𝐹𝒾𝒸𝓉𝒾𝑜𝓃⁶
𝐹𝒾𝒸𝓉𝒾𝑜𝓃⁶
به طبقه بالا که رسیدم روی در قهوهای رنگ بزرگی که معمولاً در سلطنتی بود، اسم کیم تهیونگ و پایینش دفتر نوشته شده بود در زدم اما کسی جواب نداد پسر جوونی که فکر کنم بادیگارد بود به سمتم اومد
---: هنوز نیومدن
ات: آها... باشه
کنار در منتظر بودم روبرو بالکن بزرگی بود کل عمارت با تم مشکی و طوسی و دارک رنگ شده و تزیین شده بود به سمت بالکن رفتم و تکیه دادم اما درو باز نکردم تا روی صندلی بالکن بشینم حواسم پرت بود که ناگهان متوجه بسته شدن در ماشین شدم
" از ماشین پیاده شد و با گام های بلند و استوار سمت عمارتش برمیداشت....
با هیکل و عضلههای عظیم و مطمئن وارد عمارت شد و با غرور تحسین آمیزی ایستاد... تا اونجا که میدونم قرار بود تمام این عمارت و ثروتها و تموم پول و غیره توسط کیم بین جئون و خودش تقسیم شه
خوشبختانه همین اتفاق افتاد و خدا را شکر درگیری بین جئون و کیم پیش نیومد؛
پوزخندی گوشه لبش بازی داد و با قدمهای مطمئن مسیر رو پیش برد اهالی عمارت که شامل خدمتکار، بادیگارد و مافیا های دیگه میشد تمام و تک به تک خم و راست شدند و به جوون که به نظرم کیم بهش بگم راحتترم خوش آمد میگفتند
از تمام چیزهای گرون از کفش پاشنه نسبتا بلند و ادکلن مست کننده اش تا لباساش گرون بودند....
از مسیری که رد شد با بوی ادکلنش خط خوشبویی رو راه انداخت
با دیدن پدربزرگش لبخند کوتاهی زد و با تکون دادن سر تنظیم کوتاهی کرد
پدربزرگ عاشق نوه ارشدش بود نوهای که موفق و سرتا پا غرور جذابیته... "
به طبقه بالا که رسیدم روی در قهوهای رنگ بزرگی که معمولاً در سلطنتی بود، اسم کیم تهیونگ و پایینش دفتر نوشته شده بود در زدم اما کسی جواب نداد پسر جوونی که فکر کنم بادیگارد بود به سمتم اومد
---: هنوز نیومدن
ات: آها... باشه
کنار در منتظر بودم روبرو بالکن بزرگی بود کل عمارت با تم مشکی و طوسی و دارک رنگ شده و تزیین شده بود به سمت بالکن رفتم و تکیه دادم اما درو باز نکردم تا روی صندلی بالکن بشینم حواسم پرت بود که ناگهان متوجه بسته شدن در ماشین شدم
" از ماشین پیاده شد و با گام های بلند و استوار سمت عمارتش برمیداشت....
با هیکل و عضلههای عظیم و مطمئن وارد عمارت شد و با غرور تحسین آمیزی ایستاد... تا اونجا که میدونم قرار بود تمام این عمارت و ثروتها و تموم پول و غیره توسط کیم بین جئون و خودش تقسیم شه
خوشبختانه همین اتفاق افتاد و خدا را شکر درگیری بین جئون و کیم پیش نیومد؛
پوزخندی گوشه لبش بازی داد و با قدمهای مطمئن مسیر رو پیش برد اهالی عمارت که شامل خدمتکار، بادیگارد و مافیا های دیگه میشد تمام و تک به تک خم و راست شدند و به جوون که به نظرم کیم بهش بگم راحتترم خوش آمد میگفتند
از تمام چیزهای گرون از کفش پاشنه نسبتا بلند و ادکلن مست کننده اش تا لباساش گرون بودند....
از مسیری که رد شد با بوی ادکلنش خط خوشبویی رو راه انداخت
با دیدن پدربزرگش لبخند کوتاهی زد و با تکون دادن سر تنظیم کوتاهی کرد
پدربزرگ عاشق نوه ارشدش بود نوهای که موفق و سرتا پا غرور جذابیته... "
۱۱.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.