید رنگش رو برداشت به سمت در رفت چیزی برنداشت بخوره فقط یه آدامس برداشت و گزاشت توی دهنش
سرش به پایین بود و توی فکر بود اون پسر درسش عالی بود و میتونست از طریق همین درسی که میخونه یه کار خوب پیدا کنه
بعد چند مین به مدرسه رسید و بعد طی کردن راه حیاط مدرسه به کلاس رسید روی میز مشخص شدهاش نشست
کسی نبود اون همیشه زود میرسید پس سرش رو گزاشت روی میز و چشمهاش رو بست ولی خواب نبود
بعد چند مین متوجه صدا های اطرافش شد و بلند شد در همین حین که بلند شد معلم وارد کلاس شد و شروع کرد درس دادن
_
معلم تعجب کرده بود
این سوال رو از همه میپرسید و کسی بلد نبود درست جواب بده ولی تهیونگ جوابش رو داد
دانشآموزان بهش نگاه میکردن و ازش چشم برنمیداشتن
زنگ خورد و همه بلند شدن به سمت در کلاس
ولی تهیونگ هنوز روی صندلی نشسته بود
_____
continues...
اگر مشکلی توی این فیک هست که نمیتونید باهاش خوب تصور کنید یا بخونید ممنون میشم بهم بگید درستش کنم
نشست و به پسرا نگاه کرد
_بینین یه سوژه براتون پیدا کردم
کوک با ذوق به سمتش اومد و روی کاناپه نشست
_چه سوژهای؟؟
آلیس لبخندی زد و ادامه داد
_لئو رو یادتونه؟؟
جیمین با بیحوصلگی جواب داد_همون دوست پسر الدنگت
الیس خندید و باز هم ادامه داد _از پسرا خوشش میاد و از من خوشش نمیاد و تنها به خاطر مادرم باهام دوست بده
کوک حالت سوالی بهش نگاه کرد
_میخوام زیر نظرش بگیریم و بدونیم دوست پسرش که انقد دوسش داره کیه
کوک لبخندی زد
_منکه نیستم رابطه گی خیلی مسخرست
آلیس محکم با دست هاش زد به پشت سر کوک
_خفه شو دقیقا من میخوام اینکارو به تو بسپرم
کوک بلند شد
_به من؟؟عمرا همچین کاری کنم حتما میخوای بگی باهاش برم رو کار دیگه
الیس گیتار کنارش رو برداشت و یه دست بهش کشید
_دقیقا اینکارو بکن برام اگر دوسم داری
کوک به خودش لعنت فرستاد
_باشه انجامش میدم فقط بهم بگو کیه
_باید بگردم بهت گفتم که
الیس کمی مکث کرد و یهو بلند شد
_فردا به یه مهمونی دعوتیم که قراره شرکت پدر سونگ با شرکت مادرم قرارداد بسته کنن و خب این فرصت خوبیه چون تمام دانش آموز ها هم قراره بیان میتونیم از بین اونا تشخیص بدیم
جیمین بعد اون همه مدت که روی پاهاش وایساده بود روی کاناپه دراز کشید
_از نظر من فردا نریم مهمونی من قراره دوباره اینارو توی مدرسه ببینم کی حوصله داره بابا
الیس بیاهمیت به حرف جیمین بلند شد و به سمت در خروجی رفت بعد خداحافظی که کرد رفت...
کوک هم دنبالش رفت و جیمین با تمام سرعتی که داشت به سمت کوک رفت
_یعنی چی الان همتون میخواید منو تنها بزارید
کوک بیاهمیت به جیمین کار الیس رو تکرار کرد
____
یونیفرم مدرسه رو پوشید و کتونی های مشکی و سفید رنگش رو برداشت به سمت در رفت چیزی برنداشت بخوره فقط یه آدامس برداشت و گزاشت توی دهنش
سرش به پایین بود و توی فکر بود اون پسر درسش عالی بود و میتونست از طریق همین درسی که میخونه یه کار خوب پیدا کنه
بعد چند مین به مدرسه رسید و بعد طی کردن راه حیاط مدرسه به کلاس رسید روی میز مشخص شدهاش نشست
کسی نبود اون همیشه زود میرسید پس سرش رو گزاشت روی میز و چشمهاش رو بست ولی خواب نبود
بعد چند مین متوجه صدا های اطرافش شد و بلند شد در همین حین که بلند شد معلم وارد کلاس شد و شروع کرد درس دادن
_
معلم تعجب کرده بود
این سوال رو از همه میپرسید و کسی بلد نبود درست جواب بده ولی تهیونگ جوابش رو داد
دانشآموزان بهش نگاه میکردن و ازش چشم برنمیداشتن
زنگ خورد و همه بلند شدن به سمت در کلاس
ولی تهیونگ هنوز روی صندلی نشسته بود
_____
continues...
اگر مشکلی توی این فیک هست که نمیتونید باهاش خوب تصور کنید یا بخونید ممنون میشم بهم بگید درستش کنم
۱.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.