پارت ۱۱
#پارت ۱۱
خب ببین من به اون حس داشتم اون هم به من حس داشت اونور متوجه شد که من به اون حس دارم بعد خودش هم که به من حس داشت اومد به من گفت که بیا بریم ساحل من هم که نمیدونستم میخواد چیکار کنه بعد یهو سوپرایزم کرد😁
ملیس:واییی چطور سوپرایزت کرددد؟
یازگی:عهه خب حرف نزن بزا بگممم
ملیس:باش اصلا من نمیگم🤐
یازگی:خب بعدش یه سوپرایز بود که یه نوشته ی بزرگ روش بود و نوشته بود دوس داری دوس پسرت بشم؟
ملیس:وایییی خدااا
یازگی:تو که گفتی حرف نمیزنممم ولی اشکالی نداره بعد من هم که شوکه شده بودم نمیدونستم چی بگم گفتم وایی خدا این چطور سوپرایزیه ؟ بعد اونور گفت یازگی تو به این جواب بده دوس داری دوس پسرت بشم یا نه؟بعد من هم گفتم آرهههههههه بعد حسم رو بهش گفتم و باهم وقت گذروندیم
ملیس:واییی خداااا ، همدیگه رو بغل نکردید؟
یازگی:چرا بغل کردیم
ملیس:آها خب خوبببب
گوشیه یازگی زنگ میخوره
ملیس:یازگی گوشیت ،کیه؟
یازگی:لیزگس
یازگی:الو لیزگه خوبی؟
لیزگه:یازگی خوبی میدونید که امروز قراره همه بریم جنگل
یازگی:جنگل ؟آهاااا راست میگی به ییعیت قول دادی ما تازه یادمون اومدددد😫
لیزگه:وایی خدا خو نگاه من غذا رو درست کردم خوراکی ها هم با دیلارا همه ی چیز های اصلی روما میاریم شما چادر بزرگه رو بیارید با چند تا آب
ملیس:خب وسیله ی بازی چی؟
لیزگه :عه راست میگید به رجب میگم وسیله بیاره اون زیاد داره
ملیس:ای خدا رجب هم میاد؟
لیزگه:البته که اونم میاد چیزی شده؟
ملیس:نه نه هیچی نشده فقط امروز ساعت چند حرکت کنیم؟
خب ببین ساعت ۳ ظهر اگه میتونید برید سراغ دیلارا و ایلول بهشون هم خبر بدید
یازگی:باش خبر میدیم زیر پایی هم بیاریم ؟
لیزگه:آره آره بیارید
یازگی:باشه پس خداحافظ
ملیس :یازگی منتطر چی هستی ؟بدو بریم چیز هارو آماده کنیم
باش بیا بریم
ساعت ۲:۳۰ ظهر
..................
@yaz-yazgi
برای پارت های بیشتر به پیج سر بزنید🙃
لطفا گزارش نکنیدددددددددد
خب ببین من به اون حس داشتم اون هم به من حس داشت اونور متوجه شد که من به اون حس دارم بعد خودش هم که به من حس داشت اومد به من گفت که بیا بریم ساحل من هم که نمیدونستم میخواد چیکار کنه بعد یهو سوپرایزم کرد😁
ملیس:واییی چطور سوپرایزت کرددد؟
یازگی:عهه خب حرف نزن بزا بگممم
ملیس:باش اصلا من نمیگم🤐
یازگی:خب بعدش یه سوپرایز بود که یه نوشته ی بزرگ روش بود و نوشته بود دوس داری دوس پسرت بشم؟
ملیس:وایییی خدااا
یازگی:تو که گفتی حرف نمیزنممم ولی اشکالی نداره بعد من هم که شوکه شده بودم نمیدونستم چی بگم گفتم وایی خدا این چطور سوپرایزیه ؟ بعد اونور گفت یازگی تو به این جواب بده دوس داری دوس پسرت بشم یا نه؟بعد من هم گفتم آرهههههههه بعد حسم رو بهش گفتم و باهم وقت گذروندیم
ملیس:واییی خداااا ، همدیگه رو بغل نکردید؟
یازگی:چرا بغل کردیم
ملیس:آها خب خوبببب
گوشیه یازگی زنگ میخوره
ملیس:یازگی گوشیت ،کیه؟
یازگی:لیزگس
یازگی:الو لیزگه خوبی؟
لیزگه:یازگی خوبی میدونید که امروز قراره همه بریم جنگل
یازگی:جنگل ؟آهاااا راست میگی به ییعیت قول دادی ما تازه یادمون اومدددد😫
لیزگه:وایی خدا خو نگاه من غذا رو درست کردم خوراکی ها هم با دیلارا همه ی چیز های اصلی روما میاریم شما چادر بزرگه رو بیارید با چند تا آب
ملیس:خب وسیله ی بازی چی؟
لیزگه :عه راست میگید به رجب میگم وسیله بیاره اون زیاد داره
ملیس:ای خدا رجب هم میاد؟
لیزگه:البته که اونم میاد چیزی شده؟
ملیس:نه نه هیچی نشده فقط امروز ساعت چند حرکت کنیم؟
خب ببین ساعت ۳ ظهر اگه میتونید برید سراغ دیلارا و ایلول بهشون هم خبر بدید
یازگی:باش خبر میدیم زیر پایی هم بیاریم ؟
لیزگه:آره آره بیارید
یازگی:باشه پس خداحافظ
ملیس :یازگی منتطر چی هستی ؟بدو بریم چیز هارو آماده کنیم
باش بیا بریم
ساعت ۲:۳۰ ظهر
..................
@yaz-yazgi
برای پارت های بیشتر به پیج سر بزنید🙃
لطفا گزارش نکنیدددددددددد
۱.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.