روزی روزگاری عشق ... part 21
تهیونگ : خب که چی ؟ ... گفتی انتقام بگیرم منم گرفتم
جانگ می : ولی من راضی نبودم این تجاوزه * گریه
تهیونگ : منم متجاوز این داستانم
جانگ می : چشم غره *
تهیونگ : خب بیبی لالا کن
جانگ نی : من بیبیت نیستم
تهیونگ : می خوابی یا ؟
جانگ می: یا چی ؟
تهیونگ : من تا یک ساعت دیگه باید برم بزار از این یک ساعت هم خوب استفاده کنیم
و رفت جانگ می را بغل کرد و تو بغلش دلشو ماساژ میداد
چند دقیقه همین جوری گذشت تا دیگه هر دوشون به خواب رفتن تو بغل هم
بعد از یک ساعت بابای جانگ می اومد خونه از این که خونه را در سکوت دید تعجب کرده بود
وقتی در اتاق جانگ می را باز کرد تعجبش چند برار شد
اون دوتا که می خواستن از هم انتقام بگیرن و آرزوی مرگ همو داشتن تو بغل هم بودن عین دو تا بچه
می دونست کاسه ای زیر نیم کاسس پس می خواست بیدارشون کنه ولی از تصمیمش منصرف شد
می دونست حتی اگه تهیونگم می خواسته بلایی سر دخترش بیاره دخترش نزاشته البته امید دار بود
بعد از عوض کردن لباسش رفت پایین و
وقتی سوپ روی اجاق گازو دید فهمید که تهیونگ اونو درست کرده چون اکه جانگ می می خواست درست کنه حتما بهش زنگ میزد و جای وسایلو میپرسید یا دستور پختشو میگرفت
از ته دلش امید داشت که تهیونگ اون پسری که فک میکنه نیست
ولی اگه بود چی ؟
هیچ وقت شک از بین نمیره حتی اگه از ته دلت با تمام وجودت بهش اعتماد داشته باشی اون اعتماد با حرف های دیگران و شایعه هاشون یا ... از بین میره و شک و تردید جاشو میگیره
هیچ وقت نمیشه کسیو پیدا کرد ... ولی اکه پیدا شد چی ؟ ... اون وقت میشه بهش اعتماد کرد ؟
...
لایک : ۱۴
کامنت : ۷
جانگ می : ولی من راضی نبودم این تجاوزه * گریه
تهیونگ : منم متجاوز این داستانم
جانگ می : چشم غره *
تهیونگ : خب بیبی لالا کن
جانگ نی : من بیبیت نیستم
تهیونگ : می خوابی یا ؟
جانگ می: یا چی ؟
تهیونگ : من تا یک ساعت دیگه باید برم بزار از این یک ساعت هم خوب استفاده کنیم
و رفت جانگ می را بغل کرد و تو بغلش دلشو ماساژ میداد
چند دقیقه همین جوری گذشت تا دیگه هر دوشون به خواب رفتن تو بغل هم
بعد از یک ساعت بابای جانگ می اومد خونه از این که خونه را در سکوت دید تعجب کرده بود
وقتی در اتاق جانگ می را باز کرد تعجبش چند برار شد
اون دوتا که می خواستن از هم انتقام بگیرن و آرزوی مرگ همو داشتن تو بغل هم بودن عین دو تا بچه
می دونست کاسه ای زیر نیم کاسس پس می خواست بیدارشون کنه ولی از تصمیمش منصرف شد
می دونست حتی اگه تهیونگم می خواسته بلایی سر دخترش بیاره دخترش نزاشته البته امید دار بود
بعد از عوض کردن لباسش رفت پایین و
وقتی سوپ روی اجاق گازو دید فهمید که تهیونگ اونو درست کرده چون اکه جانگ می می خواست درست کنه حتما بهش زنگ میزد و جای وسایلو میپرسید یا دستور پختشو میگرفت
از ته دلش امید داشت که تهیونگ اون پسری که فک میکنه نیست
ولی اگه بود چی ؟
هیچ وقت شک از بین نمیره حتی اگه از ته دلت با تمام وجودت بهش اعتماد داشته باشی اون اعتماد با حرف های دیگران و شایعه هاشون یا ... از بین میره و شک و تردید جاشو میگیره
هیچ وقت نمیشه کسیو پیدا کرد ... ولی اکه پیدا شد چی ؟ ... اون وقت میشه بهش اعتماد کرد ؟
...
لایک : ۱۴
کامنت : ۷
۷.۹k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.