رمان احساس عاشقی میکنم🍷💋پارت ۳💗 یازگی : رسیدیم به خانه ا
رمان احساس عاشقی میکنم🍷💋پارت ۳💗 یازگی : رسیدیم به خانه انور وقتی انور دیدم ملیس گفت همینهههه 😊😅 ملیس: می خوای بری پیشششش😉🍷 یازگی: نه باباااااا👈👉 انور خیلی از یازگی خشم آمد بوددددددد دلم می خواست باهاش تنها باشممم🤭🤭 یازگی پارتی تمام شد با یعیت خواستیم بریم خانه دلم هنوز میشه انور بود کاشش اون موقع که ملیس گفت برو پیشش میرفتمممممم😥😭 انور دلم دیگه داشت برای یازگی میرفت دمه آخری که رفتم برای خدا حافظی دستش رو گرفتم و بوس کردم گفتم خدا حافظ دافییییی یازگی هم حال شد و با خجالت گفت باییی و تند تند رفت
یازگی
رفتم خونه فکرم پیش انور بود گفتم وای بس دیگه فردا هم میبینمشم توی مدرسه حالا بخوابم صبح شد و رفتیم مدرسه انور و دیدم انور دوان نیا وردم و رفتم دستش و گرفتم بردم یک جای خلفت یازگی حول شده بودم اما می خواستم پیشش باشم انور: تووووو دوسمم داری پارت بعد کامنت👆
یازگی
رفتم خونه فکرم پیش انور بود گفتم وای بس دیگه فردا هم میبینمشم توی مدرسه حالا بخوابم صبح شد و رفتیم مدرسه انور و دیدم انور دوان نیا وردم و رفتم دستش و گرفتم بردم یک جای خلفت یازگی حول شده بودم اما می خواستم پیشش باشم انور: تووووو دوسمم داری پارت بعد کامنت👆
۲۷۹
۱۸ آذر ۱۴۰۳