پارت ۴ عشق بی پایان
پارت ۴ عشق بی پایان
ویو ادمین
بعد از اینکه ات وسایلشو تو اتاق گذاشت یهو دید در اتاق باز شد دید کوک بود
ویو کوک
دیدم ات تو اتاقه و داره وسایلشو میذاره
رفتم روی تختم و دراز کشیدم
یهو دیدم در باز شد دیدم مادرم بود بهش گفتم سلام اونم گفت سلام پسرم
مادر کوک: ات و کوک پدرت گفته قراره هفته ی دیگه ازدواج کنید
برید و وسایلتون رو اماده کنید
کوک : باشه مامان
ات: چشم خانم جئون
کوک رفته خونشون
و به پدر و مادرش گفت که قراره هفته ی دیگع با کوک ازدواج کنم
کوک به
رفیقاش زنگ زد که برن باهم لباس عروس ببینن رفتم بلاخره بعد از ۲ ساعت ات ی لباس عروس رو پسندید و خرید
رفت که کفش هم بخره بعد از خرید هاش رفت پیش ی ارایشگر و یک نوبت برای هفته دیگه رسید
کوک هم با رفیقاش رفته بود خرید و خرید کرده بود
فلش هفته بعد
بلاخره روز عروسی شد ات رفت ارایشگاه و اماده شد که کوک بیاد دنبالش
ویو ادمین
بعد از اینکه ات وسایلشو تو اتاق گذاشت یهو دید در اتاق باز شد دید کوک بود
ویو کوک
دیدم ات تو اتاقه و داره وسایلشو میذاره
رفتم روی تختم و دراز کشیدم
یهو دیدم در باز شد دیدم مادرم بود بهش گفتم سلام اونم گفت سلام پسرم
مادر کوک: ات و کوک پدرت گفته قراره هفته ی دیگه ازدواج کنید
برید و وسایلتون رو اماده کنید
کوک : باشه مامان
ات: چشم خانم جئون
کوک رفته خونشون
و به پدر و مادرش گفت که قراره هفته ی دیگع با کوک ازدواج کنم
کوک به
رفیقاش زنگ زد که برن باهم لباس عروس ببینن رفتم بلاخره بعد از ۲ ساعت ات ی لباس عروس رو پسندید و خرید
رفت که کفش هم بخره بعد از خرید هاش رفت پیش ی ارایشگر و یک نوبت برای هفته دیگه رسید
کوک هم با رفیقاش رفته بود خرید و خرید کرده بود
فلش هفته بعد
بلاخره روز عروسی شد ات رفت ارایشگاه و اماده شد که کوک بیاد دنبالش
۳.۵k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.